میخواستم بوسش کنم تایم کارم صبح تا ظهر بود اما میرسیدم سمت خونه میشد طرفای ۵ و ۶، یه روز که داشتم میرفتم خونه زد به سرم که باقی راه رو از تو پارک برم و از تاکسی پیاده شدم وارد پارک که شدم سیگار از تو کیفم دراوردم و همین که سرمو اوردم بالا که روشنش کنم دیدم ۲ تا دختر رو صندلی شطرنج نشستن و اونی که روبروم بود خیره شده تو چشمام؛ سیگارمو روشن کردم، راه افتادم و باد سردی هم شروع به وزیدن کرد انگار که داشت منو پسی میزد برگ های خشک هم زیر پام خش خش میکردن بهترین حس دلتنگی، تقریبا روبروشون رسیدم سرمو تاب دادم سمتشون برای یک لحظه کل دنیا برام اسلو شد چشماش عسلی بودو برق میزد، تا ۳ ساعت هنگ بودم که یهو چی شده. خلاصه اون روز رفتم خونه و فرداش شیفت استراحتم بود. طرفای ساعت ۶ بود رفتم تو پارک نشستم که دیدم همون دختره با دوستش اومدن تو پارک موقعیت من جوری بود که فقط من میدیمشون بعد از یه نیم ساعت رفتم یکمی پیاده روی که سرمو اوردم بالا دیدم نزدیک اونام بعد همون دختر چشم عسلی بهم گفت ببخشید آقا شما واسه همین محله هستید رفتم پیششون و گفتم بله چطور میتونم کمکتون کنم که گفت ما تازه اومدیم اینجا و جایی بلد نیستیم شما میدونید کتابخونه یا فرهنگسرا کجاست؟ گفتم بله میدونم بعد گف ت آبجی من با آقا میرم کتاب خونه تو برو خونه بهش گفتم شما خواهر هستین گفت بله ببخشید فراموش کردم معرفی کنم من لیدا و ابجیم لیندا شما اسمتون چیه گفتم بردیا هستم یه نیش خند زد و گفت بریم. تو راه که بودیم هی میخواست سر حرف باز کنه اما نمیتونست تا بهش گفتم لیدا خانم چیزی شده؟ یهو گفت آقا بردیا شما چن سالتونه؟ گفتمش ۲۲ دوباره نیش خند زد بعد بهش گفتم صبر کن اسمم رو گفتم با سنم نیش خند زدی جریان چیه گفتش واقعیت تو دلم حدس زدم دیدم شما هم همون رو گفتی بعدش منم خندم گرفت و دوباره راه ادامه دادیم تا رسیدیم کتابخونه بهش گفتم بفرما این شما و این کتاب خونه، تشکر کرد و خداحافظی کرد و یکمی از هم دور شدیم بعد یهو یه حسی گفت برگردم و وقتی برگشتم چشم تو چشم شدیم و با لبخندی ریز گفت آقا بردیا ممکنه شمارتون داشته باشم اگر جایی بلد نبودم شما بهم بگین، شماره بهش دادم و تک زد بهم و از هم جدا شدیم. سنم نیش خند زدی جریان چیه ۲ هفته گذشت و یکی دو روز یه بار پیام میداد و احوال پرسی و چرتو پرت گویی تا اینکه پرسید دوست دختر داری؟ بهش گفتم حدس خودت چیه ؟ گفت اینو دیگه نمیدونم گفتم نه دوست دختر ندارم بعد از این سوال پیام هاش بیشتر شد اما من همچنان مقاومت میکردم، با هم قرار میذاشتیم اون بعداز کلاس منم بعداز کار همینجور روزها گذشت تا صمیمی شدیم تقریبا ۴ ماه از اشناییمون گذشته بود و خیلی وابسته شده بودیم در حدی که هر بعدازظهر همدیگه رو ملاقات میکردیم و هر بار میخواستم بوسش کنم یه سیلی آروم بهم میزد و میگفت آقایی بوس نه فقط دست به دست منم مجبور به پذیرش ح رفش بودم چون واقعا بهش علاقمند شده بودم. یه روز عصر طبق معمول تو پارک بودیم که خیره شده بودم بهش و تو فکر بغل کردنش بودم و گونه هاشو ببوسم که بهم گفت آقایی دلت بغل میخواد؟ چشمام جاشون زد بیرون گفتم چی تو از کجا میدونی گفت حدس زدم چیه مگه گفتم بازم حدست درسته یه نیش خند زدو گفت باشه تا پارک خلوته مجازی چند ثانیه بغلم کنی تا اومدم بگیرمش تو بغلمو تابش بدم ببوسمش گوشیش زنگ خورد و گفت مامانم کارم داره باید برم. رفت و چند روز خبری ازش نبود روزا کوتاه تر و سردتر میشد و منم دلم بیشتر براش تنگ میشد، زنگ میزدم میگفت شماره مورد نظر ثبت نشده تا اینکه تصمیم گرفتم برم درب خونشون و شروع کردم در زدم تا اینکه همسایه کنارشون یه پسر تقریبا ۱۵ ۱۶ ساله اومد بیرون گفت چیزی شده گفتمش نه داداشم گفت آخه این خونه ۷ سالی هست خالیه یهو خشکم زد گفتم مطمئنی گفت اره من اونموقع ۹ سالم بودم که اینجا آتیش گرفت و کسی دیگه بعدش نیومد گفتمش چطور آتیش گرفت گفت بابام میگفت من سر پشت بوم داشتم برف ها رو پارو میکردم که دیدم دختر کوچیکه وقتی میره خونه درب هال که باز میکنه خونه منفجر میشه و آتیش می گیره و ۲ تا دختر و مادرشون قبل اینکه آتشنشانی بیاد فوت میکنن و تا الان علت حادثه مشخص نشده، حرفش که تموم شد کل بدنم بی حس و سنگین شد نشستم رو زمین و بلندم کرد گفت بیا تو حیاط ما سقف داره رفت واسم آب اورد و گفت چی شده گفتمش اسم دختر کوچیکه در هال باز کرد لیدا نبود گفت اره تو از کجا میدونی گفتم حدس زدم آب رو خوردم بعدش یکمی حالم سر جا اومد تشکر کردم و رفتم. حدس زدم آب رو خوردم بعدش زنگ زد ایرانسل و شماره لیدا رو دادم گفتم این شماره فعاله؟ گفت جناب به نام کسی ثبت نشد مایل به خرید آن هستید؟ لیدا ۱۸ ساله سال آخر حسابداری با چشمان عسلی کی بود؟ حسرت یک بوس و یک بغل به دلم موند. اونموقع من ۲۲ سالم بود و ۷ سال قبل وقتی ۱۵ سالم بود لیدا تو آتیش سوزی خونشون فوت میکنه اما چطور ممکنه با من ارتباط بر قرار کنه و دقیقا روز حادثه با روزی که با من خداحافظی کرد یکی بود… اینا و هزارتا سوال دیگه تو ذهنم بود و تقریبا یه سالی گذشته بود از اون موقع تا اینکه یه پیام برام اومد که اسم رو زد لیدا و هنوز شمارش سیو بود. بعداز اون دیگه هیچوقت اثری ازش در زندگیم نبود و نمیدونم کی بود و چی شد. شمارش هم هرزگاهی زنگ میزنم میگه شماره مورد نظر ثبت نشده. داداش حشری, کیر,داداشی کوس, کوس خیس ,جنگل ,آب کیر کوس بدم ,آب کیر برده جنسی ,آنال تینیجر ,سکس خانوادگی سکس خشن ,برده جنسی سوراخ کون ,گشاد ,آب کیر کوس آب کیری کیر بخور ,کلفت کوس کره ای ,تست دو کیر ,سوراخ گشاد کیر سیاه ,کوس پاره زن جنده ,کوس پولی کوس نمای نزدیک تخم بخور ,آنال جنده شهوتی ,حشر بالا کیر خور ,سوراخ کون
خانواده با حال حشری ,کیر بابایی واسه همه هست
2.4K بازدید100%