ولی اون عاشق من بود کم کم رو مون به هم باز شده بود و میگفت که شوهرش خانوم بازه و مدام با اینو اونه. گفتم چرا جدا نمیشه گفت که ملیکا دخترش پا. بندش کرده . تو همون ایام جلال شوهر مهتاب میره مسافرت یه ماهه دوبی که جنسایی که از فروشگاه کلی خرید کرده بود رو بندازه به عربا. مهتاب به من زنگ زد که ساعت چهار جلسه داریم و باید برم جلسه .لحنش یه طور خاصی بود. ده روزی از رفتن جلال میگذشت .رفتم خونشون که دیدم هنوز کسی نیومده. گفتم زود رسیدم گفت که نه چون تو زیر شاخه اصلی هستی جلسه دو نفره داریم.همیشه تو جلسات لباس رسمی میپوشید ولی این بار با یه دامن که تابلو بود زیرش هیچی نپوشیده یه پیراهن استین بلند که استیناش رو جمع کرده بود حدسم رو داشت به یقین تبدیل میکرد که امروز یه خبرایی هست سوال کردم ملیکا کجاست گفت خوابه .یه کتاب که صد بار خونده بودمش و راه های فروش درست رو نشون مداد رو آورد و گفت اینو با هم مرور کنیم.گفتم اینو من حفظم گفت بلند بخون تا نکته هاش رو باهم تیتر وار در بیاریم رفت یکم میوه آورد چند تا موز سیب و خیار. شروع کردم به در آوردن تیتر ها که دیدم فقط به من نگاه می کنه وموز رو لیس میزنه بهش نگاه کردم چشم تو چشم یهو دیدم اشک از چشاش سرازیر شد و پرید بغلم. شوکه بودم نمیدونستم باید چکار کنم من از خانواده مذهبی بودم و این خیانت بود .با خودم کلنجار رفتم که دیدم تو چشام خیره شد از اون نگاه های دوران قبل از ازدواجش دیوونه شدم یهو لبم تو لباش گره خود.دیگه دست خودم نبود منو با خودش کشونده بود تو مرداب میدونستم که هر چی دتو پا بزنم از مرداب بیرون نمیام. با خودم گفتم که باید دلو بزنم به دریا و مرداب رو تبدیل به یه بهشت بکنم.باهاش همراهی کردم زبونم تو دهنش میچرخوندم .روسریش رو باز کردم وای چی میدیم موهای شرابی و لخت.کلیپسشو باز کرد موهاش تا بالای باستنش میرسید. خودمو جمع و جور کردم اومدم بالا پیشونی مو گذاشتم رو پیشونیش با آرامش خاصی گفتم مطمعنی.داد زد که تو عمرم از این لحظه مطمئن تر نبودم. دکمه های پیراهنش رو یکی یکی و با آرامش باز کردم داشت دیوونه میشد دو تادکمه اخرشو نذاشت که باز کنم دوطرف پیراهن رو کشید و دکمه های آخر رو کند وحشیانه منو هول داد روی مبل و اومد روم یهو یاد بهار اوفتادم . اگه دست به کیرم میزد در جا ابم میومد من اونو خیلی دوست داشتم ولی اون عاشق من بود اون از این دیوونه بازی زیاد در میاورد که منو سر حال بیاره.یهو هواسم جمع شد دیدم سوتین قرمز رنگشو در آورد وایییی.دو تا الماس افتاد بیرون بزرگ نبود. من اصلا از سینه های بزرگ خوشم نمیاد. تقریبا هفتاد سایزش بود.یکم از بهار کمی بزرگتر بود ولی مهتاب چون روغن های مختلف از شرکت میگرفت اول رو خودش امتحان میکرد بعد میفروخت.روغن خراطین معجزه میکرد.سینه هاش مثل کوه شق شق بودن .افتاد روم در گوشم اروم گفت آماده ای. زیر لب گفتم بهار چی.وژدانمو چیکار کنم .داد زد مرتضی داری دیونم میکنی .صدای ملیکا از اتاق خواب اومد .تمام حسش پرید از چشاش دونه دونه اشک می ریخت و به سمت اتاق خواب میرفت .با خودم کلنجار می رفتم که آیا کار درستی میکنم یا نه این دوست داشتن من خیانت بود. ولی اون خودش شروع کرد. بهار چی من خیانت کنم معلومه نباید از بهار هم انتظار داشته باشم.مصمم شدم که بلند شم و برم یهو از اتاق اومد بیرون .پرده ها کشیده بود و چراغ لوستر وسط اتاق روشن بود با نرو زرد. چراغ خاموش شد رومو برگردوندم سمت مهتاب تاریک بود داشت میومد جلو.سمت من روشنایی بود چون جایی که من بودم نور گیر داشت مثل فیلما از تو تاریکی اومد تو روشنایی کامل لباساشو در آورده بود. زیر با عشوه گفت میخوای بری بدنش رو کامل روغن زده بود اگه دست به کیرم میزد در جا ابم میومد. رفتم سمتش رو دستام بغلش کردم رفتم سمت حمام میدونستم فقط اونجا مناسبه این سکسه.در حمام رو باز کردم یه حمام سه در سه با یه رختکن یه وان که پرده دور وان کشیده شده بود. روی رخت کن خوابوندمش انگار جایی بود واسه ماساژ دادن به شکم خابیده بود رفتم بین دو پاش برق میزد سفید سفید.سرم رو بردم بین پاهاش تا زبونم رو دو سه بار داخل کسش چرخوندم لرزید بدم لرزید انگار تا حالا سکس نداشته باشه.به خودم اومدم دیدم من کلا لباسام رو در نیاوردم . دیوانه وار لباسام رو در آوردم و انداختم جلوی در حمام.فقط یه شرت پام بود برگشتم سمت مهتاب که دیدم با لبخندی ملیح داره منو نگاه می کنه .گفتم چیه گفت بلاخره مال هم شدیم آغوشش رو باز کرد شاید ده دقیقه فقط توی هم وول می خوردیم. تا بلاخره مهتاب اومد روم و شرتم رو در آورد .مثل فنر کیرم زد بیرون نه بزرگ بود نه کلفت نمیخوام خالی بندی باشه تو یک آن کیرمو کشیدم بیرون کلفت نمیخوام خالی بندی باشه .من لاغر بودم ۱۸۰قد۶۵وزن.ساز کیرم هم حدودا شانزده سانت.دیگه اروم شده بود و با آرامش کیرم رو تو دهنش عقب جلو میکرد.یهو عوق زد و دوباره شروع کرد نمیخواستم زود بیام و آبروم بره. کشیدمش بالا بغلش کردم و بردم سمت وان اب رو باز کردم که وان پر بشه .آب از کناره های وان روی من و مهتاب میپاشید.صحنه دیوانه کننده ای بود.پریدم بغلش روی آب چربی گرفته بود از روغن هایی ک مهتاب به خودش مالیده بود.بلندش کردم و یک پا روی وان و اون پا تو آب با اولین فشار راحت رفت تو اینقدر لذت بخش بود که نمی تونم وصف کنم ضرباتم ریتمیک و با آرامش بود .اینقدر شهوتی شده بود که گریه میکرد نمی دونم شاید رسیدن به وصال یار این حس رو به اون میداد.خودش سرعتو بیشتر کرد لرزید دو بار ارگاسم شده بود بعد ها فهمیدم که اصلا ارگاسم رو با جلال تجربه نکرده .برگشت و دستاش رو روی وان گذاشت و پشت به من پاهاش رو باز کرد صحنه کلا در اختیار اون بود .چون خاسته مهتاب بود و من کامل در اختیار اون بودم.کیرمو تا ته اینبار نه با آرامش بلکه با ریتم تند شروع به تلمبه زدن کردم احساس کردم دارم به لحظه ی اوج میرسم .پاهام لرزید تو یک آن کیرمو کشیدم بیرون و باجهشی زیاد روی کمر مهتاب خالی کردم. یه سکس کامل پر از عشق مخصوصا برای مهتاب. دو تاییمون بغل هم توی وان دار کشیده بودیم هیچ صحبتی بینمون نبود فقط سکوت بود و سکوت .ناخداگاه زدم زیر گریه مهتاب رو به من کرد و گفت چی شد گفتم مهتاب ما چیکار کردیم این عشق بود یا خیانت.گفت تو رو نمی دونم ولی برای من سرشار از عشق بود.من هنوز مهتاب رو دوست داشتم ولی اون شوهر داشت و من کاری کردم که نباید میکردم.یه دفعه از جام بلند شدم و گریه کنان از حمام بیرون زدم لباسام رو از جلوی در برداشتم و با یه ملحفه که روی مبلای کنار انداخته بودن خودمو خشک کردم لباسام رو پوشیدم و از خونه زدم بیرون. می دونم داستان زیاد سکسی نبود ولی برای من و مهتاب این اول راه بود من هنوز دوسش داشتم و اونم بلاخره شوهر داشت.ومنم بهار رو داشتم که در همه شرایط زندگی با من کنار میومد و منم دوسش داشتم. داداش حشری, کیر,داداشی کوس, کوس خیس ,جنگل ,آب کیر کوس بدم ,آب کیر برده جنسی ,آنال تینیجر ,سکس خانوادگی سکس خشن ,برده جنسی سوراخ کون ,گشاد ,آب کیر کوس آب کیری کیر بخور ,کلفت کوس کره ای ,تست دو کیر ,سوراخ گشاد کیر سیاه ,کوس پاره زن جنده ,کوس پولی کوس نمای نزدیک تخم بخور ,آنال جنده شهوتی ,حشر بالا کیر خور ,سوراخ کون
خانواده با حال حشری ,کیر بابایی واسه همه هست
2.4K بازدید100%