...قسمت قبلاز روزی که حرف این پیش اومد که افشین قراره بیاد و تو سایت مستقر بشه همه چیز به هم ریخت . شرکت برامون یه خونه جدید اجاره کرد و قرار شد همه به اونجا منتقل بشیم .افشین یه پسر 34 ساله مجرد بود که تو بخش کنترل پروژه شرکت کار میکرد . من در حد سلام علیک میشناختمش ولی حمید کاملا باهاش آشنا بود . ظاهرا تو دورهمیای بچه های شرکت -که من تو اونا شرکت نمیکردم – چند باری با هم نشسته بودن و درینک زده بودن . من اضطراب داشتم ولی حمید خیلی مساله رو جدی نمیگرفت . باید دوباره اتاقامون جدا میشد و البته من هم باید دیگه دست و پامو جمع میکردم و لباس زنونه و این چیزا هم دیگه کنسل بود . نمیدونستم در مورد بعدش چی باید بگم یا اصولا چی میشه . حمید ولی یه جور دیگه ماجرا رو میدید .-افشین بچه باحال و با شخصیتی هستش . میتونیم اصلا راحت بهش بگیم . مشکلی نیست .داشت سعی میکرد از ترس من کم کنه ولی همین حرفش هم برای من ترسناک بود .-دیوونه شدی ؟؟؟؟؟ خوب یهو بگو به همه شرکت بگیم دیگه-نه بابا … بچه دهن لقی نیست .-اصلا موضوع دهن لق بودن نیست . ما از دوستاش خبر نداریم . از بقیه ارتباطاتش هم نمیدونیم .-تو نگران نباش عشقم …ازم لب گرفت و نذاشت ادامه بدم . ولی من هنوز نگران بودم . در همون حال که داشت لب میگرفت دستش رو برد زیر پیراهن بلندمو شروع کرد به مالیدن باسنم . لعنتی همیشه میتونست منو حشری کنه . از روی شلوار داشتم کیرش رو که حالا دیگه بهش معتاد شده بودم میمالیدم .به زور خودمو ازش جدا کردم و رفتم دستشویی که خودم رو تخلیه کنم . اصولا سکس بی هوا و یهویی خیلی مزه داره . وقتی برگشتم لخت خوابیده بود روی تخت . منم لخت شدم و رفتم پایین پاهاش و شروع کردم با زبودنم با آب نبات خوشششششششمزه اش بازی کردن .صدای ناله هاش بلند شده بود و من داشتم تخماشو لیس میزدم . کیر قشنگش راست راست بود . کامندوم رو کشیدم سرش و اومدم روش نشستم . اولش آروم سرش رو کردم توم و بعدش من باید بالا و پایین میرفتم . یه چند دقیقه ای اینجوری تلمبه زد و بعدش منو محکم گرفت توبغلش . داشتیم لبای همو میخوردیم و منم داشتم ناله میکردم از شهوت. بلند شد و منو به پشت چرخوند . صدای ضربه های محکمش و قربون صدقه هاش و ناله های من … وقتی تموم شد خودم رو جا دادم تو بغلش که دیگه امن ترین جای دنیا بود برام . سرم رو داشت میبوسید و من مغزم هنوز درگیر بود … میدونستم که با اومدن افشین دیگه جایی برای این عشقبازی آزادانه ما وجود نداره …از صبح نفس ام بالا نمیومد . دیگه حتی جرات شلوارک پوشیدن رو هم نداشتم . یه گرمکن و تی شرت تنم بود . پروازش 11 میشست و احتمالا حول و حوش 12 میرسید به خونه . حمید داشت سعی میکرد عادی رفتار کنه . دیشب اتاقامون رو جدا کردیم . اتاق افشین رو هم مرتب کرده بودن بچه های شرکت . داشتم غذا درست میکردم که اومد ار پشت خودشو بهم چسبوند و دستش رو گرفت دور سینه هام . داشت گریه ام میگرفت . دیگه از اینا خبری نخواهد بود . از اون حسی که تو این چند وقت به عنوان یه زن تجربه کرده بودم . لباس زنونه ، لاک ، آرایش … خیلی برام سخت بود . دلم میخواست با هم سکس کنیم . همین الان . ولی معلوم نبود کی میرسه . برگشتم سمت حمید . از هم لب گرفتیم . محکم . کلی سوال تو ذهنمون بود که …....یک هفته از اومدن افشین گذشته بود . ما هم با هم رابطه ای نداشتیم . سبک زندگی من عوض شده بود دیگه . نه خبری از سکس بود نه خبری از بوسیدن و زنپوشی . به پوشیدن لباس های بلند عادت کرده بودم دیگه . پوشیده بودن پاهام هم بود . مجبور بودن همیشه یا جوراب پام باشه یا دمپایی روفرشی که پنجه چام رو پوشونده باشه .رو تلگرام داشت باهام چت میکرد حمید :-اینجوری نمیشه-منم خیلی اذیتم ولی کار دیگه ای نمیشه کرد .-چرا … میشه ولی تو نمیخوای-وااااااا… من چیو نمیخوام ؟-خوب بزار بفهمه . تو چرا انقدر میترسی-حمییییییییییییید … انقدر اذیتم نکن .-به خدا اینجوری داریم بیشتر اذیت میشیم جفتمون . اگه بفهمه رابطه من و تو رو و قول بده لو نده چی ؟-اونوقت چرا باید به قولش عمل کنه ؟ یا اصلا ما چرا باید فکر کنیم سر قولش میمونه ؟-بالاخره باید قبول کرد دیگه . راه دیگه ای سراغ داری ؟-حالا بزار در موردش فکر کنیم .اون روز و روزای بعدش ذهنم به شدت مشغول بود . حمید انقدر شعور داشت که بابت چیزی که خلاف میل منه من رو تحت فشار نزاره . با هم در مورد این موضوع صحبتی نمیکردیم . ولی تو دلم ولوله بود . یه جورایی راست میگفت و باید انتخاب میکردیم بین این دو تا . یا اینکه به کل قید همه چیز رو بزنیم و بی خیال بشیم . و این چیزی بود که من نمیخواستم اتفاق بیفته .روز بعدش وقتی با هم بیرون داشتیم سیگار میکشیدیم تصمیم گرفتتیم -یعنی من یه جورایی راضی شدم – که در مورد این موضوع حرف رو پیش بکشیم تو یه موقعیتی مثل مشروب خوردن . ببینیم چیه واکنشش .....سر هر سه تا مون گرم شده بود . حمید داشت از کص و کونایی که کرده بود حرف میزد . افشین هم پا به پاش میومد . میگقت دوست دختر نداره . ظاهرا تو یه رابطه بوده که یه سالی هست تموم شده . وقتی حمید حرف رو کشید به سمت پسرا و کردن پسر واکنش افشین در نوع خودش جالب بود .-کردنی رو باید کرد . پسر دختر نداره . اتفاقا من هر وقت کون پسر کردم دردسرش کمتر بوده .انگار قند تو دل حمید آب شده باشه . اولین چراغ سبز رو گرفتیم .اون شب گذشت ولی من به خواسته حمید دیگه تو خونه شلوارک میپوشیدم . اولش یه کم چپ چپ نگام میکرد افشین . پر و پاچه سفید و خوش فرمم (که دفعه قبل عکسش رو گذاشتم دیدین ) جلب توجه میکرد براش ولی بعدش دیگه واکنشی نشون نداد . شبا وقتی داشتیم تلویزیون میدیدیم دستش رو مینداخت دور شونه هام و منو به خودش نزدیک میکرد ولی در همین حد بود فقط . افشین هم از روی مبل تک نفره نگاه میکرد به ما ولی نمیدونم چی تو ذهنش میگذشت .………بالاخره شب مشروب خوردن رسید . دل تو دلم نبود . داشتم سکته میکردم از هیچان و ترس . حمید گفته بود بسپار به من . منم دیگه باهاش بحث نکردم. من با یه شلوارک و تاپ نشسته بودم و داشتیم ته بطری جانی واکر رو در میاوردیم . همه سرمون گرم بود و حمید هم داشت منو انگولک میکرد . افشین کاملا داشت میدید که دستش رو میکشه رو رونم یا وقتی پا میشم و دولا میشم که از روی میز یه چیزی بردارم منو انگشت میکرد .-بچه ها بیاین جرات یا حقیقت بازی کنیمحمید پیشنهاد داد .افشین انگار منتظر باشه فورا نشست رو زمین و گفت پایه ست .بازی اینطوری بود که هرکی کمترین ورق رو میاورد باید به اونی که بیشترین عدد رو تو ورق اوره بود گوش میداد (حالا چه جرات بود چه حقیقت )حمید برنده شد . افشین باید حکم میگرفت :آخرین باری که سکس داشتی و با چه کسی داشتی ؟انگار جواب تو جیبش بود افشین :-خانم مظاهری شرکت … 3 ماه پیش-کصصصصصصصصصصصصص نگو-دروغ ندارم بگم که .من از حمید همینو پرسیدم وقتی نوبتم شد :-حدود یک ماه پیش بود . نفرشو نمیتونم بگم .افشین : دبه نداشتیمااااااا. من گفتم تو هم باید بگی .حمید : نه … حالا بره جلو بازی شاید دیرتر گفتم .افشین به من حکم کرد که تاپم رو در بیارم .یه کم خجالت کشیدم ولی قبول کردم . بی اختیار دستم روی سینه هام بود که کنارش هنوز رد گاز حمید مونده بود .من به افشین حکم کردم که لخت شه با لباس زیر بشینه .فوری اجرا کرد . انگار اماده بود . اتنگار هممون میدونستیم چی میشه بعدش . و اتفاقا اون دو تا آدم پشمالو و من که بینشون مثل برف سفید بودم اشتیاق داشتن که همین فرمون پیش بره .حمید به افشین حکم کرد شورتشو در بیاره .افشین : نه حاجی بیییییییییی خیال . این دیگه فولهحمید : بازی بازیه … باید هرچی حاکم میگه انجام بدی .مقاومت حمید فایده نداشت . چند لحظه بعد با کیر و کون پشمالوش لخت جلوی ما نشسته بود . کیر نیمه راستش هم روی زمین بود . انگار نه انگار .نوبت افشین شد . میخواست از حمید انتقام بگیره .افشین : حمید باید لخت لخت شه .از خدا خواسته پا شد و همه چی رو دراورد . من ناخود اگاه حشری شده بودم . دو تا مرد پشم الو با کیر و خایه های آویزوون دو طرفم نشسته بودن .افشین باید به حمید درکونی بزنه . حکم من بود با خنده .حمید : نوبت خودتم میشه ها دیوثافشین : حالا برگرد من بزنم .یه دونه محکم زد در کونش . همه خندیدیم .افشین افتاد به من-آرش باید لخت شه کامل .قرمز شدم . دست و پامو گم کرده بودم . دیدن کون سفیدم میتونستم تمام بازی رو عوض کنه . میدونستم وقتی همه لخت ان جایی برای جر و بحث وجود نداره . پا شدم و با اکراه لخت شدم . دستمو جلوم گرفتم و یه کوسن آوردم گذاشتم رو پام . برق تو چشای جفتشون دیده میشد .حمید و بازم من .حمید : آرش باید بیاد من در کونی بزنمش بهش .افشین : جووووووووونمن : خیلی بیییییشعورید خداییش.بهش پشت کردم . صدای شاپالاقش تو فضا پخش شد و در کون من که احتمالا قرمز شده بود . وقتی داشتم میشستم سر جام دیدم افشین دیگه داشت کیرش رو که نیمه راست بود میمالید رسما .افشین : برای من یکی یه پیک بریزهحمید : آی گفتی … بزار برم بطری بیارم یکی دیگه . پا شد با همون وضع رفت سمت کابینت بالای سینک که توش بطری مشروب بود . افشین هم تا حمید پا شد با انگشتش نوک سینه منو گرفت .-آاااااااااااااای نکنننننننننننننحمید : کسی کاری نکنه تا من برگردمااااااااااا.پیک هامون رو پر کرد .افشین به حمید شد کارت .-حمید باید نوک سینه آرش رو گاز بگیره .تعحب کردم . فکر کنم دیده بود .حمید هم که هم مست بود و هم از خدا خواسته میخواست رومون به هم باز شه اومد نزدیک و نوک سینه منو به ندنون گرفت . میدونست چه جوری بگیره که هم من حشری بشم هم دردم نگیره . سرخ شده بودم .من باید حکم میکردم . میخواستم از هر دوشون انتقام بگیرم .-افشین باید بره سر کیر حمید رو ببوسهمثل فنر از جاش پرید . چشاش گرد شد . اصلا انتظار این رو نداشتافشین : نه حاجی فووووووووووووووله اینمن : بازی بازیه … چطور وقتی حکم میکنی نوک سینه منو گاز بگیرن فول نیست ؟افشین : من عمممممممممممممممرا قبول کنم . باید عوض کنید حکم روحمید : من کاری ندارم … نشستم یکی بیاد سر کیرمو ببوسه . (با خنده میگفت در حالی که پاهاش رو باز کرده بود و کیر نیمه راستش ولو بود )افشین : آرش عوضش کن وگرنه بد بلایی سرت میارمااااااااااامن : هییییییییییییییییییچ هم عوضش نمیکنم .افشین سرش رو خم کرد رفت سمت لای پای حمید . کاملا میشد اکراه و نفرت رو تو قیافه اش دید . با هرزوری بود سر کیر حمید رو بوس کرد و برگشت . قرمز شده بود از عصبانیت .من : بچه ها میخواین بازی بسه ؟افشین : نههههههههههههههههههههه. تازه به جاهای باحالش رسیده .حمید باید به من حکم میکرد .حمید : آرش باید بره دور ناف افشین رو لیس بزنه .پاهای آرش باز بود و کیرش از اون بوسی که چند دقیقه قبل کرده بود نیمه خوابیده . ولی منتطر بود . من هرجوری میرفتم سراغش ، بدنم با کیرش برخورد میکرد . دولا شدم و نزدیک شکمش با احتیاط (طوری که کیرش بهم نخوره ) شروع کرد م یه دور کامل دور نافش رو لیس زدم . برگشتم سر جام . کیرش راست شده بود . حمید هم داشت با کیرش بازی میکرد .واااااااااااااای . چیزی که میترسیدم سرم اومده بود . افشین با من …-آرش باید بیاد کیر منو تا دسته بکنه تو دهنش و 30 ثانیه نگه داره .داغ شده بودم از خجالت .افشین : خودت گفتی بازیه … بیا دیگه . حمید هم داشت با دست کیرش رو میمالید . من جلوی افشین خم شده بودم و فقط حواسم به این بود که باید تظاهر کنم که تا به حال همچین اتفاقی برام نیفتاده . دهنمو باز کردم و کیر نمیه راستش رو فرو کردم تو دهنم . همونجا گداشتم بمونه . منتظر بودم سوت پایان این 30 ثانیه رو بزنن که موهام رو قبلش تو دستش گرفت و سعی کرد سرمو بالا پایین کنه ولی من مقاومت میکردم . یه صدایی از حلقم دراورم که یعنی نه … تموم شد وقت ولی اون بی خیال نمیشد . محکم سرمو گرفته بود . وقتی شل تر کرد من اومدم بالا از چشام داشت اشک میومد . برگشتم سرجام . یه حس بین نفرت و شهوت . نمیدونستم دیگه چی میشه .حمید : پاشیم بریم بخوابیم … بازی بسه …اون شب وفتی رفتم تو جام آروم و قرار نداشتم . کاملا حشری بودم . تمام مقدمات چیده شده بود . فقط من مونده بودم تو حسرت کیر . شورتم پام بود فقط . به هوای آب خوردن رفتم بیرون . افشین صدای خر و پفش بلند شده بود . همه جا تاریک بود . رفتم از یخچال آب رو ورداشتم . برشگتم تو اتاق . داشتم ریز پتو خودمو جا میدادم در باز شد . حمید بود .-من میخوام-فکر کردم خوابیاز دیدنش تعجب کرده بودم . در اتاقش رو قفل کرده بود که کسی نتونه بفهمه تو اتاق هست یا نه . آروم در اتاق منو بست . چفتش رو انداخت و اومد رو تخت کنارم . نذاشت حرفی بزنم یا اعتراضی کنم . وحشیانه داشت لبامو میبلعید . خودمو ازش جدا کردم که برم تمیز کنم خودمو . برگشتم دیدم روی تخت دراز کشیده و داره کیرش رو که راست راست بود میماله . از تو کشو کاندوم رو برداشتم و افتادم به جون کیرش. وحشیانه داشتم ساک میزدم. اونم با صدای آروم داشت ناله میکرد . کاندوم رو سر کیرش کشیدم و اومدم کنارش . لبمو داشت میبوسید و با انگشتش با سوراخم بازی میکرد . منو برگردوند پشت به خودش و با دستش کیرش رو دم سوراخم جا داد . در حالیکه داشت با گازای ریز گردنمو میخورد سر کیرش رو فرو کرد توم . تو دلم خالی شد . چقدر دلم برای این لحظه تنگ شده بود . صدای تخت یه کم بلند بود . ممکن بود اگه افشین بیدار باشه بفهمه چه خبره . کشید بیرون . منو از روی تخت بلند کرد و به دیوار تکیه داد . قمبل کردم براش و یه پامو گذاشتم روی تخت که پوزیشنش مناسب بشه برای سکس (قدش از من کوتاه تر بود . ) دیگه صدای شلپ شلوپ تلمبه هاش از صدای تخت بلند تر شده بود . خدا خدا میکردم افشین خوابش برده باشه و نشنوه این صدا رو . راستش … ته ته دلم تصور اینکه ممکنه شنیده باشه بیشتر حشریم میکرد . از پشت خودش رو چسبوند بهم . صدای تند نفس هاش و حس نبض کیرش تو سوراخم و خالی شدنش …خودش رو ازم جدا کرد و سریع شلوارک پوشید و رفت تو اتاقش . منم رفتم دستشویی و برگشتم تو جام خوابیدم .…از حموم که اومدم لباس پوشیدم و حاضر شدم برم صبحونه . معمولا تو خونه یه چایی میخوردیم و بعدش میرفتیم کارگاه برای صبحونه . دو تاشون دور میز ناهار خوری تو حال نشسته بودن . سلام و صبح بخیر و احوالپرسی کردیم . اصلا حواسم نبود به اینکه جوراب پام نیست .افشین : شما ها دیشب چی کار کردین .من شوکه شدم . حمید ولی خیلی ریلکس جواب داد .-هیچی …من که انقدر خورده بودم نفهمیدم چجوری خوابم برد .افشین : ولی صدای تخت یه جوری میومد که انگار یکی داشت با فشار جق میزد . (خندید)لبخند و سنگینی نگاهش طوری بود که انگار میخواست واکنش ما رو ببینه . من خودم رو با لیوان چای سرگرم کرده بودم و نمیذاشتم باهاش چشم تو چشم بشم . صدای زنگ آیفون این مکالمه رو ناتموم گذاشت . انگار از خدا خواسته پا شدیم که بریم . یادم افتاد جوراب پام نیست . موقع کفش پوشیدن سنگینی نگاه افشین روی پاهام معذبم کرده بود .سریع رفتم تو اتاق و پوشیدم و برگشتم . اون روز تو راه و تو محل کار حرف زیادی بینمون رد و بدل نشد . فقط من و حمید داشتیم چت میکردیم :من : من فکر میکنم یه چیزایی فهمید از دیشبحمید : شاید … البته اگه میخواست بفهمه از بعد از لخت شدن تو و دیدن بدنت فهمیده .من : میترسم حمید .حمید : از چی ؟من : خوب اگه فهمیده باشه چی کار باید بکنیم ؟حمید : چی بگم ؟؟؟؟؟ شاید بهتر باشه یه جوری ساکتش کنیممن : مثلا ؟ بکشیمش 😊))))))))حمید : نه … تو از قابلیت هات استفاده کن برای ساکت کردنش .من بهم برخورده بود . فکر میکردم بین من و حمید رابطه عاشقانه تر از اینه که بهم یه همچین حرفی رو بزنه . جواب ندادم .حمید : ناراحت شدی ؟من : خوب حالیته چی داری میگی ؟حمید : ببخشید ولی فکر کنم بعد از اتفاق دیشب و لخت شدنت و دیدن بدنت این میره و میگه به بقیه (اگه تا حالا نگفته باشه ) که تو چه کصی هستی 😊))))من : خوب ؟حمید : خوب اگه قرار باشه آش نخورده و دهن سوخته باشه …من : آهان یعنی میگی برم بهش بدم که حرفی که پشت سرم میگه بی خود نباشه ؟واقعا که …حمید : نه حالا اونجوری ولی باهاش گارد نباش فعلا تا ببینیم چی میشه .ته 3- 4 روز اوضاع داشت آروم پیش میرفت . سنگینی نگاه آرش و شیطنت هایی که مثل اوائل ماجرایی من و حمید بود . منم به ظاهر اعتراض میکردم تا اینکه …دفتر تهران حمید رو برای جلسه خواست . باید میرفتن دفتر مرکزی کارفرما . من میموندم و افشین . حمید برای دو سه روز میرفت …صبح پرواز داشت . ما هم طبق معمول رفتیم کارگاه . عصر برگشتیم به سمت خونه .من هم رفتم تو اتاقم یه دوشی بگیرم و یه کم دراز بکشم . اینکه با افشین تنها بودیم من رو یه کم معذب میکرد . واقعا دلم نمیخواست زیاد باهاش مواجه بشم . البته چاره ای نبود بالاخره موقع شام همو میدیدیم . یه شلوارک و تاپ پوشیده بودم و داشتم روی تختم با موبایل ور میرفتم . موقع شام بود .-آرش !!!-بله-بیا شامپا شدم . خودمو مرتب کردم و رفتم تو حال . شام ما رو از آشپزخونه خوابگاه میفرستادن . امشب هم کتلت بود . موقع قضا خوردن نگاهمو ازش میدزدیدم .-ولی خوشم اومد .با لبخند میگفت .-از چی ؟-از اینکه منو اون شب پیچوندید .-کدوم شب ؟باید انکار میکردم و با تعجب بهش جواب میدادم .-همون شب که بعدش رفتین تو اتاق تو حال و حول-برو باباااااااااااااا. چه حال و حولی ؟-من از اولشم حدس زده بودم یه خبرایی هست .-چه خبرایی مثلا ؟-اینکه شما دو تا فقط همکار نیستید دیگه … بخصوص وقتی شلوارک پوشیدی برای اولین بار فهمیدم .-من که نمیدونم چی می گی .پا شدم ظرفم رو جمع کردم بردم سمت سینک که بشوورم .-حالا ازت کم میشه یه …حرفشو ناتموم گذاشت .اومده بود کنارم منتظر بود کارم تموم شه که اونم ظرف غداشو بشوره . رفتم روی کاناپه نشستم و داشتم کانال ها رو بالا پایین میکردم . خیلیییییییییییییییی خوابم گرفته بود . ساعت نزدیکای 9 بود . اونم حرفی نمیزد . من پا شدم شب بخیر گفتم رفتم تو اتاقم .داشتم لخت میشدم مسواک زده بودم و میرفتم تو جام . بی هوا در رو باز کرد . پتور رو کشیدم بالاتر .من : چیزی شده ؟افشین : چیزی که نه ولی خواستم یه کم صحبت کنیم .نشسته بود کنار تختم . نمیدونم چرا دیگه اون حس ترس رو نداشتم ازش . ترس من از خیلی چیزا ریخته بود بعد از اون شب . اصولا هم دیگه معنایی نداشت . مثلا به عنوان بازی کردن کیرش رو خورده بودم . ولی از یه طرف هنوز مشکل داشتم با این موضوع . ترس از ابرو و شرکت و اینا . غرق بودم تو این فکر ها .افشین : قبول ؟اصلا حواسم بهش نبود .انقدر تو فکر بودم که اصلا نشنیده بودم چی میگه .من : چی قبول ؟افشین : کاری که اون شب نا تموم گذاشتی رو تموم کنی ؟من : چه کاری ؟افشین : خوردن کیر منمن : خیلیییییییییییییییی بی شعوری . بازی میکردیم .پا شد رفت از هال موبالش رو آورد . صفحه موبایل رو گرفت سمت من . عکس لخت من . عکس لحظه ای که داشتم دور نافش رو لیس میزدم . عکس موقعی که کیرش تو دهنم بود . واااااااااااااااااااااای … دنیا رو سرم خراب شد .من : اینا چیه ؟افشین : فرض کن من ازت فیلم گرفتم و عکسمن : مگه فیلم جناییه ؟ کجا ؟ برای چی ؟افشین : بزار وارد این بحث نشیم . فکر کنم حالا بتونی قبول کنی اون کار ناتموم رو تمو کنی .داشت اتاق دور سرم میچرخید . گر گرفته بودم . میخواستم گریه کنم . وااااااااااااااااااااااااای . بدترین اتفاق دنیا افتاده بود برام . تمام بدنم میلرزید از ترس و استرس .افشین پا شده بود و لخت شده بود . اومد سمت دیگه تخت که به من نزدیک بود . داشت کیرش رو نزدیک صورت من میمالید با دستاش . هیییییییییییییییییییییییچ چاره ای نداشتم . چند دقیقه ای خیره بهش نگاه کردم . نمیدونم چی تو چهره ام میدید که جسور ترش میکرد . دیگه بی توجه به نگاه من داشت کیرش رو میمالید به لب هام . حسی بین ترس و شهوت . دهنم رو باز کردم و آروم سر کیرش رو کردم تو دهنم . با دستاش پشت موهامو گرفته بود و سعی داشت به زور کیرش رو هل بده تا ته تو حلقم . منم دیگه تسلیم شده بودم .خیال کردی نمیفهمم به حمید کون میدی ؟ زنش شدی ؟؟؟ زن منم میشی ؟ باید بشی … این فیلما برای همه دنیا بسه .هم گریه ام گرفته بود هم قلبم داشت مثل گنجشک میزد از ترس. دیگه جلوی اشکام رو نمیتونستم بگیرم . هر لحظه میرش رو بیشتر فشار میداد تا ته حلقم . تا حدی که دیگه داشتم بالا میاوردم . کشید بیرون و ابش رو تا قطره آخر روی صورتم خالی کرد .-جووووووووووووون .مثل جنازه خزید روی تخت . من خودمو جمع کردم و کشیدم کنار . نمیدونستم این کاری که با من کرده اسمش چی بود؟ تجاور ؟ رفع نیاز جنسی ؟ یا شایدم هردوش . ولی اثری از دوست داشتن و علاقه تو این کار نبود . من پشتم بهش بود و اون داشت روی تخت نفس نفس میزد .از پشت خودش رو به من چسبوند . تمام صورتم رو آبش گرفته بود .-به منم میدی از این به بعد ؟-این خواهشه یا تهدید ؟-حالا تو هر جور دوست داری فکر کن. ولی وقتی خودت عین آدم پا نمیدی منم مجبور میشم این کار رو بکنم .-فکر نمیکنی اگه یکی پا نمیده دلیلش اینه که نمیخواد .-خوب چرا در مورد حمید میخوای ولی در مورد من نمیخوای؟-ولش کن بحث فایده نداره .-اوکی … ولی جواب منو بده .-چی ؟-به منم میدی یا نه ؟-چاره ای دارم ؟؟؟ادامه...نوشته: هستی
198