داستان سیگار برگ من

داشت دنبالم میدویید…با تمام جونی که تو ساق پاهام بود داشتم میدوییدم ، راه پله رو دوتا یکی بالا میرفتم با نیمچه جونی که تو دستام بود در پشت بوم رو حل دادم و وارد محوطه پشت بوم شدم سریع به پشت کولر ابی قراضه پناه اوردم انقد اروم نفس میکشیدم که خودمم شک کردم اصن نفس میکشم یا نه.به صورت سیاهش نگاه کردم هیچ چیز نبود سیاهیه مطلق بود به سمت نرده های پشت بوم دویدم با درد ساق پام باعث کم تعادل شدنم شده بود و ترس مزید بر علت شده بود ، یهو حس کردم که داره هلم میده تعادلم بهم خورد و سقوط کردم ؛ با تمام توان جیغ کشیدم…از خواب که بلند شدم بازم تو جهنم بودم ، جهنم برای من و بیمارستان روانی برای بقیه.به صورت پرستارم نگاه میکردم اون خنده مسخره هنوز رو لباش بود اما من میدونستم ، میدونستم که من دیوونه نیستم ._امروز قراره ازاد شی دیوونهمزه خون رو تو دهنم حس میکردم ، تازه داشت حالم از شوریه توی دهنم بهم میخورد که لگدی تو پهلوم خورده شد نفسم به شماره افتادسرم پایین بود از تو انبوه موهام مثل یه بچه گربه بهش نگاه کردم ( تو بچه گربه نیسی ) اه لعنتی بازم این صدای تو سرم پیداش شد ( من خوده توعم ابله )یه دیقه خفه شو تا جواب این بیناموس رو بدم+خوشحالم ، ععه نه نیستم اخه اتنا جون مشتری های منو جمع کرده_چی گفتی چی گفتی؟!با خوردن میله توی سرم صدای خورد شدن تکه ایی از جمجمه خودم رو کاملا شنیدم .مثل یه بچه گربه که از دست بچه های محل فرار میکنه با صورت خونی به کنج دیوار پناه اوردم و زانو هامو بغل گرفتم پاهای لختم تو اون روشنایی مثل بلور میدرخشید .داشت میومد طرفم که با زده شدن در اسایشگاه سر جاش میخکوب شد•زاهد ؛ خوانوادش اومدن دنبالش چه غلطی میکنی اون تو_الان میاماز سر کلافگی دستی توی موهاش کشید و با حرص نفسشو فوت کرداون بدن سکسیت باید میومد زیرم ولی حیف ، حیف که اون دیوثای ازمیشگاهی میتونن بگام بدن…• د گمشو بیرون دیگه الان امینیه خارکصه هار میشه_اومدم اومدمبا دیدن یاشار تو پوست خودم نمیگنجیدم+یا… یا … یاشار واقعا خودتی؟!_اره خودمم عزیزمبا دیدن سر شکستم و لب پاره شدم خون تو رگاش منبسط شد تمام صورتش سرخ شد_رییس این خراب شده کیه؟!با شنیدن نعره یاشار پرستارا مثل مرغ اینور اون ور میرفتن~بفرمایید اقا یاشار چی شده_چی شده! تازه دارید میگید چی شده! این دختر چرا این شکلیه؟بهت رو تو صورت امینی میدیدم زاهد رو صدا کرد~زاهد شکلو قیافه این دختر چرا اینجوریه؟اثر دارو هاس قربان _یعنی چی؟ دارو های روان پریشی که مریض مصرف میکنه عوارض جانبی داره_یعنی چی؟` اثراتش خستگی خواب الودگی و گیجیه ، اقا یاشار وقتی داشتیم مریضتون رو منتقل میکردیم تعادلشون رو از دست دادن و سرشون با سکو ها بر خورد کرد+حرومزاده اشغال دروغگو (چرا نمیگی باهات چیکار کرده) کسی حرفمو باور میکنه مگه(چرا باور نکنه؟) انگار یادت رفته ما یه روانی هسیم (تو روانی نیستی) دهنتو ببنید ، منو تو هر دومون یه روانی هستیم و اونم یه پرستاره حرف کیو باور میکنن ( تو حرفتو بزن )سکوت کردم کاری که توش خیلی تبحر دارموارد خونه یاشار شدم دهنم باز موند این واقعا خونه من بود؟وقتی اون شب نحس اومد من روان پریشی گرفتم و چون نمیتونستم کارا رو اداره کنم همچیو سپردم به یاشار کسی که هم بابام هم خودم اعتماد کامل بهش داشیم_خوشت اومد؟+این عالیه ولی…_ولی؟+من نمیتونم ازش استفاده کنمسرمو تو دست های مردونش گرفت نفس های داغش پوست صورتمو نوازش میکرد هورمونام تو کسری از ثانیه فعال شدن_هزار بار گفتم برای بار هزارم میگم تو دیوونه نیستی+پس چرا تو بیمارستان روانی بودم هان؟کلافه دستی تو موهاش کشید و ازم فاصله گرفت_برو دوش بگیر بعدم استراحت کناب گرم حموم رو باز کردم زیادی ولرم بود ، کم کم اب رو داغ ترش کردم پوست بدنم داشت میسوخت و اینو دوست داشتم ، دستم بردم سمت کصم به محض برخوردش با دستم ناخوداگاه اه کشیدم دست راستمو روی سینه چپم گزاشتم و فشارش داشتم نوک سینه هام کاملا سفت شد با فشار بیشتری سینه هامو چنگ زدم اب سرازیر شده از کصمو حس میکردم با سرعت بیشتری کوصمو میمالیدم ناخوداگاه پشت سر هم اه میکشیدم ، لبمو به دندونام گرفتم و خودمو توبغل یاشار تصور کردم دو سه دقیقه همینجوری تصورم میکردم که پیچی که به کمرم ناخوداگاه داده شد گواه از ارضا شدنم میدادحلمو دورم پیچیدم و اومدم بیرون و بی توجه به لخت و خیس بودنم تو تخت دراز کشیدماثر تشنگی تو بدنم خیلی حس میشد از تخت پاشدم که یخورده اب بخورم ،چقد این خونه بزرگه اب رو با احتیاط تمام برداشتم که یاشار بیدار نشه سیراب که شدم به سمت اتاقم حرکتم کرد ولی شهوت همون شهوت لعنتی نگهم داشت به خیره شدم پاورچین پاورچین بالا رفتم در رو با احتیاط تمام باز کردم و چیزی که دعا میکردم ای کاش هیچوقت نمیدیدمو دیدم …نوشته: لئوناردو داوینچی

43