اتفاق جذاب بین من و شیما

اولین بار دارم مینویسم ، چند سال می‌خوام بنویسمش اما هیچوقت فرصت نکردم ، تا چند روز پیش به خاطر تاپیک یکی بچه‌ها به ذهنم رسید که بنویسمش و اشتراک بزارمنویسنده خوبی نیستم ، اما خاطره هامو خوب تعریف میکنم ، می‌دونم تا آخر نوشته هام هم غلط املائی زیاد پیدا میشه پس از نویسنده‌ها معذرت میخوام اگه با این کارم باعث شدم چیزی از اونها کم بشهفصل امتحانات دانشگاه بود و رفته بودیم برا امتحان ، منم درکل هم از نظر قیافه با بقیه فرق میکردم هم برخورد هم بدنی ( آخه کی دیده ی‌غول بیابونی اونم با سر تیغ زده و ریش بلند پروفسوری و نیم پوتین و شلوار ۶جیب بره دانشگاه که این هم‌دانشگاهی‌های من ببینن ) منم جنوبی بودم و توی یک استان شمالی درس میخوندم و رفتارم و برخوردم کلا برا همه عجیب بود ، با اون مدل ترسناک ( البته از نظر اونها ، توی منطقه خودم ی‌جورایی فنچ حساب میشدم ) ی‌کله جوک میگفتم و می‌خندیدم و مثلا درس‌خون هم بودمبگذریم ، فصل امتحانات بود و منم هر‌ترم شاید هرکلاس رو ۴بار به زور میرفتم ، برا همین بچه‌ها رو کم می‌دیدم ، رفتیم توی محوطه پایین ساختمان مهندسی که شماره صندلیم رو بخونم و برم برا امتحان ، همه هم تا میدیدنم بگو و بخند که خوبه حداقل فصل امتحانات شده که ببینمتدرست بعد از اینکه شماره‌م رو توی تابلو خوندم ، یهو چشمم به یه خانوم خیلی خوش هیکل به اسم شیما افتاد که دیدم با دوستاش داره صحبت می‌کنه ، گفتم برم یکم اذیت کنم و با اونها همه با هم بخندیم با همون خانوما ،هیچوقت هم دفتر یا کتاب نداشتم ، همیشه چندتا کاغذ A4 توی جیبم بود و روی اونها می‌نوشتم و بعد پاکنویس میکردمرفتم جلو‌شون و باهاشون صحبت میکردم و درهمین بین طوری که نفهمن چی شده یهو یکی از اون کاغذها رو محکم پاره کردم که صداش رو بشنونیهو گفتم خانوم فکر کنم شلوارتون از تیکه پشتش پاره شده ، ی‌لحضه موند و بعدش برگشت گفتم توکه جلو منی چجوری دیدی که شلوارم از پشت پاره شده و اصلا چجوری پشت من رو دیدی، منم پررو برگشتم گفتم خانوم معذرت میخوام ولی پشت شما انقدر توی چشم میزنه که از همین روبه‌رو هم کاملا معلومه ( آخه واقعاً کون خیلی گنده و خوش‌فرمی داشت و کمر باریک ، همون روز فهمیدم که شیما خانوم توی ی‌گروه رقص هیپ‌هاپ )یهو قفل کرد و گفت بیشعور این چه مدل صحبت کردن و هزار تا چیز دیگه ، منم همینجوری با لبخند نگاه میکردم و گفتم بابا مگه من مقصرم که اینجوریه پشت شما و معلومهناراحت بود خلاصه و گفت تکلیف تورو امروز مشخص میکنم ، به حراست دانشگاه میگم اذیتم کردی و…همون‌جوری با خنده گفتم میخوای الان بریم پیششون اگه وقت امتحانت خراب نمیشه ، همین رو گفتم اونم سفت چسبیدش و گفت بریم و فکر میکرد جا میزنم ، گفتم روی چشم همین الان بریمگفت میبرمتا ، گفتم بابا خودم میگم بریم که ، نترس من هرکاری میکنم روش وامیستم و جا نمی‌زنمخلاصه رفتیم پیش یکی از انتظامات ها و اونم می‌شناختم و باهم رفیق بودیم ، تا دیدمش ی‌چشمک بهش زدم ی‌جوری بهش حالی کردم که هوام رو داشته باشهشیما برگشت و بهش گفت این آقا مزاحم من شده و پررو پررو خودش بهم گفت بیا بریم حراست تا اونجا تکلیفم رو مشخص کننبه شیما گفت ، من این آقا رو میشناسم ( آخه همون ۴جلسه کلاس‌ها هم که میرفتن با استادها بحثم میشد و مستقیم حراست بودم ، هیچوقت هم مقصر نبودم 😂 ) کسی نیست که بخواد اذیت کنه ، بهم گفت بگو ببینم چی شدهگفتم راستش داشتم باهاشون حرف میزدم و یهو صدای پاره شدن چیزی شنیدم ، بهشون گفتم خانوم فکر کنم پشت شلوارتون پاره شده و خانوم ناراحت شدن که چرا این حرف رو بهشون زدماون کارمند هم برگشت بهش گفت خانوم من تا حالا از این آدم دروغ نشنیدم همیشه هرکاری کرده گفته کردم ، شاید واقعا پشتتون پاره شده ، می‌خواین برگردین ببینم و بهتون بگم یا به یکی از دوستاتون بگین ببینه ، گفت نه الان برمی‌گردم ( حراست ی‌جوری ازم تعریف کرد که انگاری من ی‌دونه از آسمون افتادم و … ) برا همین شیما خانوم باورش شده بود ، برگشت و گفت واقعا شده ، منم باز گفتم نه اینجوری معلوم نیست درست و باید یکم خم بشین ، همین رو گفتم و تازه فهمید که آره داریم اذیتش میکنیم و ناراحت شد و ۲تا فحش آبدار بهم داد و ی‌بیشعور کوچولو هم به کارمند گفت و رفتحراست بهم میگفت کوسخول اگه اینجا نبودم به گاااا می‌رفتی که بگو ببینم چی شده ، گفتم غم نخور نبودی هم زیرش می‌کشیدم ولی دمت گرم و براش ماجرا رو تعریف کردم و دوتا تیکه ناب هم از اون شنیدم و رفتم سر جلسه امتحانامتحان رو دادم و اومدم بیرون که برم خونه و لباسم رو عوض کنم و برم سرکارمیهو دیدم شیما با دوست پایه‌ش ( این رو هم بعد فهمیدم ) بیرون زیر آلاچیق نشسته و حرف میزنن ، رفتم جلو و گفتم خانوم ببخشید اون حرف رو زدم و اذیت کردم ( مثلا رفتم معذرت خواهی و هیچ قصد دیگه نداشتم ) درسته که واقعاً هیکل جذاب شما واقعاً دیدنی و حتی این مانتو گشاد شما هم نتونسته بپوشونتش ، اما من واقعا بیشعور بودم نباید جلو دوستاتون این حرف رو میزدم ، الان عذاب وجدان گرفتم و اومدم معذرت خواهی کنم ، یهو شیما هم برگشت گفت حرف مفت نزن ( همون گوه نخور خودمون ) شماره‌ت رو بده بیاداینجا رو دیگه خودم واقعاً قفل کردم و موندم ، بعد از چند ثانیه که به خودم اومدم گفتم شمارم رو حفظ نیستم ، این بفرما گوشی من و به خودتون زنگ بزنین که شمارم رو داشته باشین و گوشیم رو بهش دادم و زنگ و زد ، گفتم اسمتون رو چی سیو کنم خانوممممه؟گفت شیما (…) هستم ولی هرچی دوست داری سیو کن ، گفتم اسمتون رو میزنم ولی دوست دارم چیز دیگه بزنم ، گفت چی دوست داری بزنی ، گفتم حالا بماند بعد بهتون میگم و اسمم رو بهش گفتم و خداحافظی کردم و رفتماصلا نمی‌دونم جریان چی بود و اون روز تا وقتی خواستم سوار اتوبوس بشم چندبار دیدمش و حتی وقتی سوار اتوبوس شدم هم توی همون اتوبوس بودم البته ندیدمش دیگه توی اتوبوس تا دیدم رو گوشیم پیام اومدسلام آقا عابد خوبی ، نوشتم آره مگه میشه امروز اونجور صحنه‌ی جذابی دید و خوب نبود آخهتوی اس‌ام‌اسش خندید و سریع گفت حالت بده ها سریع این حرف رو میزنینوشتم براش که چیکار کنم حرفم رو مستقیم میزنمنوشت حالا تو چرا گیر دادی به این آخهگفتم والا نخوام گیر بدم و هم نمیتونم آخه بدجور توی چشمه_واقعا ؟آره خب دروغم چیه مگه خودت نمیدونی_ آره می‌دونم ولی هیچکس اینجوری مستقیم بهم نمیگه و طفره میرن همیشه ، تو چرا انقدر مستقیم و واضح صحبت می‌کنیآخه من ی‌مشکل خیلی حاد دارم که بیخیالش ، امتحان چجوری بودخلاصه هی اس‌ام‌اس میداد توی مسیر که …یهو توی پیام آخرش گفت ، منم ی مشکل حاد دارم که تا مشکل حاد تورو ندونم بهت نمیگم ، آخه هرچی میپرسید چیه میپیچوندمگفتم میگم ولی اگه ناراحت شدی دیگه نمی‌خواد جواب بدیگفت باشهبراش نوشتم ( من دخترای سبزه و موفرفری رو خیلی دوست دارم ، مخصوصاً اگه باسن گنده و بدن خوش‌فرمی داشته باشن و یک چیز دیگه که واقعاً گفتنش بد )گفت چی که گفتنش بد ، منم راحت نوشتم ( آنال رو خیلی دوست دارم با این خانوما و برام هرچی خانوم گشاد تر باشه جذاب‌تر )تعجب کرد و برگشت نوشت چرا گشاد آخه ، همه که دنبال تنگن تو برعکسی انگاری کلاگفتم مشکل حاد منم همینه دیگه ، نمیتونم با آدمای کون تنگ سکس کنم خبگفت مگه چقدر داری ؟ گفتم مهم اندازه نیست ولی دارم اونقدری که نزارن ، گفت مثلا چقدر ؟ گفتم این رو بهت بگم که ی‌رانی بلند با همون ابعادش از خواب این هم کوتاه‌تر هم نازک‌ترنوشت جووووننننززز (همین جونننننز هم از همون موقع افتاده تو زبونم )راستش رو بخواین اصلا توقع نداشتم جواب بده ، چه برسه به این حرف که زد+گفتم خب مشکل حادم رو گفتم حالا اگه دوست داشتی مشکل حاد خودت رو بگو_ منم آنال رو دوست دارم ولی چیزای بلند و کلفت رو دوست دارمکلا قفل کردم و با خودم گفتم مگه ممکن آدم به این پایه‌ای باشه ( همون روز فهمیدم شیما خانوم حسابی مازوخیسم جنسی )واقعاً ؟؟؟؟؟؟؟؟!!!_ آره واقعا اما فکر بد نکن درباره منمن که امروز از اول صبح که توی سالن پایین اون صحنه جذاب رو دیدم کلا مغزم کار نمیکنه چه برسه به فکر کردن 😂_ منم بعد از آوردن قوطی دیگه فکرم کار نمیکنه ، واقعا همونه ؟؟؟!!!دروغم چیه هروقت خواستی میتونی امتحان کنی یا ببینی_ در اسرع وقتموندما ، با خودم گفتم یا دوربین مخفی یا قرار اذیتم کنه و با دوستاش بخندهچند ثانیه‌ای قفل بودم جواب ندادم که اخرای مسیر بود_ چی شد زنده ای چرا جواب ندادیوالا راستش کپ کردم ، تا حالا اینجوری با این سرعت کسی مثل خودم رو ندیدم که ناراحت نشه از حرفام و جوابم رو بده_ دیدم واضح میگی منم بهت واضح گفتم_ تو که بچه‌ی اینجا نیستی ، خوابگاه دانشجویی هستینه اخراجم کردن و خونه گرفتم_ همخونه هم داری ؟نه ندارم_خونه‌ت کجاسایستگاه بعدی پیاده میشم اگه دوست داشتی بیا بریم نشونت بدم_ باشه حتمافکر کردم الکی میگه ، و پیاده شدم و دیدم بدون دوستش پیاده شد و اومد پیشم ( هنوزم که هنوز اصلا باورم نمیشه ) و همون‌جوری هنکککک نگاش میکردم و گفت هان چیه کجایی عابد یوهوبه خودم اومدم ( راستش ترسیده بودم آخه خیلی پایه بود ) گفتم خونه‌م تمیز نیستا اما کثیف هم نیست یهو زشت نباشه ، گفت نه بابا فقط می‌خوام ببینم کجاسرفتم و سرراه هم نون گرفتم و ماست ، گفت این چیزا چی میگیری گفتم میخواستم برم سرکار برا همین صبح ناهار درست کردم و اومدم برا ناهارمه ، ولی انگاری امروز مهمون دارم و نمیتونم برم سرکارم ، گفت میخوای مزاحمم نیام ،نه بابا این چه حرفی ، خیلی کم میاد ی‌خانوم خوشگل و خوش هیکل مهمون آدم باشه ، صبر کن زنگ بزنم و بگم امروز نمیام سر کارزنگ زدم به کارفرمام و گفتم امروز یکی از خانومای دانشگاه مهمونمه و نمیتونم بیام سر کارشیما هم بغلم مونده بود و گفت ، دیونه تو چرا اینجوری هستی و اینجوری به کارفرمات میگی این روکلا همینجوریم یا ی‌حرف رو نمی‌زنم یا کلا کامل میگم شیما خانوم ، ترسی ندارم که_ خدا کنه اون حرفت که تو پیام گفتی هم همینطور باشهگفتم که نمیگم یا کامل و درست میگم صبر کنرفتم مغازه و چندتا رانی گرفتم و اومدم البته این رو از عمد گرفتمی‌جوری بهشون نگاه میکرد که انگاری اولین بار میبینهچی شد کجایی تو_ هیچی هنوز موندم ، هم خوشحالم هم تعجب میکنمحالا هروقت دوست داشتی ببینش مگه چیه توکه خونه من رو میخوای یاد بگیری ، برا هرچیزی خواستی بیا خونه من_ ی‌چیز بگمبگو_ چقدر دیگه تا خونه‌ت راه هستنزدیک ، چرا آخه_ دیگه طاقت ندارم می‌خوام زود ببینم خونه‌ت رومنم ی لبخند زدم و گفتم خونه رو یا چیزای دیگه رویهو محکم توی همون خیابون کیرم رو گرفت و گفت کی با خونه کار داره ، این رو می‌خوام امتحان کنمهمینجوری تو راه کرم میریختیم و می‌رفتیم منم برا اینکه بیشتر بعداً لذت ببرم از عمد خونه رو رد کردم تا یکم بیشتر تشنه بشیم هردمون برا سکس_ چرا این مسیر رو داری برمی‌گردی عابدآخه خونه رو رد کردیم ، گرم صحبت باهات بودم نفهمیدم چی شد ، گفتم که از صبح که اون صحنه رو دیدم کلا مغزم کار نمیکنه_ مال خودت ، هرکاری دوست داشتی بکن باهاش ، البته اگه بتونی و تواناییش رو داشته باشینترس دارم ، چرا آخه_ کلا نمیتونم با کسی زیاد بمونم ، نمی‌دونم چرا ولی دلم رو میزننهمین رو که گفت سرظهر بود دیگه و کوچه هم خلوت ، بردمش ی گوشه و همونجا چسبوندمش سرم رو کردم کنار گوششاوپنی_ آره بابا خیلی وقتتا همین رو گفت دستم رو بردم توی شلوارش همونجا حسابی مالیدمش و انگشتم رو کردم تواصلا عجیب بود مثل اینکه خانوم از وقتی توی اتوبوس داشتیم پیام می‌دادیم حسابی خیس کرده بودهمونجا انقدر باهاش ور رفتم که کف دستم پر آب شد و چه حالی میداد بهمیکم صبر کردم و گذاشتم حالش جا بیاد_ دیونه کشتی من روصبر کن هنوز مونده تا بمیری ، خودت گفتی هرکاری دوست داشتی بکن_ آره گفتم ولی نه اینجا دیگه ، کسی میبینهنترس تو این ساعت غیر از من و تو کسی اینجا نیست ، ناراحت شدی میخوای ادامه ندم و برم_ نه نه ببخشی هرچی تو بخوایدستم و انداختم دور کمرش و همینجوری بغل هم راه می‌رفتیم و منم روناش یا پهلوهاش رو میمالیدم ، انقدر بالا بود نمیتونست راه بره ، خودمم حسابی دیگه خون به مغزم نمی‌رسیدبفرما اینم خونه منکلید رو انداختم در رو باز کردمخانوما مقدمن بفرما تو_ آره جون خودت میخوای کونم رو نگاه کنینگاه کنم ، می‌خوام کاری کنم که نتونی حتی ی‌لحظه هم از این خونه بیرون بریرفت تو تا قدم گذاشت داخل ، همونجا پشت در محکم گردنش رو گرفتم و فشارش دادم و چسبوندمش به خودمی‌دست گردن رو نگه‌داشتم ، ی دست هم از روی لباسش کوسش رو تو مشت گرفتم و لب رو چسبوندم به لبش و قدم میزدم و میبردمش جلوچند بار توی راه هی پاهاش شل میشد و افتاد ، از در ورودی تا در خونه شاید ۱۰قدم هم نبودا ولی تو همین چند قدم چندبار افتاد روزمین و پاهاش می‌لرزید ، بار آخر بلندش کردم و بغلش کردم و لبم رو چسبوندم بهش و بردمش توتا رسیدم تو همون پشت در حال چسبوندمش به دیوار و مانتو و روسری و همه چیز رو بیرون آوردم و خودش هم کمک کرد که سریع‌تر بشهبرگشت به طرف من و لباسام رو بیرون آورد و همون‌جوری کیرم رو محکم گرفته بود ، اومد پایین و از روی شرتم کیرم رو مک میزدهنوز شلوارش پاش بود و منم بلندش کردم و لبش رو خوردم و گردنش رو فشار میدادم ، دستام رو که آزاد کردم از روی گردنش شلوارش رو دادم پایین و ۴تا انگشت رو باهم کردم تو کوسش و محکم میمالیدم و بالا پایین میکردم ، که یهو آبش با فشار زد بیرون و همونجا پهن شد رو زمینمنم ول نکردم و باز اومدم پایین و مثل قحطی زده‌ها کوسش رو می‌خوردم و ممه های گنده‌ش رو فشار میدادم و به روناش ضربه میزدمچند ثانیه‌ای توی همین حالت بودیم که باز دوباره آبش زد بیرون ، این دفعه فشارش کمتر بودمحکم بغلش کردم و چسبوندمش به خودم ، همینجوری داشت می‌لرزید ، منم تازش میکردم و صورت و گردن و شونه هاش دندون میزدم و زبون می‌کشیدمهیچوقت کیرم اونقدر سفت نشده بود واقعاً ، داشت پوست خودش رو پاره میکردحالش که جا اومد ، خواست برام ساک بزنه که گفتم نه ، مگه قرار نبود هرکاری دوست داشتم بکنم_اره هرکاری دوست داری بکن ، اصلا هرچی تو بخوایبلند شو و بچسب به دیوار_ چشمبه عقب خم بشو_چشششم هرچی تو بگیکونت رو از هم باز کن ، یادته گفتی چه مشکلی داری_ آره ، کون دادن رو دوست دارم ، اونم با بلند و کلفتهمونه که میخوای_ آره از همونم بیشترهی حرف می‌زدیم و محکم میزدم به کونشبا هر ضربه یکم بدنش می‌لرزید و تکون میخوردبلند شدم رفتم پشتش و تو گوشش گفتم هرچی من بخوام دیگه_ آره هرچی تو بخوای ، اصلا من کونی توام جنده توام ، هرچی تو بخوایهمین رو که گفت کیرم رو خشک کردم تو کونش ، واقعاً همون‌جوری بود که می‌خواستم ، همون اندازه که دوست داشتم گشاد ، قشنگ میل به میلی که کردم تو رو حس میکردماونم با ناز و عشوه می‌گفت اوییمن کمرم سفته اما اونبار انقدر شهوتی بودم هنوز تا نصفه تو نکرده بودم حس کردم ابم داره میاد ، خیلی لذت داشت ، دقیق تا کیرم تا آخر رفت تو کل آب بدنم خالی شد ، حتی نتونستم یدونه تلمبه بزنم ، هنوز که هنوز هیچوقت به اندازه اونبار نه اینقدر سیخ کردم نه اینقدر آب از بدنم رفتهتا ارضا شدم همزمان هم دوباره شیما خانوم ارضا شد و اینبار دیگه دوتایی با هم افتادیم رو زمین و اونم او بغل بودم ، هی ی کوچولو تو بغلم تکون میخورد ، منم که ارضا شده بودم و سر کیرم پر از حس بود و با هربار تکون اون منم از شهوت زیاد و حس زیاد بیشتر میپریدماز اون بر هم هی ماهیچه‌های اطراف سوراخ کونش با هربار تکون خوردن جمع میشد و بیشتر هم بهم لذت میاد هم باعث اذیتم میشد ولی واقعا لذت بخش بودچند دقیقه‌ای همینجوری تو بغل هم بودیم آبی رو که رخته بودم تو کونش داشت میومد بیرون و کیرمم خوابیده بود و همینجوری اون آب می‌ریخت روی کیر و تخمم و میومد پایینبا سر انگشت رو بدنش می‌کشیدم سرش رو برگردوند و لبم و زبونم رو لیس میزد_ دیونه چیکار کردی با منمگه بد عزیزم_ تا حالا این اتفاقات برام نیوفتاده بود ، من از ۱۴ سالگی سکس کردم ، با آدمای مختلف ولی اینجوری نشدم ، ی کادو خوب پیشم دارییهو رفت پایین و همون‌جوری کیرم رو شروع کرد به ساک زدن ، همه ابم هم چسبیده بود روش ، خیلی لذت‌بخش بود ، همه رو کرد تو دهن و شروع کرد به مک زدنرو ابرا بودم ، کیرم که حسابی سیخ شد ، اومد پایین و سوراخ کون خودم رو لیس میزد ، داشتم دیوونه میشدم ، بار اول بود این اتفاق برام میوفتاداینبار خابوندمش کف حال و از جلو محکم و عمقی بالا پایین میکردم ، آخ که چقدر این دختر حشری بود ، اینبار دیگه مثل دفعه اول نبود و ابم دیر میومد ، یهو گفت بخواب و خوابیدم و اومد سواریاز رو به رو تو بغلم بود و خودش کیرم رو کرد او کونش و محکم هی می‌نشست روش ، خیلی لزج بود اینبار و راحت بالا پایین میشد ، توی همین حین دوباره ارضا شد و او بغلم خوابید ، اینبار برعکس بود و من از دیدن و حس کردن ارضا شدن شیما خانوم ارضا شدم و همونجا بعد از چند دقیقه لخت توی بدن هم و بغل هم خوابمون بردچند ساعت بعد از خواب بیدار شدم اونم با بوی سوختن غذا ، اونم تو بغلم بیدار شد و رفتیم دوش گرفتیم ، دیگه نه من حال کردن داشتم نه اون آخه واقعاً نمیتونستم ، اما حمام که تمام شد همونجا ی دست حسابی دیگه هم کوسش رو خوردم باز مجبور شدیم بریم حمامزودتر بیرون اومدم تا حداقل اون نون ماست و رانی و تنقلاتی که گرفته بودم رو آماده کنم که بخوریم ، اما انگاری همونا رو هم توی همون کوچه موقعی که داشتم میمالیدمش جا گذاشته بودم و اصلا یادمم بهش نبود ، شیما هم کیفش رو توی اتوبوس جا گذاشته بود و شانس آورده بود که دوستش براش برده بود خونشونزنگ زدم که برامون ساندویچ بیارن یهو چشمم به شماره شیما خورد و همون چیزی رو که دوست داشتم اسمش رو سیو کردم توی خطم ، غذا رو خوردیم و همینجوری تو بغلم بود که آخ که کیفم رو یادم رفت گوشیم رو فراموش کردم ، موبایلم رو بهش دادم و گفتم بیا کاری داری زنگ بزن عزیزمبرداشت و اول به خط خودش زنگ زد که یهو نگاه بهم کرد و خندید ، گفت دیگه حق نداری بهم بگی عزیزم ، گفتم چرا ،_ کثافت خطم رو چرا این سیو کردیشیما عزیزم_ گفتم که بهم نگو عزیزمچرا آخه_ خیلی بدجنسی و با عصبانیت می‌گفتگفتم که ناراحت میشی برا همین بهت نگفتم عزیزم_ حق نداری دیگه هیچوقت وقتی خودمون دوتا تنهاییم بهم بگی عزیزم ،( نگو بدجنس خوشش اومده بود و داشت اذیتم میکرد)چشم الان عوضش میکنم_ چرا عوضش کنی ، اتفاقاً خیلی دوست دارم اینجوری صدام کنی ، البته هروقت خودمون ۲تا تنهاییمادیونه ترسوندیم ، هرچی تو بخوای کونی کوچولواز اون روز به بعد من و شیما ۳سال با همدیگه دوست بودیم هفته‌ای چندبار همین برنامه‌مون بود ، تا اینکه کونی کوچولو ما از ایران رفت اونجا موندگار شداما هیچوقت اون روز اول رو یادم نمیرهنوشته: Abed

109