با سلامداستانی که بیان میکنم حقیقتیه که برای من رخ داده.داستان اتفاقیه که برای من افتاد و فقط میخام که بیانش کنم.خواهشان هیچ گونه نظری ندید .یکم ماجرا طولانیه و خواهش میکنم با حوصله باشید.من 28 سالمه. اهل یکی از مناطق خوب تهران که مردمش خوب و با صفا هستند.شغل من طوریه که بیشتر توی خونه هستم و با کامپیوتر کار میکنم.اکثر اوقات تنهام.تقریبا 4 روز در هفته.وارد حاشیه ها نمیشم.من هر وقت میخام سیگار بکشم میرم لب پنجره و سیگارمو میکشم.تقریبا 10 روز قبل دم ظهر بود که تازه سیگارو روشن کردم.صدای وانتی میوه اومد." گیلاس مجلسی هلو سیب گلاب لیمو آبگیری طالبی شکرپاره …"همینجوری که داشتم کام میگرفتم به وانتی هم نگاه میکردم که کنار وایساد . بعد چند لحظه خانومها اومدند و خرید شروع شد.منم همینجوری نگاه میکردم بی هدف.آخرین خانومی که اومد یکم نگاهمو جذب خودش کرد.من از طبقه سوم داشتم میدیدم.چادر گلگلی سرش بوود.کلی میوه خرید.در حین انتخاب میوه ها قدم هایی که برمیداشت پاهاش از جولوی چادر نمایان میشد.من احساس کردم که لُخته.خوب بهش نگاه کردم.یه لحظه چادرشو جمع و جور کرد.اول باز کرد داد جلوی سرش که موهاش بیرون بود و بست چادرشو.فقط یه لحظه دیدم که یه شرتک آبی پاشه و یه تاپ سفید.کلی خریدکرد و همراه یه خانم دیگه که مشخص بود همسایشونه و منتظره میوه هارو برداشت و رفت.نگاه کردم که کجا میره.دقیقا رفت آپارتمان روبه رویی.از ظاهر این خانم مشخص بود که سنش بین 40 تا 45 باشه.این ماجرا گذشت و 2 روز بعد حدودا ساعت 2 ظهر بود که با همون صدای آشنای میوه فروشه اومد.پیش خودم گفتم الانه که اون خانومه بیاد.راستش ازون لحظه ای که دیدمش بیشتر دوس داشتم دوباره ببینمش.خانوما اومدند اما اون خانوم نبود بینشون.میوه فروش زیاد میان اما این میوه فروشی که میگم هر 2 روز یک بار میاد و بیشتر خانوما و اهالی ازین یه نفر میوه میخرند چون میوه هاش مجلسیه.5 دقیقه ای گذشت که دیدم اون خانوم اومد.بعد کلی صحبت با خانوم های دیگه , آخرین نفر این خانوم بود که رفت سراغ میوه ها .باز هم نگاهمو جذب کرد.دیدم که این دفعه خیلی خودشو جمع و جور کرده چادرو سفت گرفته فقط وقتی که قدم بر میداشت پاهاش که لخت بود میزد بیرون.دوباره همون حرکتو زد.دیدم یه شرتک سفید و یه تاپ که نافشم معلومه تنشه.پیش خودم گفتم این زنه یه چیزیش هست.سریع لباس بیرونو پوشیدمو رفتم پایین جلوی وانتی چند قدم دور تر واسادم.دیدم کارت داره میکشه.دیدم خیلی خرید کرده.رفتم جلو گفتم خانوم بزارید کمکتون کنم.به یه لحن خاصی گفت :" ای وای نه خودم میبرم.نمیخاد ممنون. دس شما درد نکنه"گفتم :" جدی گفتم ما همسایه ایم تا دم در میبرم بارتون زیاده."گفت :“نمی خام عزیزم شما به زحمت بیاوفتی”گفتم :“نه چه زحمتی”رفتم سه تا از مشماها رو از دستش گرفتم.دستش دستمو لمس کرد البته کاملا اتفاقی.مشما هارو بردم جلوی در ورودی ساختون گذاشتم.ازم تشکر کرد و برگشتم.پیش خودم گفتم که این خانوم چیزی تو دلش نیست من الکی بهش چشم دوختم.2 روز بعد دوباره همین اتفاق افتاد.این دفعه من رفتم پایین و ایستادم خانومه اومد و یه سلام مودبانه کردم.-سلام خانوم خوبین شما.سلامتین. ببخشین اون روز تا دم در خونه نیاوردم.+سلام عزیزم شما خوبین.نگو این حرفو.خیلی زحمت کشیدین تا اونجا آوردینشون. اذیت شدین.خیلی ممنونم.-خواهش میکنم وظیفه بود.+دست شما درد نکنه.فعلا با اجازه.-من کوچیک شمام بفرمایید.رفت سراغ وانتی.منم زیر چشمی چار دنگ حواسم بهش بود که این کارو میکنه یانه.( یه لحظه چادرشو میزد کنار و تمام اندامش نمایان میشد)آخرای خریدش بود که دیدم بعله چادرو باز کرد و یه دستی به موهاش کشیدو دوباره بست.البته من نتونستم از جلو ببینمش.منم الکی با گوشی ور میرفتم.کارتو داد به میوه فروشه و حساب کرد و 4 تا مشما پر اومد از کنارم که رد شد گفتم-خانوم بزارید من میبرم.+نه نه اون دفعه هم شما زحمت کشیدین.-تعارف نداریم که بدید به من.میوا هارو از دستش گرفتم.گفتم طبقه چندم میشینین.گفت طبقه چهارم.گفتم پس اینارو میزارم جلو آسانسور.گفت که آسانسور نداره اینجا.از پله ها میبرم.گفتم پس من تا طبقه چهارم میبرم.کلی خواهش تمنا کرد که نه نبرید باعث زحمت میشه.میگم همسایه ها میارند و ازین حرفا .گفتم نه میبرم میزارم اونجا .خلاصه میوه هارو بردم بالا و خودشم پشت سر من اومد.گذاشتم جلو در واحد و گفتم امری ندارید خانوم.گفت چرا یه لحظه صبر کن.در واحد باز کرد و چادرشو برداشت از سرشواییییییی چی داشتم میدیدم.قفل کردم.هنگ بوودم.یه لحظه دلم خواست از پشت بغلش کنم شروع کنم گردنشو بخورم.چه بدنی داشت.مثل کوزه بود.باسنش صدات میکرد بیا.چادرو برداشت و رفت آشپزخونه و در یخچالو باز کرد.یهو به من نگاه کرد سریع نگاهمو دزدیدم.گفت خواهش میکنم بیا داخل یه شربت برات درست کنم تا اینجا اومدی زحمت کشیدی یکم خستگیت در بره.منم بدون کوچیک ترین حرفی میوه هارو برداشتم و رفتم تو گذاشتم توی آشپز خونه…گفت بفرما بشین الان میارم شربتو.یه نگاهی به خونش انداختم.یه واحد کوچیک و نقلی و مرتب.گفتم من ساختمون روبه رویی میشینم طبقه سوم.گفت عه چه جالب من فکر کردم ته کوچه ای.بلند شدم رفتم لب پنجره گفتم اون واحد اوناهاش .اومد کنارم و بازومو گرفت و گفت اونه.گفتم بعله .یهو دستشو به نشونه دست دادن دراز کرد و گفت خوشبختم منم بهش دست دادم .چه دست نرمی داشت.برگشت آشپز خونه و لیوان شربت بهار نارنج و یه تیکه کیک گذاشت روی میز و گفت بفرمایید.رفتم نشستمخودش رفت آشپزخونه و میوه هارو شست و گذاشت یخچال و اومد نشست روبه روم.شرتک پاش داشت دیوونم میکرد.+اسمت چیه عزیزم چند سالته چند وقته اینجایی…-سینا هستم 28 سالمه دور کاری میکنم2سالی هست اینجام.+منم لیلی هستم.بیرون میتونی منو خانوم محتشمی صدام کنی.چرا شربتتو نخوردی .بخور گرم میشه.خجالتی نباش.ممنون.لیوان شربتو برداشتم و اونم رفت توی اتاق و برگشت.دیدم یه پاکت سیگار وینستون دستشه.گفتم چه جالب سیگار میکشین.+آره از وقتی که تنها شدم سیگاری شدم اعصاب و روان نمونده برام.-اگه ناراحت نمیشین یه نخ هم من بکشم.نه عزیزم چرا ناراحت بیا.یه نخ از پاکت در آورد و تعارف کرد برداشتم و فندک طلاییشو روشن کرد و گرفت جلوم.سیگارمونو کشیدیم بدون اینکه دیگه کلامی گفته بشه .اون یه وری نشسته بوود روبه روم و نگاه عمیقی به پنجره داشت و منم نگاهم یه شرتک نازک و باسن دیوونه کنندش.سیگارم که تموم شد گفتم اگه اجازه بدین رفع زحمت کنم.+خیلی زحمت کشیدی عزیزم.جبران کنم برات. صبر کن یه چایی هم برات بریزم.نه لیلی خانوم ممنون.دیگه بیشتر ازینا مزاحمتون نمیشم.+دیگه نگی لیلی خانوم هااا.ناراحت میشم.-خب باشه میگم خانوم محتشمی.+نخیر اینجا فقط میگی لیلی جوون.-باشه چشم.رفت و چایی ریخت دوباره یه نخ دیگه روشن کرد.چایی و گذاشت و یه کام سنگین گرفت و گفت ببینم تو میتونی شیرآشپزخونرو درست کنی؟با اینکه خونش نقلی و تمیز و خشکل بوود اما شیر آشپزخونه چکه میکرد.گفتم ببینم مشکلش چیه.دیدم از مغزی شیر آب میزنه بیرون. گفتم مغزیشو باید عوض کنید.+باشه میتونی عوضش کنی.خرابش نکنی.-خیالتون راحت.+دوش حموم هم خرابه اونم یه نگاه میندازی.دیدم شلنگ پشت دوش داره آب میده .-این فک کنم با یه نوار تفلون درست بشه.( یه شرت مشکی شکل V خیس روی شیر بود بر داشتمو گذاشتمش کنار و دوشو باز کردم.)شرتشو که دیدم دیوونش شدم.اومدم بیرون گفت صبح رفتم حموم انگار آب فشار نداره اصلا.-به خاطر اینه که آب قبل از دوش میزنه بیرون.+من یه مغزی بخرم کافیه.-بعله منم نوار تفلون دارم میارم.+باشه عصر میرم میخرم.یه کاغذ گذاشت جلوم و گفت شمارتو بنویس مغزیو که خریدم زنگ میزنم بیا درستش کن.راستی آچار اینا داری.-وسیله دارم خونه میارم.+منم یه چیزایی دارم شاید به درد بخوره.شمارو روی کاغذ نوشتم و گفتم:-اگه امری ندارید رفع زحمت کنم.+نه عزیزم خیلی زحمت کشیدی.ممنونم.دستمزدتم هرچی بود بگو خجالت نکش.-دارید فحش میدید.خندید و گفت بالاخره زحمت میکشی.+فعلا با اجازه.-خوش اومدی.به سلامت.بازم ممنون بابت زحماتت.اومدم بیرون و رفتم خونه.منتظر تماسش بوودم.فردا غروب زنگ زد.-الو بفرمایید.+الو سلام.آقا سینا؟-بله بفرمایید+آقا سینا بابت اون شیر آب مزاحم شدم.تا این گفت قند توی دلم آب شد.-شمایی خانوم محتشمی حالتون خوبه.+ممنون.آقا سینا مغزی که گفتین گرفتم .ساعت 9 به بعد میرسم خونه میتونید اون موقع بیاین شیرو درست کنید.-بله اشکالی نداره من که کلا خونه هستم تایم خاصی ندارم باشه.( اینو بهش گفتم که خیالش راحت بشه که اگه دیر هم بشه جای نگرانی نباشه)+باشه رسیدم خونه زنگ میزنم.خدا نگهدار.-ایراد نداره خدانگهدارتون.( پیش خودم گفتم که چطوری بهش بفهمونم که بدن نازش چشمو گرفته )خلاصه ساعت 10 و 15 شب بود که زنگ زد.+سلام آقا سینا.محتشمی هستم.-سلام خانوم محتشمی .بفرمایید.+الان میتونید تشریف بیارید.-بعله الان میام. کدوم واحدبودین.+واحد 8.-اومدم خدانگهدار.یا آچار فرانسه و انبردست و پیچ گوشتی همراه نوار تفلون برداشتم و با خوشحالی رفتم .پیش خودم میگفتم الان دوباره اون بدن نازو سکسی میاد جلوم و من باید هر طور شده الان خودمو بهش بچسبونم.رسیدم زنگو زدم در باز شد و رفتم بالا.زنگ واحدو زدم و دیدم لیلی جون یه مانتو بلند با یه مقنعه به سر درو باز کرد و با یه سیاستی گفت بفرمایین داخل.در واحدو نیمه باز گذاشت و خودش نشست روی مبل تا من کارم تموم شد.خلاصه مغزی شیرو عوضش کردم و گفتم با اجازتون من برم.لیلی جون گفت صبر کنید الان چایی بزارم .گفتم نه دیگه دیر وقته.+دستمزدتون چقدر میشه؟-گفتم دستمزدش قابل دار نیست.به زور 20 هزار تومن گذاشت توی جیبم.البته طوری که انگار منو اصلا نمیشناسه.ساعتو نگاه کردم دیدم ساعت 10و 35 دقیقه شده.خیلی حالم گرفته شد.هزارتا فکر تو سرم اومد.*نکنه دیده که بد نگاهش میکردم.*نکنه کسی چیزی بهش گفته*نکنه فهمیده ازش خوشم اومده*نکنه …شیطونه گفت که بهش اس ام اس بدم بگم چرا دیروز اینقدر راحت بودی پیشم و الان اینقدر عصبانی و پوشیده.فکرشو از سرم بیرون کردم.این خواستن یه طرفه بوود.رفتم پارک و 10 دقیقه ای نشستم. برگشتم خونه و یه سیگار روشن کردم و رفتم لب پنجره .سیگارم نصف شده بود که گوشیم زنگ زد.دیدم بازم یه شماره ناشناس دیگه.حوصله جواب دادن نداشتم.دیدم ساعت نزدیک 11 شبه.جواب دادم.یه صدای زنونه گفت آقا سیناااااااااا سلام.پیش خودم گفتم این کیه دیگه.گفتم سلام بفرمایید.گفت دوش حمومو درست نکردی که.( این صدا با اون صدای لیلی خیلی تفاوت داشت که زنگ زد)گفتم شما؟کدوم دوش.گفت تعجب نکن اون شماه اولیه شماره پسرم بوود.این شماره خودمه.گفتم که نمیشه فردا بیام.گفت ببین همسایه فوضول دارم من مجبور بودم اونطوری رفتار کنم .بیا اینم درست کن قربون دستت.منم الان رفتم حموم دیدم نمیشه .گفتم زحمتشو بکشی.راستی سیگار من تموم شده یه بسته سیگارم بخر برام پولشو میدم.گفتم چرا 20 تومنو دادین.گفت بیا اینجا صحبت میکنیم.بهت توضیح میدم.گفتم باشه.نوار تفلونو برداشتم و رفتم دکه سر میدون و سیگار گرفتم.زنگ زد و گفت پس کجایی عزیزم.گفتم که سیگار گرفتم دارم میام.گفت رسیدی به گوشیم زنگ بزن کیلید بندازم پایین بعدشم خیلی آهسته بیا بالا.رسیدم زنگ زدم کیلید انداخت پایین و رفتم بالا.درو که باز کرد باورم نمیشد که این لیلی همون لیلی یه ساعت قبله که با یه من عسل هم نمیشد بخوریش.دستشو دراز کرد و دست داد و بازومو گرفت و نشوند روی مبل.وای یه ساپورت ضخیم و یه سوتین فقط تنش بود.مشخص بوود که حتی شرت نداره.گفت ببخش اونطوری رفتار کردم. دیروز که کمکم کردی همسایه ها گفتند چرا یه جون اومده خونت و نیم ساعت بووده ووووووووالانم همسایه روبه رویی گوش به زنگه که از من آتو بگیره. داستانش مفصله بعدا بهت میگم.خلاصهمن که کیرم راست شده بود و داشت خیلی تابلو میشد پاشدم برم دوشو درست کنم که گفت اول سیگارو بده.سیگار دادم دونخ کشی بیرونو یکیشو داد به من و رفت از اتاقش فندکو آورد.تا اومد فندکو روشن کنه از دستش افتاد رفت زیر مبل خم شد که فندکو دربیاره دیدم که باسنش منو داره میکشه سمت خودش.ضربان قلبم تندتر شد.فندکو در آورد و گفت میشه یه خواهشی کنم ازت.گفتم بفرمایید.گفت اون اتاق لباس راحتی دارم برد بپوش این شلوار لی تنته من دارم خفه میشم.گفتم پس بزارید برم از خونه برای خودم لباس راحتی بیارم.گفت بدو برو اینم کیلید در.از خونه شرتکمو برداشتم و رفتم.در واحدو که باز کردم دیدم آرایشش غلیظ شده.سوتینشو عوض کرده یه کرست پوشیده.خندیدم و گفتم لیلی جون چه خبره.آهسته و آروم گفت من اینجوری راحتم.رفتم اتاقش و شلوارمو عوض کردم.گفت سریع دوشو درست کن که دارم دیوونه میشم.رفتم دوشو درست کردم و آبو باز کردم و گفتم درست شد.گفت صبر کن ببینم خودم.اومد داخل حموم و با یه دستش بازومو گرفت و با اون دستش شیرو باز کرد .یه دفعه منو گرفت توی بغلشو شروع به لب گرفتن کرد …اومد داخل حموم و با یه دستش بازومو گرفت و با اون دستش شیرو باز کرد .یه دفعه منو گرفت توی بغلشو شروع به لب گرفتن کرد …وای اونی که توی رویاهام دنبالش بودم توی واقعیت برام تفاق افتاد.چه لب عسلس داشت همدیگرو توی آغوش گرفتیم و من کرستشو باز کردم.دوتا پستون گرد و سفت .گفتم لیلی ِمن , مگه چند سالته که این میوه های بهشتی به این سفتی داری.با شهوت گفت 48 سالمه زندگیِ من.اینقدر لب گرفتیم که داشت آبم میومد.برش گردوندم و شرع کردم گردنشو ماچو بوسه کردن.از پشت کمرشو بوسه کنان اومدم به سمت پایین و ساپورتشو پاره کردم و زبون انداختم توی سوراخش.مشخص بود تازه شیو کرده بوی عطرش دیوونم کرد.کسش خیس شده بود.معلوم بود شهوتش خیلی زیاده.اینقدر کسشو لیسیدم و میک زدم که ناله هاش داشت بلند میشد.بلند شدم و برش گردوندم دیدم چهرش قرمز شده.چشماش پر از التماس شده.نوک پستونشو گذاشتم دهنمو میک زدم.تیشرتمو در آورد و بعدش شلوارکو و شرتمو با هم کشید پایین.آبو باز کرد و منو برد زیر دوش.ساک زدنو شروع کرد .آبم اومد . یه آهی کشید.دوش گرفتیم و با لب بازی اومدیم بیرون.بدنش فوق العاده بود . رفتیم اتاقش روی تختش.دست کشید توی موهامو گفت از همون لحضه ی اول که دیدمت دیوونت شدم.دنبال یه فرصتی بودم که بکشونمت سمت خودم.از ادبت خیلی خوشم اومد.منم گفتم وقتی میدیدم چادرتو جلوی میوه فروشه میزنی کنار دیوونه میشدم.خندید و گفت اون میوه فروشه عاشق این حرکتمه چند بار گفت بیام ولی ازش زیاد خوشم نمیاد.گفتم چرا تنهایی شوهرت کجاست بچه نداری؟دستشو گذاشت روی کیرمو گفت 10 ساله طلاق گرفتم.بچه ندارم .ولش کن این حرفارو عوضش تورو ازین به بعد دارم.گفت دوباره برم بخور تووو حموم که خوردی آبم اوومد.69 شدیم و اون شروع کرد به ساک زدن و منم شروع کردم به میک زدن.اصلا حواسمون به این نبود که باید مراعات کنیم.توی تموم بدنش یه تار مو نبوود.بدنش شکلاتی و باشن گرد و بزرگی داشت.دور کمرش خای بود و یه کس تنگ و کوچولو اون وسط بوود.دیگه داشتم دیوونه میشدم.معلوم بوود خیلی وقته کیر ندیده.بلند شد و کسشو گذاشت دهنم .میک میزدمو زبونمو میکردم توش.داشت ناله میکرد و میگفت قربون اون زبونت بشم.فدای اون میک زدنت بشم. واییییی دیووونم کردی سینا.سینا اااا .خوابوندمش رو تخت و داگی استایل شروع کردم به کردن.کیرم راحت نمیرفت توش .گفتم لیلی جونم چن وقته ندادی.با ناله گفت این کس 5 ساله کیر نرفته توش .دوباره دادم ساک زد و لیزش کرد گفت بخواب من بشینم روش.خوابیدم و نشست روش بعد کلی تقلا کردن آروم آروم کیرم جا شد.18 سانت کیرمو که یکم کلفته توی وجودش غیب کرد.شاید در حد دو دقیقه طول کشید که آبم اومد یه آهی کشیدم گفتم داره میااد و اون عین خیالش نبوود و داشت بالا پایین میکرد و تموم آبمو کشید توی خودش.دیگه نا نداشتم گفتم بسه و با ناله و التماس گفت بزار منم بشم.خلاصه کشیدم بیرون.بدنم خیس عرق شده بود.یه لب طولانی محکم گرفتیم از هم.گفتم حامله نشی.گفت هیچ وقت حامله نشدم . من نازا هستم…رفتیم یه دوش گرفتیم و توی پذیرایی توو بغلم همدیگه دراز کشیدیم و فقط به هم نگاه میکردیم.بلند شد و رفت 2 تا موز آورد و خوردیم.دوباره شروع کرد از انگشت پا شروع کرد به بوسیدن .کیرم سیخ شده بوود.بوسه کنان اومد تا رسید به سینه هام . با ولع میخورد و میک میزد .رفت سراغ کیرم و کسشو گذاشت جلو صورتم.من میک میزدم و اون ساک میزد.طعم ترش آب کسش برام جالب نبود اما با عشق براش میخوردم داشت ساک میزد که آبمو آورد .توی اون لحظه کیرمو گذاشت ته حلقش و همه آبم قورت داد.دیگه نمیتونستم ادامه بدم.کمرم کم آورده بوود.همونجوری توی بغل همدیگه دراز کشیدیم لب توی لب و دستم روی پستونش تا خوابمون برد.ادامه...نوشته: سینا
90