تقریبا ده سالم بود که داداشم ازدواج کردهمه چیشو از خونه برد به جز کامپیوترش…اومد پیشم و گفت:-داداش کوچولو دیگه قراره همو کم ببینیم+دلم برات خیلی تنگ میشه-چرا داداش کوچولو؟+من دیگه از کی پول بگیرم؟-ای شیطون هر موقع پول خواستی به مامان بگو به من زنگ بزنه من سریع میام خونه بهت میدم+باشه-راستی داداش کوچولو دیگه کامپیوتر منم برای توعه+راست میگی داداش؟-آره رمزشم+بیست و سه چهل و چار سی و هفت-تو از کجا میدونی؟لبخند شیطانی زدماونم خندید دستشو گذاشت روی سرم یه بوس از پیشونیم کرد و رفت…بدون لحظه ای مکث رفتم توی اتاقشدرو بستمدور تا دور کامپیوتر رو نگاه کردمدستمو کشیدم روی کیبورد و دکمه هارو به آرومی فشار میدادم…حالا دوازده سال میگذره…!هیجده سالگی: با سرعت تموم داشتم میدوییدم سمت خونهچار پنج بار پشت سر هم زنگو زدمآسانسور چیه اصناز پله ها رفتم بالا+بابا بابا-چی شده؟+(نفس نفس)-بگو دیگه کشتیمون+رتبم اومد رتبم اومد-زود باش پسر چند شدی؟+دوازده بابا دوازده!-چی میگی پسر؟+بخدا راست میگم-بیا بغلم ببینم شیر مرد من…اون شب نمیدونستم باید چی کار کنمبر عکس همه شبا اون شب توی اتاقم نخوابیدمساعت تقریبا سه بود از خواب پریدمدیدم چراغ اتاقم روشنه و صدای پچ پچ میادرفتم پشت در اتاق و مشغول گوش کردن حرفا شدممامان و بابام داشتن حرف میزدنمامانم:باورت میشه پسرمون رتبه دوازده کنکور شده؟بابام:چرا باورم نشه؟مامانم:یه چیزی براش بگیربابام:هرچی بخواد براش میگیرم،هرچند مطمئنم میگه کامپیوتر میخواممامانم:صد درصد دانشگاه هم میره مهندسی کامپیوتر میخونهبابام:آرمانو کامپیوتر اینجوری کرد،خیلی از دوره خودش جلو ترهاز وقتی آراد رفت آرمان خیلی به کامپیوتر آراد وابسته شدنمیدونم،ولی هوش آرمان طبیعی نیست.بابام راست میگفتپونزده سالگی:داییم داشت سوالای هوش از بچه های فامیل میپرسید،هرچی میپرسید اولین نفر من جواب میدادمخیلی برام مسخره بود،انگار سوالای ابتداییههمه فامیل ازم بدشون میومد،انگار من دیوونمکه صد البته رفتارام غیر طبیعی بود،مدام توی ذهنم با خودم درگیر بودم؛صفحات کامپیوتر توی ذهنم اینور اون ور میشداعداد،ارقام،پوشه پروژه ها،نیو فولدر،سی ام دیمسیر دیوونگی و نابغه بودن رو با هم طی میکردم…هیجده و نیم سالگی:روبروی دانشگاه صنعتی شریف وایساده بودم،پاهام داشت میلرزیدحس یه بچه مدرسه ای رو داشتم که به زور میخوان ببرنش مدرسهقدمای لرزون رو برداشتم سمت دانشگاهسرمو انداخته بودم پایین چشمم به سر در دانشگاه نیفتهاز اسمش میترسیدمانگار خیلی ابهت داشتبه خودم افتخار میکردمحقم بودتمام عمرم بهم گفتن دیوونه و غیر طبیعی و هزاران چرت و پرت دیگههمین دیوونه الان…بریم سر اصل ماجرادخترخیلی دختر زیاد بودتصور میکردم این دانشگاه پُر از دخترای چادری باشهولی بر عکس پُر از دخترای با کلاس و شیک بود.ولی فقط یه نفر چشم منو گرفته بودنازیلانازیلا کلهرشبیه خودم بود،با هوش بودزرنگ بوداولین دختری بود که بهش بیشتر از یک ربع نگاه میکردمهم خنده هاش خیلی قشنگ بود هم اخلاقش خیلی قشنگ بودهم چشماش…ولی هیچ وقت روم نشد باهاش حرف بزنمچند ماهی گذشت شد بهمن ماه و کرونا اومدانقدر حسرت کشیدم که حتی توی این پنج ماه باهاش حتی پنج جمله حرف نزدم…کلاسا آنلاین شده بود و منی که در روز کلی پای کامیپوتر میشستماینم روش…یه روز دیدم توی واتساپ تو یه گروه عضو شدمباز کردم دیدم گروه دانشگاسبرای هماهنگی امتحانا و اینا…اهمیتی ندادم که یهو یاد نازیلا افتادمسریع رفتم توی اعضای گروه و دنبالش گشتمعکسشو با چشمام شکار کردمسریع از شمارش اسکرین شات گرفتمرفتم پی ویشخواستم تایپ کنم،بازم نتونستمبیخیال شدم…تا اردیبهشت همینجوری میگذشت تا یه روز توی واتساپ بهم پیام داد.-سلام آقای محبی توی یکی از مباحث واحد برنامه نویسی گیر کردم میشه یکم راهنماییم کنی؟(به همراه یه عکس از صفحه مانیتور کامپیوتر)+سلام وقتتون بخیر،اینجوری نمیتونم لطفا کُل پروژه رو ارسال کنید با توضیح کامل که دقیقا کجا مشکل دارینوقتی ارسال کرد از طریق واتساپ کامیپوتر فایلش رو باز کردم و به ویسش که راجع به مشکلش بود گوش کردمنیم ساعتی وقتم رو گرفتولی مهم نیست…فایل پروژه براش فرستادم و براش نوشتم:+هنوز با زبون C کار میکنی؟-توی دبیرستان چی خوندی؟+ریاضی فیزیک-خب من کامپیوتر خوندم اولین زبون برنامه نویسی که بهمون یاد دادن C بود+خب-ولی من هیچ موقع خوب یاد نگرفتم C رو الان یه مدتیه که بخاطر کرونا تو خونه هستم دارم سعی میکنم اون مدت رو جبرا کنم+موفق باشی-ممنون،راستی اسمت چی بود؟+آرمان-چند تا خواهر برادر داری؟+یه دونه برادر دارم تو چی؟-یه خواهر+خدا حفظش کنه-ممنون رتبت چند شده بود تو کنکور؟+دوازده-پس تو خیلی درس خونی+مگه تو رتبت چند شد؟-من رتبم بیست و هشت ولی من کنکور فنی دادم اینم…+منم دوست داشتم بیام فنی حرفه ای کامیپوتر بخونم ولی لحظه آخر منصرف شدم-کار خوبی کردی ریاضی کنکورش آسون تره من خیلی اذیت شدم+چی بگم والا،هر رشته ای سختی های خودشو داره-مزاحمت نمیشم آقای آرمان مرسی از کمکت خداحافظ+شب خوشنوشته: آرمان
62