سلام .بارها اینجا داستان خوندم اما برای بار اوله داستان میگم.من تجربه سکس با جنس مخالف رو نداشتم و همواره حسرت میخوردم.وقتی دیگران از تجاربشون تعریف میکردن اصلا باور نمیکردم چون فکر میکردم اونم مث من کمبودشو حس میکنه و خالی میبنده.بهر حال اون سالها فضا مث الان نبود .موبایل خیلی کم بود .منم مشهد دانشجو بودم وضع مالی خوبی نداشتم که بخوام خرج جنده و یا دوس دختر کنم.بهرحال سال دوم بودم و ۱۹ سالم بود.(معمولا بجای خوندن ادامه داستان ایجاها حساب کتاب میکردم تا سوتی در بیارم شما از این فکرا نکنید این داستان واقعیه)سه نفری یک پیلوت اجاره کردیم تو یک شهرکی اطراف بلوار پیروزی .آخر هفته بود و دوستام رفتن شهراشون اما من نرفتم .ظهر بودو هوا گرم، اومدم تو کوچه یک نخ سیگار بکشم .یک خانم چادری اومدو از کنارم رد شدو چش تو چش شدیم رفت خونه بغلی ما چند باری اونورا دیده بودمش چند دقیقه بعد موقع برگشت بی مقدمه بهم گفت: تنهایی. منم گفتم آره.گفت ساعت ۹ شب میام پیشت.با لبخند رفت .ا چی شد چی گفت ماجرا چی بود قلبم به تاپ تاپ افتاد باورم نمیشد چندساعتی گذشت اما استرس عجیبی داشتم نمیدونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت .بهرحال سکس داشتن خیلی جذاب بود اما من تجربه نداشتم تازه زود انزالی داشتم.اونوقتا خیلی از ایدز صحبت میشد.برا این ماجرا چیکار کنم از کجا کاندوم گیر بیارم.بهرحال ساعت ۷ شد و من رفتم دارو خونه تا ساعت ۸:۳۰ اطراف دارو خانه ها چرخیدمو نتونستم کاندوم بخرم.آخه روم نشد. سال ۸۲ بود و فضا مث الان نبود منم تابحال از این چیزا نخریده بودم. خلاصه نتونستم بگیرم پیش خودم گفتم خانومه یک جمله گفته ازکجا معلوم بیاد اصلا براچی بیاد سراغ من ولش کن بابا اومدم خونه ساعت ۹:۱۵ دقیقه شده بود خانومه رو تو کوچه دیدم گفت اصلا معلوم هست کجایی کلی در زدم و رفتم و اومدم،اما ازت خبری نشد. میبینی کوچه چقد شلوغه،دیگه داشتم تابلو میشدم.حدس میزدم آدم ریلکسی باشی انگار عین خیالتم نبود.برو توخونه درم باز بذار چند دقیقه بعد من میام تو .اجازه صحبت کردن هم بهم نداد .استرس عجیبی داشتم همه میدونستن ما دانشجو هستیم و قاعدتا شرایط مساعد نبود برعکس تو کوچه نوجوونا فوتبال بازی میکردن و رفت و آمد هم زیاد بود.استرس تجربه اول به کنار اینارو کجای دلم بذارم.خلاصه رفتم تو خونه درم باز گذاشتم ۵ دقیقه بعد اونم اومد.بازم گلایه کرد اما با ملایمت و بعدشم گفت رضا ولش کن.گفتم اسممو از کجا میدونی گفت فکر کردی الکیه چند وقته تو نخ ۳تا تون بودم آخرش تورو انتخاب کردم.از اونا مردتری معلومه. گفت چند سالته گفتم ۲۲.(چون گفت مردتری احساس کردم بگم ۱۹ سالمه بد میشه)بعد یکم صحبت استرسم خیلی کم شد.ازش پرسیدم چی صدات چند سالته کنم گفت مژگانم ۲۷ سالمه.من باور نکردم ۲۷ سالش باشه چند سالی بیشتر میخورد.با احتساب دروغ گفتنامون مثلا ۵ سال اختلاف سنی داشتیم اما در اصل حداقل ۱۴،۱۵ سال اختلاف داشتیم.بعد بهم گفت اون دوستت خیلی ریزه پیزه اس اونیکی درازه هم که خیلی پررو و تخس بنظر میاد هرجور حساب کردم تو از اونا بهتر بودی.تو هم قد و هیکلت خوبه هم بنظر مهربون میای امیدوارم اشتباه نکرده باشم گفتم امیدوارم. گوشه اتاق نشسته بودیم چون تابستون بود هوا گرم لابلای حرفاش چادور و روسریشو در آورد.و لباسای زیرش فقط موند نگاه منم فقط لای چاک سینه هاش بود سینه هاش بزرگ بود.مژگان خانم چهره معمولی سفید رو با قد متوسط که یکمی اضافه وزن داشت اما شکم نداشت نسبتا خوب بود برا اون دوران من خیلی هم عالی بود.بعد گفت تو گرمت نیست گفتم چرا الان پنکه رو هم روشن میکنم لباشو فشار داد انگار که ناامید شد،منم سریع پنکه رو روشن کردمو اومدم کنارش و دست کشید به یقه ام و گفت چه تیشرت قشنگی اما الان خیلی زشته درش بیار لامذهبو .در آوردم و بعد فهمیدم اگر شلوارمو در نیارم همون سینه هاشو تو کونم میکنه سریع شلوارمو در آوردم و یهو منو چسبیدو لبامو میخورد منکه فقط تو فیلما لب گرفت رو دیده بودم حس عجیبی داشتم منم تلاشمو میکردم تا کاری کرده باشم.اما گرفتن و مالیدن سینه هاش یا چسبیدن بدن لختم به تنشو سینه هاش خیلی منو تحریک کرده بود اما یادمه اون لحظات استرس اینکه قرص و کاندوم نگرفتم رو داشتم. از طرفی همش منو میمالیدو لب میگرفت فکر میکردم اگر کیرمو یک لحظه بگیره فرتی آبم میاد خلاصه یک بالشتی گیر آوردیمو کنار هم خوابیدم گاهی ازم جدا میشد و از خوشحال بودنش میگفت این لب گرفت ها و تو بغل کردن یک زن برام خیلی لذت داشت و اینکه بهم توجه میکرد و ظاهرا منو دوست داشت خیلی لحظات خوبی بود و بعد گفت اجازه هست که کیرتو بگیرم .دست انداخت تو شرتم و گرفتش از نوع گرفتن و حرکاتش .میخواست بدونه چقده .گفت خوبه کلفته.( کیرم حدودا ۱۷ سانته و تقریبا کلفته و سفید)بعد که یکم باهم لاس زدیم منم مث اون ازش پرسیدم اجازه هست اونجاتو بمالم؟ بهر حال خیلی کنجکاو بودمو دوست داشتم کسشو بمالم که یک لبخندی زد و گفت اگر اجازه اشو نداشتی من الان اینجا نبودم من اینجام که جرم بدی.منم خندیدمو گفتم خلاصه مهمونمی دیگه با انگشتام کسشو مالیدمو انگشتمو تو کسش میکردم خیس خیس بود برام عجیب بود چون نمیدونستم چرا اینقد خیسه .اونم حال میکردو گاهی یک آهی.بهر حال احساس کردم الانه که باید کیرمو بذارم تو کسش و قاعدتا این تجربه اول و این لذت برام خیلی میتونست لذت بخش باشه اما میدونستم ۱۰ ثانیه هم نمیکشه بعدشم ضایع میشدم حتما میگفت همین!؟ چقد آبت زود اومد و این حرفا. برا همین بهش گفتم یک لحظه برم توالت الان میام.رفتم توالت و کیرمو نگرفته آبم اومد و بعد اومدم پیشش خوابیدم بعد باز همو بغل کردیم و گفت من خیلی وقت ندارم بیا کیرتو بکن تو.کیرمو گرفت و متوجه شد خوابیده یکمی ور رفت اما بلند نشد گفت چرا اینجوریه رفتی و شستیش چرا بلند نمیشه.بنده خدا فکر کرد رفتم بشورمش چون خیلی زود اومدم.گفتم الان درست میشه.بعد بازم بغل بازی و احساس کردم کیرم داره تکون میحوره یادم نیست چند دقیقه گذشته بود اون لحظه ای بود که باید کیرم رو با تمام حسرت ها م یکجا تو کسش میکردم کیرمو تو کسش گذاشتمو با تمام قدرت و سرعت میکردمش میدونستم بازم آبم زود میاد برا همین خیلی تند تند میکردم صدای شالاپ شلوپ و آه آه پیچیده بود .با اینکه اولین تجربه ام بود اما سینه های بزرگشو چسبیده بودمو فقط تلمبه میزدم .گاهی پهلوهاشو میگرفتمو گاهی ازش لب میگرفتم به هیچی فکر نمیکردم تمام حرکاتم غریزی بود هرچی فیلم سکس هم اگر دیده بودم اونجا بهش نه فکر میکردم نه یادم میومد فقط تلمبه میزدم و فقط تلمبه و اینکه کیرم میرفت تو و در میومد رو نگاه میکردم .خیلی لحظات خوبی بود دیگه داشت آبم میومد که انگار اینو هم مژگان حس کرد پشت هم گفت نریزی تو نریزی تو که منم کیرمو در آوردم و آبم ریخت رو شکمش.اگر اون آبی که تو چاه توالت ریخته شده بود اینجا بود رو صورتشم میپاشید اما بازم کم نبود .بعد دورو برشو نگاه کرد گفت دسمال نداری گفتم چرا گفت نمیخواد بلند نشو .با روسریش آبمو پاک کرد و رفت خودشو شست واومد منو بغل کرد و گفت خیلی حال داد میدونستم باتو خیلی حال میده بعد خودکارمو برداشت رو دیوار یک جمله نوشت که یادم نیست .اما یک ابراز محبتی نسبت به من بود بعد یکم درد دل کرد که یک بار طلاق گرفته و بچه اشو ازش گرفتن و الان بعد چند سال مجرد بودن با یک پیرمرد سپاهی ازدواج کرده که داره بازنشست میشه میگفت شوهرش عرب اهل بیرجنده که گفتم مگه بیرجند عرب داره گفت آره داره . بعد گفتمش چرا نگفتی شوهر داری که گفت خب نپرسیدی.گفت نگران گناه کردنی گفتم خب ارتباط با زن شوهر دار کار خوبی نیست گفت هرچی گناه داره گردن من نگران هیچی نباش اون کسکش منو برا لذت گرفته من زن دومشم اگر زن اولش بودم و دوسم داشت حتی اگر سنش بالا بود اینجا نبودم .تو این شهرک که اکثرا سپاهی هستن پیدا کردن یکی مث تو حکم الماس رو داره ولت نمیکنم .بعدشم رفتم دم در دیدم کوچه کسی نیست یا حواسشون به خونه ما نیست.گفتم میتونی بری .اونم گفت باشه اما بازم میام.منم خندیدمو گفتم باشه منتظرم.نوشته: رضا
135