مادر زنم نخ میداد

سلام حسین هستم شیش سال قبل به اسرار زن عموم ازدواج کردم سال دوم زندگیم بود که مادر زنم تلفن زنگ زد به من وبعد از حال احوال پرسی گفت عروسی دوستم شما هم دعوت کرده باید بیان بعد از یک هفته راه افتادیم به سمت منزل مادر زنم که توی یکی شهرستان شمال بود بعداز چهار ساعت رسیدیم خانه مادرزنم تا دخترش دید گریه بغل کردن روبوسی به اسرار مادر زنم خانوم بزور فرستاد حمام چون از راه دور رسیده بودیم هواهم خیلی گرم بود از مادرزنم پرسیدم بابا نیستش گفت شیفت سرکار چون پدر خانوم نظامی بود بعد از خوردن شام چای توی حال سه تا رختخواب پن کرد خوابیم فردای صبح از خواب که بیدار شدم هنوز مادر زنم زن خواب بودن رفتم حمام یه دوش گرفتم امد بیرون برای خرید نان که تو صف نان دوست مادر زنم دیدم که شب عروسی پسرش بود بعد از سلام احوال پرسی برگشتم خانه که دیدم بیدار شن سلام کردم گفتم چه عجب بیدارشدین مادر زنم نان ازم گرفت برد تو اشپزخانه داشتیم صبحانه میخوردیم که زنگ در خانه به صدا در امد که طبق معمول دوست خانوم بود زن گفت من میرم پیش محدثه خیلی وقت ندیدمش زنم رفت من موندم مادر زنم گفت حسین جان سفره رو جمع میکنی تا من یه دوش بگیرم رو ناچاری گفتم چشم مادر زنم رفت حمام من موندم باسفره جمع کردم نشستم رومبل که روبروی در حمام بود باگوشیم مشقول بازی شدم یه نیم ساعتی گذشت درحمام باز شدمادر زنم یدفه امد بیرون بدون حوله فقط یه حوله کوچیک که باهمون صورت خوشک میکردیم تودستش جولی کسش من بادیدن این صحنه خشک شدم که مادرزنم گفت ای وا بخشید حسین جان فکر کردم خونه نیستی بعد از پلا رفت بالا سمت اتاق خوابش من از پشت کمر کون سفید نازش حسابی دیدم حسابی شق کردم که چه کس کونی داره بعد از پوشیدن لباسش امد پاین رفت تواشپزخانه مشغول ناهار درست کردن منم که بادیدن بدن لختش حسابی کلافه بودم رفتم توماشین هرچی سی دی داشتم اوردم جلوی تلویزیون مشغول سواکردن اهنگ برای شب بودم که احساس کردم یه چیز نم چسبید به کم سرم بر گردوندم دیدم مادرزنم پیش من نشسته کمر کون ش به کمر چسبونده تو سی دی های که میگشتم یکی گذاشتم تو دستگاه نگو که سی دی سکس بود یدفه تلویزیون شرو کرد به اخ واخ کردن سی دی درجا ورداشتم یدفه دیدم مادر زنم مثل فشنگ رفت تواشپزخانه جا خوردم گفتم دیونه شده بعد۴ دقیقه در باز شد دیدم پدرزنم از سر کار اومده پاشدم سلام ماچ وبوسه کردم بعد فهمیدم چقدر تیزه مادرزنم کمکش کردم وسایل ناهر اوردم مشقول خوردن بودیم که زنم بلخره بعد۳ساعت دل کند از دوستش امد سلام روبوسی ناهار خودیم جمع کردیم چای خوردیم مشغول هرف صحبت بودیم که مادرزنم گفت حاضربشیم بریم عروسی پدرزن بخاطر شغل ش نیومد رسیدیم عروسی ردیف اخربودیم چون کسی تو عروسی نمیشناختم وست مادرزن زنم نشستم که رقص نور که میزدن سمت ماکلن بق خاموش میشود احساس کردم وقتی برق خاموش میشه دست مادر زنم میزاشت رو رونم مرسوند به کیرم چندین بار این کارو کرد منم دستم گذاشتم روی رونش همین که خواستم بمالم برق ردشن شد من بی نصیب شدم از اون جا فهمیدم که مادر زنم میخواره عروسی تمام شد ما هم بر گشتیم خانه پنج روز مرخسی داشتم صبح فرداش انتن خوشون خراب بود برای رفت به پشت بام باید از اتاق مادرزنم رد میشدم رفتم بالا مشغول شدم که دیدم مادرزنم امده بالا صدام کرد حسین جان خودت اذیت نکن برق کار میاد درست میکنه گفتم الان میام اخرش کارتم شو امدم از نردبان پای که دیدم مهین جون دراز کشیده روزمین درهم بسته رفتم بدونه مقدمه خوابیم روش از پشت شلوارش کشیدم پاین یه تف جانانه انداختم لای چاک کون ش کیرم دراوردم از شورتم مهین جون هیچ حرکتی نمیکرد حتا برنگشت جلوم بگیره منم کیرم از پشت کردم تو کسش زدم تلنبه زدم تلنبه اخ چه حالی میداد کسبزرگ گرم نرم تا داشت ابم میومد کشیدم بیرون ریختم لای پاش پاشدم رفتم پاین بعد نیم ساعت مهین جون امد انگار نه انگار اتفاقی افتاده ببخشید طولانی بود اما واقعیت بودنوشته: حسین

285