یهو کردم توش

من سامان هستم و 21 سالمه و من تک تک فرزند هستم وقتی کلاس دوم راهنمایی بودم پدرم بخاطر پیشنهاد خوب کاری از ایران رفت و مثلا رفت که کار من و مامانم رو هم درست کنه که بریم اونجا ولی گویا اونجا اتفاقای خوبی افتاده بود و پیچوند ما رو. خلاصه ما تو آپارتمانی زندگی می کنیم که 3 طبقه هست و هر طبقه هم یک واحد ما تقریبا 16 سالی هست که اوینجا زندگی می کنیم. طبقه اول یه پیرزن و پیرمرد هستن که تو فاز خودشونن طبقه دوم ما و طبقه سوم هم یه خونواده دیگه. من و پسر اون خونواده که 2 سال از من بزرگتر هست و اسمیش امیر دوران دبیرستان رو تو یک مدرسه بودیم. و خوب خیلی هم با هم مچ بودیم چون 16 سال همدیگرو میشناسیم. مامان من تو یه شرکت حسابداره و کلا اون شرکت یه شرکت مهندسی که مدیرعاملش یه زنه سن بالا که مدرکشو از انگلیس گرفته و خیلی هم فمنیسته. اون شرکت 12 تایی کارمند داره که 10 تاش زن هستن. اون دوتای دیگه هم که مردن یکی آبدار چی شرکت هست که یه پیرمردیه و یکی هم پادوی اونجاست. امیر 2 تا خواهر داره که 2 تاشون هم شوهر کردن و امیر بچه آخره. پدر امیر آشپز یه رستورانه و مادرش هم کارمند یه اداره دولتی. مامان من یه زن معمولیه و به هیچ وجهی سکسی و مکش مرگ ما و از این جور چیزا نبود و نیست و اون موقع 38 سالش بود.داستان از اونجایی شروع میشه که من سال دوم دبیرستان بودم و اواسط پاییز بود و امیر همونجا پیش دانشگاهی بود. یه مدرسه غیرانتفاعی خرتوخر. پنجشنبه ها پیش دانشگاهی تعطیل بود و امیر یا خونشون بود یا کتابخونه. (درسته که تنها بود ولی میگفت تو خونه بند نمیشم درس بخونم.) یه روز که 4 شنبه بود ما شبش خونه خاله ام دعوت بودیم که تولدش بود. اون شب یه اولویه تخمی درست کرده بودند که چشمتون روز بد نبینه تا ما رسیدیم خونه دیگه معده و روده ی من دست خودم نبود خوشبختانه مامانم از اون الویه نخورده بود و خلاصه تا صبح چایی نبات و از این شرو ورا. دم صبح شد دیدم حالم بدک نیست کم کم خوابم برد که یهو از خواب بیدار شدم دیدم ساعت 7 به زور بلند شدم که برم مدرسه آخه اون روز عربی داشتیم و یه معلم سگ که اگه یه جلسه غیبت میکردی جلسه بعد تا خایه ازت درس میپرسید. مامانم بهم گفت نمیخواد بری ولی من گیر دادم که نه میرم.(شرکت مامانم 5شنبه ها تعطیله) آقا ما راه افتادیم و رفتیم. زنگ اول این معلم مادرقهبه عربی اومد و رفت زنگ تفریح اول بود دیدم اوضاعم داره بهم میریزه. خیلی حالم بد بود از دل درد میخواستم زمین و گاز بگیرم. خوشبختانه مدرسه ما جوری بود که به بهونه دل درد و مریضی و اینا نمیزاشتن کسی در بره. منم دیدم اینجوری نمیشه به رفقا گفتم کیف من و بزارید تو کمد دیواری کلاس عصری بیاریدش دم خونه من از همینجا بپیچم برم. از اونجایی که مدرسه خیلی خرتوخر بود به بچه ها گفتم جلو در سالن جمع بشن. من از جلو در سالن رفتم تو و تیزکی از در معلم ها زدم بیرون. یه دربست گرفتم و اومدم خونه.در اصلی و باز کردم اومد بیام تو قبل از اینکه در بسته بشه صدای بسته شدن در یه واحد اومد. در و بستم اومد بالا دیدم بله در خونه خودمون بوده و صدای امیر با مامانم میاد. که هنوز از پشت در خیلی دور نشده بودن که امیر میگفت 2ساعت پشت در وایسادم چرا در و باز نمیکنی و مامانم گفت همین که باز میکنم کلاهتو بنداز بالا. با خودم گفتم اِ یعنی چی امیر که هیچوقت با مامان من اینجوری حرف نمیزد داستان چیه … اومدم کلید بندازم در و باز کنم که یهو صدای خنده بلند امیر و مامانم اومد. دیگه شاخ در اورده بودم. با خودم گفتم آخه اگه مامانم سکس میخواست که چرا امیر آخه اون که بچه س. این همه مهندس های گنده میان شرکتشون و میرن بعد گفتم نه بابا اصلا مامان من که سکسی نیست یه زن معمولیه. خلاصه نمیدونستم چیکار باید بکنم از یه طرف هم دل درد دیگه داشت میکشتم. ترسیدم برم تو. خلاصه رفتم درمانگاه محل خیلی هم پول تو جیبم نبود تازه باید آزاد هم پول دوا و دکتر رو میدادم چون دفترچه باهام نبود. تو راه خیلی اعصابم خورد بود خلاصه رفتم دکتر و یه شربت و قرص داد که نهایتا فکر کنم 100 تومن یا 200 تومن ته جیبم موند رفتم و رو یه صندلی جلو درمانگاه نشستم. قرص و شربت رو خوردم یه یک ساعتی گذشت که بهتر شده بودم. گفتم دیگه برم خونه. تو کوچمون داشتم میومدم که دیدم امیر داره میاد. گفت اینجا چیکار میکنی ؟ کیفت کو؟ گفتم دلم درد میکنه و مدرسه رو پیچوندم دارم میرم خونه. خلاصه اومدم خونه دیدم همه چیز عادی. به مامانم گفتم مدرسه رو پیچوندم از همون جا هم رفتم دکتر دیگه چایی نبات و این چیزا فایده نداشت. خلاصه ما دراز کشیدیم و تو فکر.فکر این قضیه از سرم بیرون نمی رفت. نمیدونستم باید چیکار کنم. خلاصه ماجرا گذشت تا اینکه هفته بعد من تصمیم گرفتم مدرسه رو بپیچونم و نرم تا ببینم قضیه از چه قراره. صبحش مثل آقاها کیف و انداختم کولم و رفتم بیرون تا سر کوچه رفتم که یه وقتی اگه مامانم از پنجره نگاه کرد فکر کنه رفتم. دوباره برگشتم و در و آروم بستم و رفتم بالا پشت در پشت بوم وایسادم. مامان امیر زودتر رفت و باباش طرفای 9 بود که رفت.یه چند دقیقه بعد از اینکه باباش رفت امیر اومد بیرون و رفت طبقه پایین و زنگ خونه ما رو زد. مامانم هم در و باز کرد و بی سر و صدا رفت تو(یحتمل واسه اینکه این پیرزن و پیرمرده نشنون) کفشامو در اوردم و تیز از پله ها رفتم پایین. گوشم و چسبوندم به در. صداها واضح نبود بعدشم که دیگه انگار رفتن اونطرف تر و صداها قطع شد. دیگه مطمئن بودم امیر و مامانم بله. از یه طرف خیلی قاطی بودم که آخه چرا این چه وضعیه از یه طرف خیلی دلم میخواست ببینم چجوری مامانم رو میکنه آخه منم بدم نمیومد لختش و ببینم و بماند که گه گاه یه تلاشی میکردم اما بی فایده بود.کیرم حسابی راست شده بود. هی گوشم و میچسبوندم به در ولی صدایی نمیومد. دوباره رفتم بالا پشت در پشت بوم و نشستم. که یهو در باز شد و امیر اومد بیرون و کفش هاش رو گذاشت رو زمین و پوشید و رفت بیرون. با خودم گفتم الان چیکار کنم ؟ برم مچ مامان رو بگیرم؟ گفتم آخه خر اگه می خواستی مچ بگیری که باید سر بزنگاه میرفتی. یهو به ذهنم اومد نکنه از این مدرسه خراب شده ما زنگ بزن بگن چرا سامان نرفته. گفتم نه بابا عمرا. اون خراب شده کسی نمیفهمه معلم اومده یا نه چه برسه به من دانش آموز. دلم شور افتاد تیز رفتم مدرسه و معاون تو سالن مچ و گرفت گفت کجا بودی گفتم خواب موندم. خلاصخ ما رفتیم سر کلاس و تو راه برگشت پیاده گز کردم تا خونه. و همش به این فکر میکردم که چجوری مچشون رو بگیرم. اول گفتم از مامانم شروع میکنم بعد دیدم نه بابا اون اخلاقی که اون داره بفهمه دهنمو سرویس میکنه. گفتم میرم سراغ امیر هرچی نباشه اون هم سن و سال من. تو راه کلی تقشه کشیدم که چجوری به امیر بگم.شب ساعت 8 بود به امیر مسیج دادم میشه بیام بالا یه کاری باهات دارم. جواب داد بیا. رفتم بالا و خوب طبق معمول مامانش فقط خونه بود و باباش سرکار. راستی اینو بگم که امیر یه مامانی داره که آدم حاضر خودشو تو آینه ببینه جلق بزنه ولی اونو نکنه نمیدونم شاید هم من اینجوری فکر می کنم. اما خود امیر آدم خوشتیپ و خوش رویی. خلاصه رفتیم تو اتاق و گفتم امیر میدونی چیه من یه مدتی تو کف زن های بالای 30 سالم عکس سکسی چیزی داری؟ (آخه من و امیر خیلی با هم راحت بودیم و از این با کلاس بازیا نداشتیم) گفت آره خیلی چیزای مالین و همینجوری که داشت ازشون تعریف میکرد کامپیوترش رو روشن کرد و منم تو دلم میگفتم پس حتما مامانم زیر دندونت بد جور مزه کرده. خلاصه یه سری عکس اورد و جاتون خالی عجب زن هایی هم بودن. به امیر گفتم تو تا حالا زن سن دار کردی؟ گفت نه. گفتم واسه این عکس جلق میزنی؟ گفت: آره بعضی وقتا. خلاصه زدیم تو کار این حرفا. دیدم داریم از موضوع خارج میشیم. حقیقتش نمیدونستم چجوری باید بهش بگم. که یهو بهش گفتم امیر میخوام یه چیزی رو بهت بگم گفت چیه زن سن بالا جور کردی؟ گفتم: نه. گفت: گوه خوردی اگه داری بده ماهم یه حالی بکنیم. بهش گفتم: تو که داری باهاش حال میکنی. اینو گفتم خودم یه جوری شدم و انگار دست و پام شل شد و امیر هم یه ذره دستپاچه شد و گفت یعنی چی؟ منظورت چیه؟ خیلی هم هول شده بود. گفتم داش امیر ما رو رنگ نکن امروز صبح … خونه ما … مامان من… یهو امیر گقت خفه شو عوضی آدم راجع به مادرش اینجوری حرف نمیزنه. گفتم تو خفه شو هفته پیش یادته به مامانم گفتی چرا در و باز نمیکنی اونم گفت همین که باز کردم باید کلاهتو بندازی بالا. امروز صبح یادته تا بابات رفت تیز دویدی اومدی پایین. که یهو امیر قرمز و سیاه و خلاصه همه رنگی شد. حسابی عرق کرده بود. گفت تو از کجا میدونی؟ مامانت بهت گفته آره؟ گفتم: نه خودم کشیک میکشیدم. گفت گوه خوردی مامانت گفته. گفتم خره اون میاد خودشو تابلو کنه؟؟؟ خلاصه موضوع رو بهش گفتم که مامانم اومد بالا دنباله من خلاصه مجبور شدم بیام پایین. فرداش امیر ساعت 9 صبح اومد در خونه ما و به من گفت میای بریم فوتبال یه چشمکی هم زد و لباس فوتبالش هم تنش بود گفتم باشه رفتم لباسامو پوشیدم و به مامانم هم گفتم و رفتیم. اما نرفتیم زمین فوتبال محل رفتیم الکی دور خیابونا چرخ میزدیم. خلاصه امیر که دیگه تسلیم شده بود گفت بخدا از دیشب تا حالا پلک رو هم نگذاشتم حالا میخوای چیکار کنی؟ گفتم: حالا بگو ببینم ماجراتون چجوری شروع شد تا ببینم چی میشه.امیرم شروع کرد که آره از وقتی بابات رفت من یه جورایی از مامانت خوشم اومده بود اما خوب اون موقع 1 دبیرستان بودم و بچه بودم و اما از مامانت خیلی خوشم میومد تا اینکه امسال تابستون بود که من کلاس میرفتم مدرسه یه بار 5 شنبه صبح دیدم مامانت رفت خرید و داره از سر کوچه میاد بارش هم زیاد بود کتاب ها رو زدم زیر بغلم و رفتم کمک. خلاصه کیسه ها رو تا تو خونتون اوردم که مامانت گفت صبر کن امیر جان واست یه آب خنک بیارم نشستم تو آشپزخونتون و مامانت هم آب و ریخت تو لیوان و داد دستم و خودشم رفت تو اتاق آب رو که خوردم اومدم برم از مامانت خداحافظی کنم که فهمیدم داره لباساشو عوض میکنه یواشکی از پشت دیوار یه دیدی زدم خیلی حال کردم و رفتم پشت در خونتون و بلند گفتم خداحافظ و اومدم. تا چند وقت تو کف این قضیه بودم که یه بار عصری از کتابخونه میومدم که دیدم مامانت داره از خونه میاد بیرون سلام و احوال پرسی گفتم اگه میرین خرید منم بیام کمکتون که مامانت گفت اگه کاری نداری لطف کن بیا. خلاصه رفتیم خرید و اومدیم در خونتون گفتم سامان نیست گفت نه رفته با پسر دایی هاش بیرون. (یادم اومد کی رو داره میگه) خوشحال شدم مامانت که اومد در روباز کنه خودم رو سعی میکرم یه جوری بهش بچسبونم که تابلو هم نباشه. خلاصه اومدیم تو و به مامانت گفتم میشه یه لیوان آب خنک بهم بدین؟ مامانت هم یه لیوان آب داد دست ما و خودش مشغول جابجا کردن کیسه ها شد کیسه میوه ها رو گذاشت تو یخچال که دیدم الان وقتشه بهش گفتم اگه کاری دارین کمک کنم که گفت نه مرسی دیدم اوضاع مساعده که دستم رو کشیدم رو دست مامانت یهو مامانت دستش رو کشید و برگشت چپ چپ نگاه کردن که کیرم رو چسبوندم در کونش گفت امیر خان زشته ما سال هاست هم دیگرو میشناسیم برو خونتون تا شروع نکردم جیغ و داد که کم کم دستمو گذاشتم رو کمر مامانت و اومد بالا که مامانت خودشو کشید کنار و گفت: بچه جون برو پی کارت دیگه و خلاصه چند تا فحشم داد. که پریدم وسط حرف امیر و بهش گفتم دیوس مامان من و زوری کردی؟ که گفت نه تو گوش کن. دیگه اعصابم داشت خورد میشد که امیر ادامه داد: کم کم مامانت رو از پشت بغل کردم و روسریش رو انداختم و شروع کردم به لیس زدن گردنش که اونم سعی میکردم خودش رو از من جدا کنه. کم کم سینه هاشو شروع کردم به مالیدن که انگاری حشر مامانت زده بود بالا و دیگه وول نمیخورد. که پریدم دوباره وسط حرفش که بعدش ترتیبش رو دادی؟ گفت آره دیگه ولی زورکی نکردمش. دلم میخواست محکم بزنم تو گوش امیر ولی خوب نزدم.خلاصه گفت که هونجا مانتوش رو در اورده و لختش کرده و ترتیبشو داده. گفت سعید بخدا گوه خوردم تو رو خدا صداشو در نیار اگه مامانت بفهمه دهنه هر جفتمون سرویسه.خلاصه اومدیم خونه و نگاهم به مامانم برگشته بود. از یه طرف تصور سکسش داشت دیوونم میکردم از یه طرف دیگه اعصابم رو خورد. فرداش تو مدرسه زنگ های تفریح امیر رو کشیدم کنار و بهش گفتم میدونی چیه میخوام برام جبران کنی که یهو گفت باشه سامان جون هر کاری بگی میکنم. که یهو گفت سعید بخدا مامان من رو جلو سگ بندازی نمیکنتش اونو بیخیال شو. گفتم نه اون که نیست. گفتم یکی از خواهراته(میخواستم امتحانش کنم) گفت: اونا که بعیده ولی خوب بگو چجوری واست جورشون کنم؟ گفتم نه بابا نمی خواد راه دور بری یواشکی بهش گفتم همین مامان خودم رو جور کن. یهو شاخ در و اورد و شروع کرد که نمیشه و آخه چجوری و از این حرفا گفتم نمیدونم کار خودته. چند روز بعد بهم گفت فردا شب مامانم خونه نیست تو هم به یه بهونه ای از خونه بزن بیرون اما بیا خونه ما. منم مامانت رو میگم بیاد بالا اونجا تو هم یواشکی یه دیدی بزن. گفتم دید و اینا نمیخوام میخوام بکنم بابا. گفت حالا تو بیا. فردا شبش به مامانم گفتم میرم بیرون با بچه ها یه دوری بزنیم. و خلاصه تیزی رفتم خونه امیر اینا و کفشامو گذاشتم تو جا کفشیشون. آشپزخونه امیر اینا درش دید داشت به پذیرایی. یه فضایی بود بین کابینتشون و گازشون ویه سبد دوطبقه گنده سیب زمینی پیاز. امیر گفت بیا پشت این سبد قایم شو منم یه سری ظرف و اینا میزارم روش یه چندتا کیسه هم میزارم رو سیب زمینی ها و پیاز ها. گفتم تابلو بابا. خلاصه ردیفش کرد و خودش رفت پشتش قایم شد دیدم با اینکه قدش از من بلند تر ولی پیدا نیست. خلاصه من رفتم پشتش اون سبد نشستم. امیر زنگ زد به خونه ما و گفت دیدم الان سعید رفت بیرون منم تنهام یه سر بیا بالا از تنهایی در بیام. خلاصه از امیر اصرار و از مامانم انکار خلاصه اینکه قبول کرد. بعد یه 10 دقیقه(که دهن من هم تو اون وضعیتم سرویس شد) دیدم بله مامانم در زد و امیر در و باز کرد و مامانم اومد تو و رفت نشست اونطرفی که من دید نداشتم. امیر بهش گفت بشین رو او یک نفره مامانم گفت اینجا نشستم خوب که امیر بلندش کرد و نشوندش اونجایی که من دید دارم. دیدم بله مامانم خوشگل کرده و یه تی شرت سفید و با یه شلوارک آبی پوشیده. امیر هم اومد و دو تا چایی ریخت و برد. چاییشون رو که خوردن یه ذره کوس و شعر گفتن امیر مامانم رو بلند کرد و خودش نشست رو مبله و مامانم رو نشوند رو پاش. یه جوری شده بودم نمیدونستم باید چیکار بکنم و از طرفی کیرم هم بدجور شق شده بود. خلاصه شروع کرد به مالیدن سینه های مامانم و لب گرفتن ازش مامان هم که خوشش اومده بود و داشت حال میکرد.کم کم تی شرت مامانم رو زد بالا و و از لای کرستش یکی از پستون هاشو رو در اورد و شروع کرد به خوردن و لیس زدن. داشتم دیوونه میدشم دلم میخواست بپرم وسط و اون یکی پستونش رو درسته قورت بدم اما نمیشد. مامانم رو بلند کرد و لباس هاشو در اورد و خودشم لخت شد و در همین حین با هم خوش و بش هم میکردن. که دیدم امیر وایساد و گفت یه ذره دندونیش کن ببینم امروز چیکاره ای مامانم هم شروع کرد واسه امیر ساک زدن و امیر هم که تو عرش. بعد از چند دقیقه امیر کیرش رو در اورد از دهن مامانم و خوابوندش رو زمین که مامانم گفت چرا اینجوری میکنی خوب بریم رو تختی مبلی چیزی رو فرش که نمیشه. امیر که این کار و واسه دید من کرده بود گفت حالا امشب رو زمینی کیف کن ببین چی میشه. خلاصه پاهای مامانم رو باز کرد و شروع کرد کوسش رو لیس زدن. یه 1 دقیقه ای کوسش رو لیس زد و خوابید روش که مامان گفت یه خورده دیگه بخور امیر گفت بسه دیگه دیر میشه و خلاصه خوابید روش و کیرش رو فرو کرد تو کوس مامانم. من نمیتونستم ببینم کیرش رو ولی اون خوابیده بود رو مامانم و پستون هاشو(سایزش 75) می خورد یا لب میگرفت ازش و همینجوری هم تلمبه میزد. منم دیگه داشتم منفجر میشدم و با خودم میگفتم تو رو خدا امیر تمومش کن میخوای برم جلق بزنم. مامان من هم آه و ناله های با کلاسی میکرد و که کم کم امیر کیرش رو در اورد و آبش رو ریخت رو شکم مامانم و بیحال خوابید روش. به 6 - 7 دقیقه ای رو هم بودن که مامانم گفت بلندشو من تا برم یه دوش بگیرم سامان هم میاد. خلاصه امیر با یه دستمال آبش رو از روی شکم مامانم پاک کرد و اونم لباس هاشو تنش کرد و رفت پایین. اومدم بیرون و به امیر گفتم دیوس چه کیری داری. امیر گفت خوب مامان جونت رو دیدی؟؟ حال کردی؟ گفتم من دیدم ولی تو حال کردی. خلاصه یه 20 دقیقه نیم ساعتی گذشت و من اومدم خونم.دیدم مامانم داره موهاشو خشک میکنه.وقتی بهش نگاه میکردم اون بدن لختش میومد جلو چشم و شق درد میگرفتم.نوشته: خاقان

154