داستانهای محل کار بعد از کار

چند روزی بود که به شدت درگیر کارهای دانشگاه بودم از طرفی پایان نامه و از طرف دیگه باید یه شرکت رو به عنوان محل کاراموزی به دانشگاه معرفی میکردم به چندتا از آشناها سپرده بورم یه جای خوب با محیط کاری مناسب رو بهم معرفی کنن.برای کارهای اداری دانشگاه مجبور بودم یه روز برم ساختمان اداری و این درحالی بود که هنوز دفتر مناسب برای کار اموزی پیدا نکرده بودم…وقتی کارم انجام شد با یکی از استاد ها که قبلا درس داشتم مشغول صبحت شدم واز مشکلم گفتم:استاد حالا بااین وضعیت من شما جایی رو نمیشناسین که کار اموزبخوان؟+اتفاقا یکی از همکارا کاراموز میخواد وخودمم اونجا حق مهر دارم میخوای معرفیت کنم؟البته باید حواست خیلی جمع باشه وخطانکنی اونجا روی پروژه هاشون خیلی حساس هستن.-نه استاد قول میدم!+اوکی پس من هماهنگ میکنم تایک ساعت دیگه بیاخبربگیر.چشمی گفتم و خداحافظی کردم…از اونجایی که هوای خیلی گرم بود تواین فاصله یک ساعته رفتم بوفه دانشگاه و ابمیوه ای گرفتم.وقتی دوباره برگشتم استادم هماهنگ کرده بود و مهندس دفتر منتظر بود که برم برای اشنایی و صبحت ها…اونطوری که استادم بهم ادرس داد دفتر خیلی نزدیک بود.وقتی به ساختمون دفتر رسیدم یکبار دیگه ادرس رو چک کردم طبقه ۱۰ واحد۲۰!وارد اسانسور شدم از اینه به خودم نگاه کردم بنظرم چهره م خیلی معصوم بودوزیبا بودهمچنین هیکلمم خوب بود ولی متاسفانه قدم به زور به ۱۵۷میرسید بخاطر همین همیشه سنم مخفی میموند…هیچکس باورش نمیشد۲۲سالمه!دست بردم توی مانتو کوتاه و تنگ مشکی رنگ و سوتینمو صاف کردم نزدیک پریودم بود و سینه هام حساس و دردناک بودن حس میکردم امروز دیگه پریود و میشم واز صبح نوار بهداشتی گذاشته بودم که شرتم کثیف نشه…اسانسور ایستادو منم خارج شدم،پشت در دفتر چندتا نفس عمیق کشیدم و زنگ رو فشردم بعد از حدود ۱۰ ثانیه در باز شد خانومی حدود ۳۰ساله درو باز کرد خودمو معرفی کردم و بهم گفت بشینم تا مهندس مهمونش بره…دفتر زیبایی بود با دکوراسیون مینیمال!سفیدوطوسی ومشکلی تنها رنگ هایی بودن که توی دکور به چشم میخوردن…با حس تیر کشیدن زیر دلم دست از نگاه کردن برداشتم دردم درعرض یک دقیقه شدید و شدید ترشد وبعد حس کردم خون ریزی کردم…حس میکردم رنگم پریده و فشارم به شدت پایینه دستمو گذاشتم روی شکمم واروم شروع کردم به مالیدن تایکم دردش ساکت بشه همزمان با مالیدن شکمم حس میکردم خون بیشتری داره خارج میشه!با صدای خداحافظی منشی با یه خانوم دیگه به خودم اومدم ،خانومه داشت خارج میشد!بعداز خارج شدن اون خانوم منشی با مهندس تماس گرفت وبعد از صبحت کوتاهی در حالی که وسایلشو جمع میکرد گفت:+عزیزم ساعت کاری تموم شده من دارم میرم مهندس منتظرتونه …منتظر حرف من نشد خداحافظی کردوقتی از جام بلند شدم یهو سرگیجه شدید اومد سراغم و سعی کردم با فشردن چشمام مهارش کنم که موفق شدم به سمت راهروی کوتاهی که به دفتر مهندس ختم میشد حرکت کردم و بعد از چند ضربه به در و بفرمایید ایشون وارد شد…توی نگاه اول اقایی۳۷یا۳۸ساله باقدی فوق بلند وظاهری مردونه وشیک و موهایی مرتب و دیدم که چهره ای زیبا با چشم و ابرو مشکلی و بینی قلمی و لب هایی گوشتی داشتن!سلام کردم و خودم رو معرفی کردم:سلام جناب مهندس نازگل امینی هستم استاد بهمنی باهاتون هماهنگ کرده بودن!مهندس باروی خوش وگفت بله بله بفرمایید چرا سرپایین ایستادین…با نشستن روی صندلی باز حس کردم خون ریزی کردم و کم کم نگران بودم که خون لباسم رو هم کثیف کنه و همچنان درد شکمم وضعف بدنیم در حال اوج گیری بود…مهندس شرو کرد:خب خانم امینی از خودتون و رزومه تون بگین…سعی کردم حواسمو جمع کنم و به وضعیت بدم فکر نکنم!+مهندس درجریان هستین من دانشجوی ترم اخر کارشناسی معماری هستم و رزومه خاصی ندارم اما به چند تااز نرم افزار ها مثل اتوکدو رویت و فتوشاپ و تریدی مکس اشنایی کامل دارم و کارهای دانشجویی هم با پیج کاری اینستاگرامم انجام میدم._خب شما چه روزهاو ساعت هایی میتونید تو دفتر باشین؟+هرروز عصرمیتونم بیام،چندتا کلاس بیشتر ندارم که اون ها همه صبح هستن._نظر من روی هر روی از ساعت ۲ظهر تا ۸الی۹شب هست این موقع ها خودمم هستم و میتونم توی کارا بهتون کمک کنم!موافقین؟البته ناهار هم بامامیل کنید،چند نمونه از کار های ۳بعدی تونو بهم نشون بدین اگر رندر هاتون سطح خوبی داشت کار های ۳بعدی شرکت باشما…اوصولا کار اموزا حقوقی دریافت نمیکنن امابه گفته مهندس بهمنی شما دانشجوی بومی نیستین …پس من یه حقوقی درنظر میگیرم تا کمک خرج تون باشه…مهندس صبحت میکرد و راجب روند کار و قوانین میگفت و ضعف و درد من مدام درحال بیشتر شدن بود تاجایی که حس کردم دارم از حال میرم با جمله اخر مهندس که گفتن از فردا میتونین شروع به کار کنین با به زور بله ای گفتم واز جا بلند شدم که خداحافظی کنم…از جام بلند شدن همانا و سرگیجه و از حال رفتن همانا،اخرین چیزی که حس کردم درد شدید توی سرم بود…صبحت های گنگی رو میشنیدم اما کم کم صدا ها واضح میشد صدای یه اقایب که داشت میگفت:وا کامران مطمئنی ۲۲سالشه؟چقدر کوچولوئه!این بدن حق داره بایه پریودی ساده به این حال بیوفته…مهندس:اره خودش گفت…چی بگم داداش…اقا:کامران مطمئنی کاراموزته ک؟برنامه جدید نباشه؟مهندس:خفه شو بابا این جوجه رو میتونه اصلا بره زیر من؟به قول خودت با یه پریودی ساده از حال رفت!اقا:والا من که خوشم اومد ازش ببین چقدر بیبی فیس و کوچولوئه!مهندس:خیرسرت دکتری:صبحتاشون حالمو داشت بد میکرد تصمیم گرفت بهشون بفهمونم بیدارم اروم چشمامو باز کردم مهندس لبه تختم نشسته بود و اون اقا که روپوش سفید تنش بود کنارش ایستاده بود،اون مهندس متوجه چشمای بازم شد و گفت:خانم امینی خداروشکر به هوش اومدین خیلی ترسیدم!دهنم خشک بود ولی به زور گفتم ببخشید افتادین تو زحمت.دکتربرعکس لحن شوخ و تاحدی چندش قبلیش گفت:خانوم شما که از تایم پریودیتون خبردارین از قبلش خودتونو تقویت کنیدوسعی کنید قبل زیادترشدن درداتون مسکن مصرف کنید…خجالت کشیدم هیچوقت راجب این مسائل بایه مرد صبحت نکرده بود و فقط تونستم بگم ببخشید!مهندس:خانم امینی شما مرخص هستین اگه حس میکنید حالتون خوبه میتونیم بریم من کارای ترخیصتونو انجام دادم.…مهندس با اصرار منو رسوند خونه مجردیم و موقع پیاده شدن بهم گفت میتونم فردا استراحت کنم ولی قبول نکردم.بعد وارد شدن به خونه سریع یه چیزایی خوردم که شکمم سیر بشه و رفتم حمام… اب گرمو باز کردم و زیر دوش ایستادم!هنوزم ضعف داشتم و سرم خورده به گوشه میز اما خوشبختانه چیزی نشده بود و فقط کبود بود…اروم دست کشیدم به سینه هام و تو مشتم گرفتمشون دردناک بودن سفت ،شروع کردم با نوکشون بازی کردن توی دوران پریودی همیشه تحریک بودم و دلم ارضاشدن میخواست باشامپو بدن همه تنمو کفی کردم و به همه جای تنم دست کشیدم و مبخواستم شروع کنم مالیدن چوچولم که با ریختن یه لخته خون از کسم همه حسم رفت…سریع خودمو شستم و یه دستمال کاغذی گذاشتم لای کسم و اومدم بیرون از حموم…بدنمو خشک کردم و شورت پوشیدم و سریع نوار گذاشتم میترسیدم خون ریزی کنم و فرش اتاق خوابم کثیف بشه یه پیراهم بندی نازک ساتن پوشیدم وموهای بلندمو با سشوار خشک کردم…بعد تموم شدن کارم خودمو تو اینه دیدم…نوک سینه هام از روی پیراهنم مشخص بود…برخلاف ظریف بودنم سینه و باسن خوبی داشتم واگر بخاطر نوک سینه هام نبود سوتین نمیبستم چون هم سفت بودن هم گرد ولی نوک سینه هام اندازه یه نخود بود وهمیشه از زیر لباس تابلو بودن مخصوصا وقتی حشری میشدم!یه مسکن خوردم که باز دردم شروع نشه و رفتم توی تختم نرم و گرمم! وسعی کردم بخوابم اما بی فایده بود یادحرف مهندس افتادم که گفته بودنمیتونم برم زیرش چون کوچولوام ونمیتونم تحمل کنم یاداوری حرفش بازداغم کرد!چشمام رو بستم وسعی کردم بهش فکر کنم!تجسم کردم با اون قد بلند و هیکل درشت منو گرفته تو بغلش و سینه و کسمو میماله و منم سعی میکنم از تو بغلش بیام بیرون!ولی اون روی دست بلندم میکنه و میندازتم روی مبل ۳نفره اتاقش و شروع میکنه به لخت کردنم،تاپ توریمو و سوتینمو در میاره میوفته روم و شروع میکنه به لیس زدن ومک زدن گردنم ،همینطور میره پایین و زبونشو میکشه رو قفسه سینه م و یهو نوک سینه راستمو میکنه توی دهنش و مثل یه بچه شروع میکنه مکیدن !بااین فکردستمو گذاشتم روی کسم و از روی نوار شروع کردم مالیدن کسم!به خیال بافی ادامه دادم ،همینطور که سینمو میک میزنه کامل وزنشو میندازه روم تا نتونم وول بخورم،نوک سینه حسابی سفت شده و زده بیرون.اون یکی دستشو میبره لای پام و کسمو میگیره تو مستش ،توی گوشم میگه نازگلم فکر نمیکردم انقدر گوشتی باشه کست و شروع میکنه مالیدنش!زیرش اه میکشم و بهش میگم مهندس تروخدا ولم کن من دخترم !میخنده و اون یکی نوک سینمو میکنه تودهنش و همزمان میگه اخ فدای کس بسته ست خودم بازش میکنم غنچه رو!با تصور این چیزا خودمو میمالیدم و توی تختم وول میخوردم که ارضا شدم و بیحال شدم…بادیدن ساعت تصمیم گرفتم کلاس فرداصبح رو بیخیال بشم و مستقیم ظهر برم دفتر!ادامه...نوشته: Mohi

74