مامان شکوفه کوس اش شکوفا شد

...قسمت قبلیکی از اقوام فوت کرده بود، سومش بود و از سر خاک برمی گشتیم و قرار بود بریم غذاخوری. سوار ماشین شدیم، بابا که راننده بود، قرار شد عموم هم با ماشین ما بیاد، بنابراین عمو جلو نشست و مامان اومد عقب پیش ما. اول خواهرم سوار شد، بعد مامان نشست و داداشمو نشوند رو پاش و منم نشستم کنارش و از بغل چسبیدم بهش. وقتی راه افتادیم، اروم دستمو گذاشتم روی رونش. مامان با تعجب و نگرانی نگاهم کرد و منم بهش لبخند زدم. دستمو اروم اوردم بالاتر، اینبار ترس از صورت مامان معلوم بود و با چشم و ابرو اشاره کرد که نکن. وقتی دید محل نمیذارم و رفته رفته دستمو میبرم لای پاش، اونطرف چادرشو انداخت رو دستم. حالا با خیال راحت دستمو بردم لای پاش. مامان در حالی که سعی میکرد خونسرد نشون بده داشت به بابا و عمو نگاه می کرد که داشتن بلند حرف میزدن. وقتی دستم رسید به کوسش، مامان کمی پاهاش رو از هم باز کرد و داداشمو هم روی زانوش نشوند. شروع کردم به مالیدن کوس تپل مامان از روی شلوار و شورت. با نوک انگشتام قسمتی رو که فکر میکردم چوچولشه رو میمالیدم. مامان اوایل عادی نشون میداد و تو بحث بابا و عمو هم شرکت میکرد. رفته رفته پاهاشو از هم بازتر کرد. کمی بعد دیگه صدایی از مامان در نمیومد و چشماش داشت خمار میشد. کمی بعد مامان دست راستشو اورد زیر چادر. اول مانتوشو کمی بالا کشید، بعد دستمو از رو کوسش کنار زد. کمی اون زیر تقلا کرد، بعد دستمو گرفت و دوباره گذاشت رو کوسش. باورم نمیشد. مامان دکمه ی شلوارشو باز کرده بود و زیپشو هم پایین کشیده بود. دستم از رو شورت نازک رو کوس مامان قرار گرفت. شروع کردم به مالیدن چوچولش از رو شورت. مامان سرشو انداخته بود پایین و چشاشو بسته بود. فقط چند دقیقه به مقصد مونده بودیم که مامان دستمو گرفت و شروع کرد به فشار دادن رو کوسش. کمی بعد یه لرز خفیف کرد و بعد دستمو ول کرد. من داداشمو نشوندم رو پام و مامان دو دستی زیپ و دکمه شلوارشو بست و مانتوشو کشید سرجاش. حس پیروزی داشتم. مامانم رو در حضور بابام و عموم ارضا کرده بودم. اونشب وقتی از غذا خوری برگشتیم، بابا رفت بخوابه. مامان بچه هارو خوابوند و اومد پیشم نشست و گفت واقعا دیوونه ای حمید، اگه بابات می فهمید چی؟ گفتم بابا من که نمیخواستم ارضات کنم، فقط میخواستم کمی شیطونی کنیم، خودت شلوارتو باز کردی. گفت حمید فکر نکنم تو عمرم انقدر حشری شده باشم، همین که بابات اونجا بود و تو کوسمو میمالیدی جوری حشریم کرد که نتونستم جلوی خودمو بگیرم، باور کن الان هم حشریم. گفتم میخوای بریم تو اتاقم بکنمت؟ گفت نه پاشو بریم تو اشپزخونه. خودش بلند شد، گفتم واقعا؟ دستمو گرفت و دنبال خودش کشید و گفت بیااااااااا. رفتیم گوشه ی اشپزخونه جایی که دید کمی از بیرون داشت و اگه کسی از اتاق ها بیرون میومد میتونستیم صداشو بشنویم. مامان منو چسبوند به کابینت، لباشو گذاشت رو لبام و از رو شلوار شروع کرد به مالیدن کیرم. کمی بعد جلوم زانو زد و جلوی شلوار و شورتمو پایین کشید و کیرمو دراورد و شروع کرد به ساک زدن. چشامو بسته بودم و از لبای حلقه شده ی مامان که روی کیرم بالا و پایین میرفت نهایت لذت رو میبردم. کمی بعد مامان بلند شد. جاهامونو عوض کردیم و مامان به کابینت تکیه داد. دستاشو برد زیر دامنش و شورتشو دراورد و گذاشت تو کشوی قاشق و چنگال. بعد جلوی دامنشو بلند کرد و گفت همینجوری بکن تو کوسم. روبروش وایسادم و کمی کیرمو به چوچوله و لبای کوسش مالیدم و گفتم خودت بکنش تو. مامان کیرمو گرفت و هدایت کرد تو کوس داغ و خیسش. مامان با یه دست دامنشو بالا نگه داشت و دست دیگه اش رو انداخت پشت گردنم و گفت اروم بکن. یواش شروع کردم به جلو عقب کردن کیرم تو کوسش. کیرمو تا سرش بیرون میکشیدم و دوباره فشارش میدادم تو. اروم ولی عمیق تلنبه میزدم. کمی بعد از کابینت جداش کردم. مامان هر دوتا دستشو انداخت دور گردنم و صورتشو به صورتم چسبوند. دستامو بردم زیر دامنش و کون تپلش رو گرفتم و به تلنبه زدن ادامه دادم. مامان با ناله های یواش ولی کش دار و با صدای لرزون می گفت اوووف حمید بکن، وای حمید دارم می میرم، بکن مامان جان، همینجوری کوسمو بکن. نمی تونستم کلمات رو توی سرم یه جا جمع کنم تا جواب بدم واسه همین فقط ناله میکردم. کمی بعد کیرمو کشیدم بیرون. دستمو گذاشتم رو کوسش و شروع کردم به مالیدن چوچوله اش. مامان دم گوشم تند تند آه میکشید. مامان رو چرخوندم، خم شد و دستاشو گذاشت رو کابینت. دامنش رو بلند کردم و کشیدم رو کمرش. کون سفیدش حتی تو تاریکی هم برق میزد. کیرمو کمی لای کونش مالیدم و بعد کردمش تو کوسش. دیگه به راحتی می تونستم سوراخشو تو تاریکی پیدا کنم. کونشو گرفتم و شروع کردم به تلنبه زدن. دلم میخواست با تمام توان تلنبه بزنم ولی نمیشد. مامان یه دستشو از کابینت ول کرد و برد بین پاهاش و شروع کرد به مالیدن چوچوله اش. کمی بعد موقع ارضا شدن مامان صاف وایساد. از پشت سفت بغلش کردم. وقتی ارگاسمش تموم شد، کیرمو از تو کوسش بیرون کشیدم، اب کوسش هنوز از کیرم می چکید. تو همون حالت کمی کیرمو تو چاک کونش بالا پایین کردم. بعد سر کیرمو گذاشتم رو سوراخ کونش. بهش گفتم مامان بکنم؟ گفت بکن عزیزم، دستامو دور شکمش حلقه کردم و خیلی اروم شروع کردم به فشار دادن. سوراخ تنگش اروم اروم داشت دور سر کیرم باز میشد. وقتی سر کیرم رفت تو دوباره یه اخ گفت. همونجا نگه داشتم تا دردش کم بشه و بعد به فشار دادن ادامه دادم. شکمم که به کون مامان چسبید فقط نصف کیرم توی سوراخش بود و نصف دیگه لای لپ های کونش مونده بود. خیلی اروم شروع کردم به تلنبه زدن، دم گوشش نفس نفس میزدم و قربون صدقه اش میرفتم. همزمان حواسم به اطراف بود که اگه صدایی از اتاق ها شنیده شد سریع خودمونو جمع و جور کنیم. استرس لو رفتن، به هیجان سکس با مامان اضافه می کرد. بعد از دو سه دقیقه تلنبه زدن تو کونش، گفتم مامان کجا بریزم؟ گفت بریز تو. بعد از دو سه تا تلنبه، کیرمو تا ته فشار دادم تو کونش و با یه ناله ی ضعیف ابمو تو کون مامان خالی کردم. کمی تو اون حالت موندیم تا نفسمون جا بیاد. هردو خیس عرق بودیم. بلاخره کیرمو کشیدم بیرون و ازش جدا شدم، مامان شورتشو از تو کشو برداشت و پوشید و لباسامونو مرتب کردیم. کمی لب گرفتیم. مامان گفت میخوام همینجوری برم پیش بابات بخوابم، در حالی که اب تو توی کونمه. هردو یه لبخند شیطانی زدیم. یه لب دیگه گرفتیم و هرکدوم رفتیم تو اتاق خودمون. بعد از اونشب رابطه ی من و مامان هیجان انگیزتر شده بود. در حضور بابا هم شیطنتهای کوچیکی میکردیم. مثلا وقتی بابا تو پذیرایی تلوزیون نگاه میکرد، من و مامان تو اشپزخونه پشت اپن لب میگرفتیم یا همدیگه رو میمالیدیم. حضور دوتا بچه که یه لحظه سر جاشون بند نمی شدن به استرس و البته هیجان ماجرا اضافه میکرد. مهر رسیده بود و من هفته ای سه روز کلاس داشتم، ریحانه کلاس سوم ابتدایی بود و داداشم هم پیش دبستانی رو شروع کرده بود. بنابراین حداقل هفته ای دو روز تا نزدیکای ظهر تنها بودیم و می تونستیم با خیال راحت لخت بشیم و سکس کنیم. وقتی بابا خونه نبود من شبا پیش مامان میخوابیدم. مامان به شوخی می گفت تو شوهر دومم هستی. دانشگاه پر از دخترای خوشگل و سکسی بود، حتی یکی دوتاشون به وضوح نشون میدادن که بدشون نمیاد باهام دوست بشن ولی من علاقه ای نداشتم چون یه زن سکسی هر روز تو خونه منتظرم بود که سکس با اون رو به همه این دخترای لوس ترجیح می دادم. یه شب که قبل از سکس لخت تو بغل هم بودیم مامان با قیافه ی جدی گفت عزیزم اگه میخوای می تونی با دخترای دانشگاهتون دوست بشی، من و تو که تا ابد نمی تونیم اینجوری ادامه بدیم، من دارم پیر میشم ولی هنوز اول جوونی توئه و این همه دختر خوشگل و جوون دور و برته، بالاخره یه روز با یکی از اونا ازدواج می کنی و می ری سر خونه و زندگیت. هرچی زودتر این اتفاق بیفته راحتتر می تونیم باهاش کنار بیایم. تو سکوت گذاشتم حرفشو بزنه. بعد بهش گفتم مامان جون، هیچ زنی تو دنیا نیست که بیشتر از تو بخوامش، به چشم من تو خوشگلترین و سکسی ترین زن دنیایی، سی چهل سال هم تا وقتی پیر بشی زمان داریم. هرچی بیشتر ازش تعریف می کردم، لبخند مامان پهنتر می شد. اونشب هم یه سکس عالی دیگه رو تجربه کردیم.ادامه...نوشته: خاقان

1.6K