سلام دوستان من حسام هستم ۲۹ سالمه قدم ۱۷۹ هست و وزنم ۸۵ چاق نیستم اگر بخوام از تیپ و قیافه ام بگم یه شباهتی با پارسا پیروزفر دارم البته نه دقیقا ولی هرکی اولین بار منو میبینه بهم میگه که خیلی شبیه اقا پارسا هستی معمولا هم تیپ اسپرت و راحتی میپوشم ریا نباشه که دوست دختر زیاد دارم که حداقل ده تاشون حسابی بهم سرویس سکسی میدن و از این بابت چیزی کم ندارم ولی این که میخام براتون بنویسم به دوست دخترام مربوط نمیشه ، خب قضیه از این قراره که یه روز مادرم یه لیست خرید داد دستم که براش تهیه کنم منم رفتم از فروشگاه شهروند لیستو بخرم . اینم بگم که این قضیه مال همین سال جدید یعنی ۱۴۰۰ هست ، تو فروشگاه مشغول گشتن و پیدا کردن اجناس بودم که یهو چشمم خورد به یه خانم شاسی بلند یعنی قد بلند که حتی از منم قدش بلندتر بود یه چیزی میگم یه چیزی میشنوید بخدا از دیدنش دهنم باز مونده بود بدمصب از لحاظ خوشگلی که اخر خوشگلا بود اندامشم که نگم براتون با اون قد بلند و هیکل پر و پوستی مهتابی چشم زن و مرد را به خودش جذب کرده بود اینقدر تو کفش بودم که اصلا خرید را فراموش کردم و هر جا اون میرفت منم با یه فاصله دو سه متری پشت سرش بودم تیپ خانمه خیلی راحت بود یعنی به جای مانتو یه پیرهن طرح مردونه پوشیده بود که فقط تا بالای باسنش بود و یه شلوار لی کشی ابی کمرنگ که میشد تمام حجم پاها و ساق و کون و حتی کسشم تصور کرد و دید انگار واقعا هیچی پاش نکرده ، من مونده بودم که این چطوری با این طرز لباس اومده خرید باور کنید همه مردم چشمشون دنبال این خانم میچرخید . خانمه با شوهر و بچه کوچیکش و یه خانم مسن تر اومده بود شاید بهش میخورد سی و هفت سی و هشت چمیدونم کمتر یا بیشتر همین حدود ها بود ماسکشم انداخته بود زیر چونه اش که اون لب و دهن و دماغ خوشگلش دل ادمو میبرد شوهرش بچه را گذاشته بود تو چرخ خرید زنش پشت سر شوهرش راه میرفت منم با فاصله کمی پشت سر زنه میرفتم وای که چه باسن خوش فرمی جلوی چشم بالا و پایین میشد بیشرف انگار شورت هم پاش نکرده بود چون هیچ رد شورتی زیر شلوارش دیده نمیشد بد جور کیرم هلاک اون کون نازش شده بود نمیتونستم ازش چشم بردارم همینطوری که توی سه چهارتا راه رو دنبالش بودم برگشت دید من هنوزم دارم پشتش میام یه نگاهی بهم کرد منم ماسکمو دادم پایین تا بتونه صورتمو ببینه بلکه خوشش بیاد شاید فرجی شد جور شد به این بدن بی همتا برسم . زنه وقتی چهره مو دید یه لبخند کوچولویی زد و رفت نزدیک شوهرش اون لبخندش و گذاشتم پای خوش اومدنش و دیگه همش دنبالش بودم خوشبختانه بچه همه هواس شوهرشو به خودش جلب کرده بود اون خانم مسن هم گویا مادر پسره بود همش با پسرش حرف میزد منم سعی کردم تا بیشتر بهش نزدیک بشم و با چرخ دستیم از پشتش جوری رد شدم که دستمو مالیدم در کونش و رد شدم و جلوتر ایستادم تا عکس العملشو بسنجم وقتی دیدمش اونم بهم نگاهی کرد و چیزی نمیشد از نگاهش فهمید برای اینکه بهش بفهمونم تو کفشم بازم از پشتش رد شدم و این بار دستمو بیشتر به کونش فشار دادم و برگشت یه لبخندی زد دیگه فهمیدم انگاری بدش نیومده یه چشمکی بهش زدم اونم فقط برام لبخند میزد میخواستم یه جا تنها گیرش بیارم اگر بشه یا شمارشو بگیرم یا شمارمو بهش بدم دیگه زنه همش هواسش به من بود یه چشمکی بهش زدم و با سر علامت دادم که بیاد دنبالم بعد یکمی ازش فاصله گرفتم وایسادم ببینم میاد یا نه دیدم به شوهرش گفت من برم رنگ مو پیدا کنم منم راه افتادم سمت قسمتی که رنگ مو و ژل و کرم و این چیزا بود دیدم اونم داره میاد تا رسیدیم اونجا سریع نزدیکش شدم اول سلام کردم اونم سلام کرد و الکی خودمونو مشغول دیدن اجناس نشون میدادیم ، خودمو بهش معرفی کردم اونم اسمشو بهم گفت اسمشم مثل خودش خوشکل بود اسمش فریبا بود گفت چکارم داشتی چرا گفتی بیام دنبالت؟ گفتم راستش چی بگم فریبا جون تو با این زیبایی و اندام بینظیرت دل همه را بردی منم باور کن دیونت شدم اونم یه خنده ای کرد البته بیشتر لبخند اروم بود و داشت با رنگ موها الکی ور میرفت کسی پیشمون نبود گفت دیونه جلوی شوهرم اینقدر نزدیکم نیا یه موقع دعوا میشه منم گفتم حاضرم بخاطر تو بمیرم فریبا جون حالا بهم اجازه میدی بیشتر باهم دوست بشیم گفت چطوری اخه؟ گفتم شمارتو بده تا بیشتر حرف بزنیم گفت فقط حرف؟ گفتم جون قربونت بشم نانازی خانم هرچی تو بخواهی فریبا جونم اونم گفت پس شمارمو بزن تو گوشیت یه تک بهم بزن تا شمارتو داشته باشم باورم نمیشد که این تیکه خوردنی بهم پا بده ولی داشتم به وصالش میرسیدم شمارشو داد منم بهش یه تک زنگ زدم بهم گفت حالا برو و اینقدر نیا نزدیک شوهرم خیلی حساسه متوجه میشه گفتم کی زنگ بزنم؟ گفت فردا صبح خودم بهت خبر میدم حالا تورو خدا برو یه موقع شوهرم میاد بد میشه برا جفتمون راستم میگفت اونجوری که منو فریبا نزدیک هم بودیم خیلی شک بر انگیز بود گفتم فریبا جون بخدا من دیونت شدم منو تو کف نزاری ؟ گفت برو دیگه گفتم بهت خبر میدم من راه افتادم ازش کمی دور شده بودم که دیدم شوهرش با چرخ دستی رسید خوب شد به موقع ازش دور شده بودم . شوهرش یه مرد عادی به نظر میرسید فریبا با چشم ابرو بهم حالی کرد که دورتر برم منم تا وقتی اونا تو فروشگاه بودن از دور به فریبا نگاه میکردم تا اینکه بلاخره رفتن بیرون تو دلم گفتم یعنی بهم زنگ میزنه؟ وای اگر زنگ بزنه که معرکه است . هر چی خرید کردم و حساب کردم و رفتم خونه همش تو فکر فریبا و اندامش بودم و اینکه گویا خودش هم خیلی راضیه به رابطمون تا فرداش لحظه شماری میکردم تا بهم زنگ بزنه بلاخره ساعت یازده بود که زنگ زد از خوشحالی داشتم بال درمیاوردم سلام و احوال پرسی کردیم و گفتم فریبا جون نمیدونی چقدر خوشحالم کردی که بهم زنگ زدی اونم گفت منکه بهت گفته بودم زنگ میزنم نکنه پیش خودت فکر کردی زنگ نمیزنم ؟ گفتم چی بگم والا از دیشب همش منتظر زنگت بودم صدبار خواستم خودم زنگ بزنم ولی گفتم شاید موقعیت حرف زدن نداشته باشی گفت مرسی که زنگ نزدی اره بزار من بهت زنگ میزنم گفتم باشه ولی اخه از وقتی دیدمت بخدا عقلم از کله پریده اونم خندید گفت چرا؟ گفتم وای نگو چرا تو ادمو دیونه میکنی دختر همش میخندید ولی اینار قهقه میزد بعد گفت خب میخواهی چکار کنی؟ فکر کن الان دوست شدیم گفتم دوست دارم باهم بریم بیرون کافی شاپی رستورانی پارکی جایی گفت نه حسام جان نمیشه گفتم چرا فریبا جون گفت نمیشه دیگه گفتم پس من چکار کنم برات نکنه دلت میخاد یه ذره عقلی هم که برام مونده از دست بدم بازم زد زیر خنده گفت من بیرون و این چیزهارو دوست ندارم بعد گفت اگر دوست داری میتونی یا تو بیایی خونه من یا من بیام خونه تو گفتم واقعا راست میگی؟ میشه من بیام پیشت؟ گفت اره حسام جون گفتم بخدا همون یه ذره عقلی هم که مونده بود اونم پرید و رفت فریبا گفت الکی چرت نگو دیونه گفتم بخدا باورم نمیشه که دعوتم میکنی بیام خونه ات گفت حسام یه چیزی بهت بگم ؟ گفتم بگو فریبا جونم گفت تا حالا کسی بهت گفته شبیه پارسا پیروزفر هستی ؟ گفتم واقعا راست میگی؟ گفت مسخره خودتو به اون راه نزن عین سیبی که از وسط نصف شده باشی شبیه پارسا هستی گفتم خب حالا بگو ببینم بخاطر اینکه شبیه پیروزفر هستم بهم پا دادی یا بخاطر خودم؟ گفت این چه حرفیه دیونه خب راستش از جسارتت که با وجود شوهرم که کنارم بود ولی جرات کردی و اومدی ابراز علاقه کردی خیلی خوشم اومد بعد ادامه داد که تو اون فروشگاه صدتا مرد دیگه داشتن فقط چشم چرونی میکردن و جرات نداشتن حتی نزدیکم بشن ولی تو جرات کردی و همونجا بهم پیشنهاد دادی گفتم اگر بهت بگم حقیقتا دیونت شده بودم بهت دروغ نگفتم حتما همین دیونگیم بهم جرات داد که همونجا بهت پیشنهاد دوستی بدم بعدم کلی ازش تشکر کردم که دست رد بهم نزده و دوستیمو قبول کرده . اون روز با فریبا کلی تلفنی حرف زدیم نزدیک دو ساعت شد گوشیهامون دیگه داغ کرده بود و فریبا گفت شارژم داره تموم میشه حسام حون بعدا خودم بهت زنگ میزنم تا من زنگ نزدم تو زنگ نزن عزیزم گفتم باشه فدات بشم عشقم اونم خندید و خداحافظی کرد. وای دل تو دلم نبود همه چیز داشت مهیا میشد برای یه رابطه فوق العاده با یه زن بینهایت فوق العاده . یک روز ازش خبری نداشتم دلم میخاست هر روز باهاش حرف بزنم و ببینمش بعد از یک روز زنگ زد و حالشو پرسیدم اونم گفت خوبم گفتم فریبا جون چرا دیروز بهم زنگ نزدی داشتم دیونه میشدم عزیزم گفت عزیزم اینطوری نباش شاید من نتونم یکی دو روز حتی شایدم بیشتر از چند روز بهت زنگ بزنم پس سعی کن عادی باشی و زندیگتو کنی گفتم فریبا من عاشقت شدم گفت اگر بخواهی اینطوری دیونه بازی دربیاری قطع میکنما گفتم باشه عشقم هرچی تو بگی گفت افرین پسر خوب حرف گوش کن تا نه تو اذیت بشی نه من خلاصه هر چند وقتی باهم حرف میزدیم . بعد از دو سه هفته فریبا که دید من واقعا براش هلاکم بلاخره دعوتم کرد برم خونه اش منم که فقط لحظه شماری میکردم براش که زودتر باهاش تنها باشم . فریبا بهم گفت بعد از ظهر بیام منم دیگه فهمیده بودم هرچی میگه حتما دلیل خاصی داره برای همین چیزی نپرسیدم سر وقت مشخص رفتم به ادرسش که یه جایی تو سعادت اباد بود ، خلاصه طبق لوکشین ادرس دقیقشو پیدا کردم و زنگ زدم بهش که رسیدم اونم در را برام زد و رفتم داخل خونه اش اپارتمانی بود ولی از اون اپارتمنهای بزرگ و شیک مجلل ، راستش تا حالا دوست دختری به این حد نداشتم فریبا خیلی سر تر از من بود ولی حالا چی بود که توفیق رابطه باهاش نسیب من شده بود واقعا مثل معجزه بود وگرنه که من و کجا و این خانم زیبا و پولدار کجا ؟ تو همین فکرا بودم که اسانسور تو طبقه هشتم ایستاد و و رفتم پشت در واحدش زنگشو زدم و فریبا جونم در را برام باز کرد وای از دیدنش ضربان قلبم تند شد سلام کردیم به بهم و گفت بیا تو یه دسته گل رز قرمز براش گرفته بودم که بهش دادم و تشکر کرد اومد جلو صورتمو بوسید و گفت خوش اومدی حسام جون راحت باش عزیزم ، راستش تلفنی خیلی باهاش راحت بودم ولی نمیدونم چرا وقتی تو خونه اش پا گذاشتم یه استرسی اومد تو وجودم شاید بخاطر وضع مالی و خونه زندگی فریبا بود که ابهتش منو گرفته بود بهش گفتم خونه قشنگی داری فریبا جون اونم گفت مرسی عزیزم بشین تا برات یه چیزی بیارم فریبا یه دامن پاش بود تا سر زانو و یه تیشرت . بدمصب هرچی تنش میکرد بهش میومد هم لباس تنگ هم لباس راحتی . فریبا با یه سینی و دوتا لیوان شربت اومد و نشست پیشم گفت خب اینم از این اومدی خونه ام حالا راضی شدی ؟ گفتم من فدات بشم فریبا جون بخدا از روزی که تورو دیدم خواب و خوراک ندارم فریبا زد زیر خنده وگفت الکی چرت نگو حسام مطمئنم که بغیر از من دوست دختر داری غیر ممکنه نداشته باشی دیدم اگر بخوام براش خالی ببندم ممکنه از دستم بپره برای همین تصمیم گرفتم باهاش روراست باشم یه قلپ از شربت خوردم و افکارمو جمع کردم لیوانو گذاشتم رو میز فریبا گفت هان چی شد حسام جون دروغ میگم؟ گفتم نه عشقم دروغ نمیگی ولی میخام با هم بمونیم البته اگر تو اجازه بدی اگر بگی نه مشکلی نیست و همین الان رفع زحمت میکنم فریبا یه خنده ای کرد دستشو اورد و دستمو گرفت تو دستش وای گرمی دستاش بهم ارامش فوق العاده ای میداد دستمو تو دستش فشار داد گفت اگر نمیخواستمت که الان اینجا نبودی عزیزم پس از این فکرا نکن منم به تو نیاز دارم حسام جون دیگه خیالم ازش مطمئن شده بود زودی گرفتمش بغلش کردم لبهاشو بوسیدم گفتم بخدا حقیقتا عاشقتم فریبا اونم گفت مرسی حسام جونم بعد ازش پرسیدم بچه و شوهرت کجا هستن؟ گفت بچه پیش همون مادر بزرگشه یعنی مادر شوهرش ، شوهرشم برای چند روزی رفته ماموریت گفتم پس حسابی تنهایی؟ فریبا خودشو تو بغلم لم داد گفت با تو تنهام دیدم شهوتش غلیان کرده لبمو گذاشتم رو لبش و مشغول خوردن لبهای هم شدیم انگار شهوت فریبا خیلی بیشتر از من بود ، دستمو اول گذاشتم رو سینه هاش وای که چه نرم خوش فرم بود فریبا چنان لبهامو میمکید که معلوم خیلی حشریه همینطور دستمو رو تنش میکشیدم و دستمو رسوندم به کسش جوووووونننن نرم و تپل و داغ بود کسش صدای هوم هوم فریبا و بلند شده بود تنشو پیچ و تاب میداد هیجانم براش حد نداشت سریع دامنشو کشیدم بالا و دستمو کردم تو شورتش و کس صاف و داغشو گرفتم تو دستم فریبا داشت مثل مار به خودش میپیچید چشماش از شهوت بسته شده بود و ناله میکرد منم که به ارزوم رسیده بودم و کس داغش تو دستم بود کسش خیلی سریع اب انداخته بود منم با انگشتم لای چاک کسشو میمالیدم و چوچولشو نوازش میکردم فریبا دیگه اه و ناله هاش بلندتر شده بود منم دوتا انگشتمو فرو میکردم تو کسش دلم میخواست اینطوری ارضا بشه که با چندتا حرکت دستم تو کسش دیگه فریبا داشت به ارگاسم میرسید فقط ناله میکرد کمرشو قوس داده بود دستمو محکم گرفته بود منم دو انگشتی تو کسش فرو میکردم کسش خیس اب بود اینقدر تو کسش انگشت کردم تا اینکه به شدت ارگاسم شد و خودشو به شدت تکون تکون میداد و باهمه زورش دستمو از کسش جدا کرد و همش میلرزید ناله میزد چند ثانیه ارگاسمش طول کشید منم دیگه کاریش نداشتم تا بدنش ارامش پیدا کنه بعد تو بغلم شل شد منم گرفتمش تو بغلم به خودم فشارش دادم لبشو بوسیدم فریبا بهم ریخته بود کمی سرخ شده بود و عرق کرده بود پیشونیشو بوسیدم صورتشو نوازش کردم فریبا گفت دهنمو سرویس کردی لعنتی لبشو بوسیدم گفتم تو خیلی وقته منو سرویس کردی با این اندام نازت یکمی تو بغلم راحت خوابید گفت بزار حالم جا بیاد منم گفتم باشه عشقم مثل یه بچه تو بغلم خوابیده بود و نوازشش میکردم بعد دو سه دقیقه بلند شد گفت بریم تو تخت که میخام حسابی کیفشو ببریم گفتم جووووننن بریم که هلاکتم خوشگلم رفتیم تو اتاقش و فریبا رفت تو تخت منم رفتم رو تخت دامنشو گرفتم و کشیدم و درش اوردم چه پاهای کشیده و زیبایی چه رونهای خوشگل و خوردنی !! کونشم که دیگه نگم که به جرات میگم زیباترین کون جهان را داره تیشرتشو هم دراوردم سینه های گرد و قلمبه اش ادمو روانی میکرد چسبیدم به سینه هاش نوکشونو مک میزدم افتاده بودم روش نوبتی پستوناشو میخوردم داشتم میمردم از لذت فریبا هم میخندید و اه میکشید دستمو کردم تو شورتش و کسشو گرفتم تو دستم فریبا دستشو اورد گفت تورو خدا انگشت توش نکن گفتم باشه عزیزم کفه دستم رو کسش بود انگشتهام لای چاک کونش دست فریبا هم رو دستم بود گاهی پستوناشو میخوردم گاهی لبهاشو فریبا هم زانوهاشو خم کرده بود پاهاشو از هم بازه باز کرده بود راحت میتونستم انگشتهامو بکنم لای کونش و با سوراخ کونش ور میرفتم و ازش لب میگرفتم فریبا هم پر از شهوت بود همش هوم هوم میکرد و لبمو مک میزد و جون جون میکرد منم فهمیدم از لمس سوراخ کونش داره خیلی لذت میبره بیشتر انگشتمو رو سوراخ کونش میمالیدم و فشار میدادم دیگه فریبا کاملا زانوهاشو اورده بود بالا و یه پاشو هم خودش با دستش گرفته بود کاملا چاک کس و کونش باز بود انگشتم یکمی کردم تو کسش که خیس بشه یه ناله ای کشید که نگو انگشتمو یکمی تو کسش چرخوندم دراوردم انگشتمو فرو کردم تو کونش فریبا یه اخخخخخخ گفت ولی اعتراضی نداشت گفتم جوووووووننننن عشقم میمیرم برات کیرم داشت از شقی میترکید فریبا با دستش کیرمو پیدا کرد و از روی شلوار میمالیدش منم تو کونش انگشت میکردم اونم اه و اوه میکرد با شستم چوچولشو میمالیدم فریبا با چشمهای پر از شهوت میگفت اخ حسام حسسسساامممم منم میگفتم جونم عشقم جونم عزیزم هر دومون از لذت داشتیم هلاک میشدیم فریبا با اه و ناله هی بلندی میگفت ای کسم ای کسم اخ کونم گائیدی منو کیر کیر کیر میخام حسام کیرتو میخام کیرتو بکن تو کسسسسمممم با حرفهای شهوتی که میزد دیونم کرده بود بلند شدم سریع لخت شدم شورت فریبا رو هم درش اوردم کاملا لخت بودیم با چشام داشتم بدنشو میخوردم باور کنید دیونه کننده بود نمیدونستم کجاشو ببوسم بلیسم و بخورم کسش خوشگل شکمش خوشگل رونهاش خوشگل پستونهاش خوشگل دستها و زیر بغلهاش خوشگل اخه من باید کجاشو میخوردم؟؟؟ دیگه غریزه منو کشوند سمت کسش دهنمو چسبونده بودم به کسش و زبونم تو کسش میچرخید گاهی مکش میزدم و گاهی زبونمو تا جائیکه میشد میکردم تو کسش پاهاشو داده بودم بالا فریبا هم با دستاش پاهاشو از زیر زانو گرفته بود و ناله میزد و جون جون میگفت منم کس و چاک کونشو سوراخ کونشو براش میخوردم نفهمیدم چقدر زمان برد ولی فریبا با دستاش موهامو چنگ میزد و جیغ و هوار میکشید منم مثل قحطی زده ها ول کن کس و کونش نبودم و داشتم خودمو میکشتم برای خوردن کس و کونش یه عامله اب کسشو خورده بودم بوی کس و کونش روانیم کرده بود لامصب هرچی میخوردمش سیر نمیشدم دیگه دوباره فریبا به ارگاسم رسید و با چندتا ناله و داد زدن سرمو لای پاهاش قفل کرده بود و بدنش به شدت میلرزید منم بدنشو و شکمشو پهلوها و پستوناشو نوازش میکردم که فریبا شل شد و سرمو ول کرد دوباره محکم بغلش کردم میدونستم زنها وقتی به شدت ارضا میشن دوست دارن یکی فشارشون بده چون همه دوست دخترام اینطوری بودن فریبا هم همینطوری بود خودشو توی بغلم فشار میداد منم با دستام دستها و بازوها و پهلوهاشو صورتشو نوازش میکردم و میبوسیدمش بعد از دو سه دقیقه که حالش بهتر شد لبمو بوسید گفت لعنتی تا کی میخواهی عذابم بدی ؟ بوسیدمش گفتم ببخشید عشقم ولی اخه خوردن کس و کونت دیونم کرده بود نمیتونستم دل بکنم ازش فریبا گفت اگر بخواهی همش انگشتم کنی و کسمو بخوری دیگه صدات نمیکنما بهت گفته باشم منم گفتم الهی قربونت بشم خانمی چشم دیگه هرچی تو بگی عشقم گفت حالا که دوبار بدون کیر ابمو اوردی الان دیگه جون ندارم بلند شیم تا بعدن که جون گرفتم منم با یه حالت غمگین و التماسی گفتم پس باید برم دیگه؟ اونم یه دونه زد به کیرم گفت نه خره کی گفتم بری ؟ من تازه گیرت اوردم کیرمو که شقه شق بود گرفت تو دستش گفت جووووونننن لامصب چرا اینو نکردی تو کسم دیگه نمیزارم کسمو بخوری باید با این کیر نازت به کسم لذت بدی گفتم چشم بانو هرچی شما دستور بدید من بنده شما هستم فریبا خندید و گفت من بنده نمیخام من خودتو میخام خره یکمی تو بغل هم عشق بازی کردیم ولی دیگه به مس و کونش دست نزدم دلم میخاست ولی گفتم اینطوری اذیت میشه بیشتر لبهای همو میخوردیم بعد فریبا گفت بزار اصل کاری را شب باهم داشته باشیم گفتم باشه عشقم دیگه تا شب لباسهامونو تنمون کردیم و یه شام سبک خوردیم و یکمی باهم تلویزیون و ماهواره دیدیم فریبا از خودشو شوهرش و زندگیش برام گفت تا شب که باهم رفتیم تو تختش که دیگه نگم براتون که تا سه صبح داشتیم سکس میکردیم فریبا چنان ناله هایی میزد و هی میگفت کسسسمو بگا جرم بده جرم بده منم مثل اسب داشتم میگائیدنش لامصب پر از شهوت بود تا سه صبح دوبار حسابی کسشو براش گائیدم دیگه هردومون خیس عرق شده بودیم و مثل جنازه افتادیم بغل هم و چشمام رفت رو هم دیگه نفهمیدم کی خوابم برده که صبح بیدار شدم چشمم افتاد به بدن زیبای فریبا جونم . الان فقط چند ماه از رابطه گرم و صمیمی و پر از شهوت وحرات منو عشقم فریبا میگذره ولی تقریبا میتونم بگم بالای بیست بار با هم سکس داشتیم. نه من از فریبا سیر میشم نه فریبا از من . زنی به زیبایی و خوش اندامی فریبا واقعا انگشت شماره من خوش شانس بودم که تونستم باهاش وارد رابطه بشم.نوشته: حسام
296