یک روز خوب در زندگی مهدی

سلام اسم من مهدیه و۲۳سالمه و این داستانی که میخوام بگم بر میگرده به چند سال پیش که سال اخر دبیرستان بودم .من از بچگی تو درس ریاضی خیلی خوب بودم به طوری که کلاس اول وقتی معلم سعی می کرد نوشتن اعداد رو یاد یچه ها بده من جدول ضرب بلد بودم و همیشه کتاب های ریاضی سال های آینده رو می‌خوندم و حتی به بچه های بزرگ تر از خودم تو درس ریاضی کمک میکردم و موقع امتحان ها ازچند هفته قبل بچه ها پیشم وقت می گرفتن تا برا امتحان کمکشون کنم وخودم دیگه وقت نمی کردم درس های دیگمو بخونم واکثرا به زور تو بقیه درسا قبول میشدم تا این که من سال آخر شدم وامتحان های نهایی نزدیک شدن و من طبق معمول مشغول درس دادن به بقیه شدم که یه روز خالم ودختر خالم اومدن خونمون تا با دختر خالم ریاضی کارکنم (خالم اینا تو روستا زندگی می کنن و دختر خالم دانشجو بود اسم دختر خالم پریه و دوسال ازمن بزرگ تره ) منم دوروز باهاش ریاضی و آمار کار کردم و اونا رفتن چند روز بعد آخر هفته بود و من اعصاب کیری بود که چرا هی به مردم کمک میکنم وبه کارهای خودم نمی رسم و نمی تونم به کسی جواب رد بدم و اگه امتحان های دیگه مو قبول نشم چی و… که یهو دختر خالم زنگ زد که همه چیو فراموش کردمو استرس دارم تو رو خدا کمکم کن منم گفتم تلفنی هر سوالی داری بپرس که اون گفت نه تورو خدا بیا خونمو من تلفونی چیزی یاد نمی گیرم منم طبق معمول نتونستم نه بگم و قبول کردم رفتم یه ماشین گرفتمو رفتم (روستای خالم اینا حدود ۲۰دقیقه با شهر ما فاصله داره)وقتی رسیدم دیدم هیچ کی خونه نیست و دختر خالم تنها خونه است ‌پرسیدم بقیه کجان گفت رفتن باغمون من خونه موندم دس بخونم ما رفتیم تو شروع کردیم به درس دادن پری هم کنارم نشستو هی خودشو بهم نزدیک می کرد به طوری که بعد چند دقیقه دیگه کاملا به هم تکیه داده بود یه دستشو گذاشته بود رو پام منم کم کم کیرم راست شده بود وقلبم تند تند میزد و داشتم عرق می کردم بعد چند دقیقه اون گفت برم چایی بزارم و رفت تو آشپزخونه خونه منم از فرصت استفاده کردم کیر راستمو جا ساز کنم که اون متوجه شق کردنم نشه وقتی بررگشت دوباره نشست سر جاش و دوباره دستشو گذاشت رو پام که یهو کیرم که سعی کرده بودم زیر پام قایمش کنم از جاش درومد و اومد بالا خورد به دستش منم داشتم از استرس می مردم که دیدم اون هیچی نمی گه منم از سر شهوت یه دفعه بدون اختیار گفتم من ازت خوشم میاد اون باز سکوت کرد و فقط یه لبخند زد ودستشو از رو پام برداشت منم بی اختیار دستشو گرفتم گذاشتم رو کیرم و اون یکی دستم رو بردم لای پاش هیچ چیز ی نگفت منم سینشو گرفتم و شروع کردم به مالوندن بازم چیزی نگفت منم یه لحظه فکر کردم نکنه دارم اذیتش می کنم و اون از ترس چیزی نمی گه که بهش گفتم دارم اذیتت میکنم گفت نه ومن ادامه دادم و زیپ لباشو باز کردم سینه هاشو دراوردم مثل دوتا قله برفی سفید بودن منم از پشت بغلش کردم کردم و شروع کردم به بازی کردن با سینه هاش انگار دنیا رو داده بودی بهم نمی تونستم دست از مالششون بردارم کیرم هم داشت شلوارمو پاره میکرد این قدر سفت شده بود یکی از دست هامو بردم تو شلوارش و کسشو مالیدم خودم هم از پشت محکم بغلش کرده بودم و داشتم کم کم ابم می اومد که یهو بی اختیار ارضا شدم زود رفتم دستشویی و شرتم در اوردم و سالارو شستم و برگشتم و قتی برگشتم دیدم داره با خودش ور میره منم دوباره رفتم سر وقتش و شلوارش در اوردم و کسشو دیدم یه کس کوچک ولی تپل و صورتی منم بی اختیار با این که زیاد دوست نداشتم سرمو بردم لای پاش و چوچولشو بازبون حسابی لیس زدم که یه دفعه دیدم پاهاش شروع کرد به لرزیدن فهمیدم داره ارضا میشه منم فکر کردم الان مثل فیلم های پورن ابش می پاچه تو صورتم که سریع سرمو کشیدم عقب ولی هیچ اتفاقی نیفتاد منم دیگه خیس عرق شده بودم نزدیک‌ ظهر هم بود که دیگه دست کشیدم اونم گفت برم یه چیزی اماده کنم بخوریم خلاصه یه چیزی اورد خوردیم بعد گفت بریم سراغ درس گفتم باشه خواستیم اولین مسئله رو حل کنیم که مغزمون کار نمی کرد منم گفتم ولش کن یه لب ازش گرفتمو خوابودمش رو زمین شروع کردم به بوس کردن ولیس زدنو گاز گرفتن صورتش و گردنش اونم حسابی حشری شده بود که بلندش کردم و لباساشو در اوردم به شکم خوابودمش و رفتم یه بالشت اوردم گذاشتم زیر شکمش تا کونش بالا بیاد بعد لباسای خودم رو در اوردم رفتم پشتش یه نگاه به سوراخ کونش انداختم شبیحه یه غنچه گل صورتی بود یه تف انداختم رو سوراخش که گفت تو کونم نکنی منم یه باشه دروغ گفتم سر کیرمو گذاشتم رو سوراخش کیرم مثل سنگ سفت شده بود خواستم سرشو بکنم داخل که دیدم داخل برو نیست و اوندم دادش بلند شده منم بی خیال شدم بهش گفتم برام بخورش اونم گفت نه دوس ندارم منم اصرار کردم اونم قبول کرد و به صورت نارازی برام خورد منم دیدم اون خوشش نمیاد کارشم خوب نیست گفتم ولش کن دراز بکش اونم خوابید منم بالشتو گذاشتم زیر کونش و رفتم لای پاش و کیرمو گذاشتم رو کسش اونم سریع گفت چی کار می کنی من پرده دارم منم گفتم میدونم مگه دیونم توش نمی کنم سر کیرمو گذاشتم رو کسش و شروع کردم به بالا پایین کردنش حاضر بودم همه چیزمو بدم تا دسته بکنم توش بعد یه حسی بهم گفت ولش کن به دردسر بعدش نمی هرزه منم دیدم دیگه بیشتر از این نمی تونم مقاومت کنم گفتم پاشو منم بلند شدم از پشت پا هاشو چسبوندم به هم وبا هاش لا پایی رفتم تا ابم اومد ریختمش وسط رون ناش بعد با دراز کشیدم زمین اونم پاهاش رو تمیز کرد و اومد کنارم دراز کشید دیدم دستش رو کسشه فهمیدم ارضا نشده با این که حال نداشتم با دست کمکش کردم ارضا بشه بعد چن دقیقه که. حالمون جا اومد رفتم لباسامون پوشیدیم بهش گفتنم می خوای درسو ادامه بدیم گفت اگه بخوام هم نمی تونم منم گفتم بهتر برم گفت برا شام وایسا گفتم نه اگه وایسم ممکنه او بریم رفتم یه ماشین گرفتمو برگشتم رسیدم خونه رفتم یه دوش گرفتم یکم استراحت کردم بعد شام هم یه خورده با هم چت کردیمو تصمیم گرفتیم این اتفاقو فراموش کنیم الان چند سال گذشته و اون ازدواج کرده منم ترم اخر دانشگاهمو هنوز به بچه های مردم درس میدم.(اساتید محترم این خاطره یکم طولانی شد حوصله ندارم بازخوانیش کنم اگه اشتباه نوشتاری درش دیدید به بزرگی خودتون ببخشید)نوشته: Mehdi1998

48