فیتیش پاهای مارال ام

داستان مربوط به فوت فتیشه و کسانی که فوت فتیش ندارن داستان رو نخونن.“اسم‌ها همه مستعارن”مارال میشه فامیل درجه‌ی سوم بنده.دو سال هم ازم بزرگتره.داستان واسه وقتیه که من سوم راهنمایی بودم و از اونجایی شروع میشه که ما قرار بود بریم شهرستان خودمون برای سپری کردن تعطیلات.قبل از این مارال و خانوادش اومده بودن خونه‌ی ما برای برنامه ریزی تعطیلات پیش رو.من بعد از سلام و احوال پرسی رفتم تو اتاق خودم و روی تختم دراز کشیدم بعد از مدتی دیدم که مارال اومد تو اتاق و پیش من روی تخت.اگه بخوام ازش بگم دختر لاغری بود و قیافش طوری نبود که بقول امروزیا پسرکُش باشه.معمولی معمولی بود.ولی من پاهاشو خیلی دوستداشتم مخصوصا با ناخنای بلندش.«من روی پاهای خانمها که ناخوناشون بلنده به شدت فتیش دارم.»به بهونه‌ی ارسال چند آهنگ با مادون قرمز گوشی‌هامون بهش نزدیکتر شدم و گفتم خب این ممکنه ده دقیقه طول بکشه و من دراز کشیدم.یکدفعه دیدم اونم در کمال ناباوری پاهاشو روی تخت من که نشسته بود جمع کرد و به طرفم دراز کرد.خلاصه من اول با پشت دست شروع کردم آروم و مثلا تصادفی به پاش دست زدم دیدم که هیچ عکس العملی نشون نمیده.کم کم جرات پیدا کردم و پاهاشو کامل تو دستم گرفتم بازم دیدم خودشو زده به بیخیالی.دیگه پاهاشو ماساژ میدادم کامل و در مورد درس و این کسوشرا حرف میزدیم در حالیکه کف پاهاش کاملا تو دستم بود و داشتم از رو جوراب ماساژش میدادم و اونم هیچ اعتراضی نمیکرد.دستمو انداختم دور کش جورابش که درارم یهو باباش صداش کرد که بریم و اونشب رفتن.هفته‌ی بعدی قرار بود بریم مسافرت و اونا هم تو شهرستانمون اونموقع یه سوییت داشتن.مارال یه برادر بزرگتر هم داشت که اونم اونموقع دنبال کص کلک بازیش بود و باهامون نیومد.پدرش هم شیفتی سر کار بود و محل کارش شرق کشور بود زدو اونم جای یکی از همکاراش رفت شیفت و اونم نتونست باهامون بیاد.خلاصه ماشدیم ۵تا که با یه ماشین رفتیم سمت مقصد.مارال اونروز صندل پوشیده بود بدون جوراب منم هی تو ماشین پاشو نگاه میکردم گفتم فقط بزار شب بشه…رسیدیمو خلاصه شبش شد و موقع خواب.سوییتشون کوچیک و یه خوابه بود.جای منو انداخته بودن تو اتاق که من به بهونه اینکه جا کمه و چجوری سه نفری اینجا بخوابیم رفتمو جامو انداختم کنار مارال تو پذیرایی هیچکس هم هیچ اعتراضی نکرد.تو کونم عروسی بود گذاشتم دقیقا یک ساعت و نیم از خاموش شدن چراغا بگذره و خر و پف مادر مارال دراومد و مارالم به نظر خواب میومد.پای خودمو از زیر پتویی که روم بود رد کردم بردم زیر پتوی مارال و پای راستشو گرفتم و آروم آروم کشیدم سمت دستم.همین کار حدود ۵دقیقه آقا طول کشید که مبادا یوقت بیدار شه.دستم که به پاش رسید آروم آروم پاشو آوردم سمت کیرم و یواش یواش کیرمو از رو شلوار چسبوندم به پاش.پای چپش خیلی سکسی تر بود منم تو خاطرم بود.این دفعه من خودمو رسوندم به پای چپش چون اگه پاشو میکشیدم سرش میرفت طرف مادرش و ممکن بود مادرش بیدارش بشه.همینکه رسیدم به پای چپ مارال کیرمو انداختم بیرون و چسبوندم به پاش.از پایین زانوش پاشو گرفتمو آروم پاشو فشار دادم رو تخمام.حسش رو اصلا نمیتونم توصیف کنم.اون موقع هم جق زدن بلد نبودم که خودمو ارضا کنم.تو همون حال دستمو بردم سمت کصش و به کصش دست زدم که دیدم روشو برگردوندوخودشو دورکرد.بیدار شده بود.من با صدای آروم گفتم ببخشید ولی اون هیچ جوابی نداد.من دیگه واسم مهم نبود دوباره یورش بردم سمت پاهاش این دفعه دوتا بغل پاش چسبیده به هم بودن منم کیرمو ازشون رد کردم.از ساعت ۲ تا ۴ صب با پاهاش مشغول بودم واونم هیچ اعتراضی نکرد.منم۴ گرفتم خوابیدم تا ۸ صبح.ساعت ده دقیقه به ۸ صبح دیدم پدر و مادرم و مادر مارال رفتن بازار خرید.سر و صداشون منو بیدار کرده بود ولی مارال هنوز خواب بود.همینکه رفتن من باز شروع کردم رفتم سراغ پاهاش.اینبار کیرمو از لای انگشتای پاش رد کردم و با دستم فشار دادم.نیم ساعت گذشت تا مارالم از خواب بیدار شد.برگشت سمت من با خنده و شوخی دستشو گذاشت رو شکم منو به حالت قلقلک گفت چیکار میکنی؟منم فقط نگاش کردم و پیش خودم گفتم الان آخه وقت بیدار شدن بود؟رفتیم صبحانه و من دلمو صابون زدم که شب دوباره همون بساطه ولی دیگه دو شب بعدش جاشو یجا دیگه انداخت منم سماق مکیدم.نوشته: اژدها

367