اسمم آرمان هست و سی و سه سالمه و داستان (بخوانید واقعیت) ما مربوط ب چند سال پیش هستش…خوابگاه دانشجویی بودیم اتاق ها چهار نفره بودن من و ی کورد کرمانشاهی و ی نفر بوشهری و خوزستانی هم اتاق شده بودیم…من فیس و بدنم سفید هست و تا حدودی هم (ب گفته دوستان) بچه خوشگلم ک بدم هم نمباد از این لفظ دوستان.دوستای جنوبی سبزه بودن و رفیق کرمانشاهی مون سفید قد بلند و چشمای رنگی (سبز) داشت …خلاصه چندماهی از درس و مشق گذشت من بواسطه میل ب زیباپسندی با هم اتاقی کوردم بیشتر رفیق شده بودم باهم بیشتر حرف میزدیم بیرون میرفتیم خوراکی مشترک داشتیم و کلید کمد همدیگه رو هم داشتیم…لبای نسبتا صورتی داشت وقتی حرف میزد من دوست داشتم لپ و لباشو گاز بگیرم گاهی هم ب شوخی لپش رو میگرفتم وفشار میدادم و اون هم میخندید ومیگفت نکن زشته و این حرفا اما حدس میزدم بدش نمیومد از حرکتای گاه و بیگاه من.گذشت تا اینکه ی روز ک خواست حمام کنه بهم گفت بیا با تیغ پشت گردن منو مرتب کن برای اولین بار بود ک من فقط با شرت میدیدمش… طبق معمول تموم اندامش از پایین تنه تا بالا سفید و بدون مو بود ناخودآگاه و ناخواسته از تماشای بدنش لذت بردم و بدنم مور مور شد… ی کم نگاهش کردم متوجه نگاهم شد و گفت چیه زل زدی؟ بیا آنکارد کن کار دارم (قرار بود پسفردا بریم خونه)…من موهای گردنشو با تیغ آنکارد کردم چون پشت سرش بودم بیشتر نگاش کردم و تو دلم دوست داشتم همدیگ رو بغل کنیم و باهم مثلا بخوابیم.رفتیم خونه و برگشتیم چند روز بعد بهش گفتم فرهاد نمیخوای پشت گردنتو مرتب کنم (ب شوخی و خنده )گفت چیه؟ نکنه میخوای ما رو ترتیب بدی!(بازهم خندیدیم )خلاصه مطلب چد روز بعد(اواخر هفته) دوستای جنوبی رفتن چون خونه هاشون نزدیکتر بودن ولی ما موندیم خوابگاه. ی حسی ب دلم افتاد ک اتفاق خوبه در راهه و من خوشحال از اینکه دوتایی باهم تنها شدیمشب اول شام درست کردیم خوردیم خیلی حرفای مختلف زدیم بیشتر حرفا حول محور خاطرات دختربازی و بچگی و دیدن احتمالی رابطه پدر مادرا گذشت کم کم یخ حرفای سکسی بینمون آب شد…غروب شد فرهاد گفت میرم بیرون چیزی نمیخوای؟ گفتم شام چ کنیم گفت از بیرون بگیرم گفم بله بگیر.سه تا ساندویچ ( دوتا همبر و یه دونه بندری و نوشابه )گرفت و سر شب باهم خوردیم رشته هامون متفاوت بود اما دروس عمومی مشترک داشتیم. ب بهانه درس نشستیم رو زمین و چند صفحه جزوه رو مرور کردیم و کم کم آماده شدیم بخوابیم…ب طرز عحیبی دلم بغل کردنشو میخواست گفتم خوبه بچه ها رفتن میتونیم راحت رو زمین بخوابیم اگ موافقی ک کف بخوابیم در کمال ناباوری گفت خوبه من هم بدم نمیاد خوشم هم میاد اول با فاصله کمی جا پهن کردیم گفت بیا کنار هم بخوابیم خیلی خوشحال شدم و حدس زدم ک از حس من بو برده ک من دلم هم آغوشی و بغل میخواد. جاها رو کنار هم گذاشتیم هوا خیلی خوب سرد شده بود رفتیم زیر پتو من رکابی پوشیده بودم اون هم ی تاپ حلقه ای …کنار هم دراز کشیدیم من دستم رو جوری تنظیم کردم ک آرنجم روی سینه اش میفتاد مشغول حرف معمولی بودیم ک اون هم دستشو آورد روی پتو و روی بدن من…برگشتم ب سمتش نگاش کردم بغل گردن و زیر گلوش رو نگاه کردم گفتم فرهاد یچی بگم؟ گفت بگو؛ گفتم خیلی زیبایی و من خیلی دوستت دارم .دلم میخواد بغلت کنم با دو دلی و کمی مکث گفت من هم متوجه رفتار و نگاهت شدم.با لذت تمام بغلش کردم انگار تمام دنیا برام معنی تازه داشت اون هم منو بغل کرد و همدیگ رو محکم تر فشردیم احساس گرمای بدنش خیلی کیف میداد و لذتی بالاتر از این تا اونموقع تجربه نکرده بودم …دوتامون دچار هیجان شدیم گفت آرمان الان چیکار کنیم گفتم نمیدونم اما هرچه تو بگی…گفت بین خودمون میمونه همه چی؟ گفتم از من مطمئن باش و نباید جایی بگیم.دست برد تو شلوارم از باسن مالش داد تنم از شدت هیجان میلرزید دلم همه چی میخواست بغل بوس فشار لب … لبای منو بوس کرد زیر گردنمو پشت گردن و .من شلوارم رو در آوردم ی شرت زرد پام بود ک دیدم گفت چ شرت قشنگی و چقد دخترونه اس (این حرفش همیشه یادم هست ) بعد اون هم لباساشو در آورددوتامون راست کرده بودیم اما من دلم کردن نمیخواست دلم میخواست ب فرهاد بدم و اینو بهش گفتم اون هم منو چرخوند و از پشت بغلم کرد آروم شرت منو کشید پایین و درآورد زبانم بند اومده بود و فقط مطیعش شدم سر کیر و سفیدش رو گذاشت لای پاهام گرماش خیلی لذتبخش بود و قلبم بلند بلند میزد (همین الان هم ک دارم مینویسم دلم میخواد فرهاد پیشم باشه ومنو دوباره ب همون قشنگی بکنه)گفت بذارم داخل من هم با ترس همراه لذت قبول کردم.گفت درد داره ممکنه اذیت بشی باید آروم باشیمگفتم باشه فقط یواش …ب شکم خوابیدم اون هم رفت بالا و دوتا زانوشو گذاشت اونور و اینور کونم و آروم سر کیرشو گذاشت لای باسن و در سوراخ…دوتا دستش از زیر شکممو گرفت و باسن نو آورد بالاتر (حالت داگی).ی کم تف زد فشار داد اعتراف میکنم خیلی درد داشت ی کم رفتم جلو. فرهاد حشری شده بود من هم کون خوب و سفید و بدون مویی داشتم و هنوز هم ب همون زیبایی هست البته😊دوباره بیشتر تف زد هم درد داشت و هم دلم میخواست بلاخره آروم فرستاد داخل و چند لحظه بعد و زود داخل کونم ارضا شد اولین بار بود ک حس ریختن منی داخل کونم رو تجربه میکردم حرکت آب گرم کیر فرهاد هنوز هم یادمه …جهش و پرش و چندباره و سپس تموم…فرهاد کمی ناراحت شد اما من خیلی لذت بردمدردش زیاد نبود چون کیر فرهاد خیلی بزرگ نبود.اون شب و نزدیکای صبح دوباره فرهاد منو کرد و من زیرپاش ارضا شدم و ب جرئت میگم هنوز لذتی ب اون زیبایی تحربه نکردم تا ته فرستاد داخل و من در حالیکه کیرش توی کونم بود آبم اومد این زیباترین قسمت سکسمون بود …تا پایان اون سال کم و بیش شش هفت باری منو کرد و همیشه از کون من تعریف میکرد و میگفت بدنتو با صدتا دختر عوض نمیکنم و من هم کیف میکردم.البته هنوز هم باهم تلفنی در ارتباطیم و دور از همدیگه ایم…بعداون دیگ هیچوقت ندادم هم بخاطر شرایطش و هم کسی ک دلم بخواد پیدا نکردم گاهی با خیار خودمو ارضا میکنم با تصور اینکه فرهاد داره منو میکنه…آبمو میارم…ببخشید اگ ایراد جمله بندی دارهخواستم عامیانه باشه تا از کیفیت زیبایی کون دادن کم نشه😊😍😂نوشته: آرمان
62