داستان بهترین سکس عمرم

از نوجوانی تا الان تنهایی زندگی میکردم یعنی شرایط خانوادم و خودم جوری بود که مجبور بودیم همزمان هم به کارای شهرستان و باغ و زمین ها برسیم هم من و داداشم تو شهر به درس و زندگیمون برسیم سال ۹۸ بود و من قرار بود کنکور بدم واس همین دیگه نشد برم به باغ و فلان برسم موندم تا درسمو اوکی کنم از جایی که خونم اکثرا خالی بود و داداشم تا شب ساعت ۱۰ بر نمیگشت یا تعطیلات میرفت به شهرستان خیالم راحت بود ک هر گند کاری ک دلم میخواد میتونم انجام بدم ولی دوست دختر نداشتم گاهی رل میزدم ولی دلم نمیومد ک بیارمشون خونه کارشونو بسازم بعدش خدافظ هر وقت ک مخم باد میکرد پیش یه جنده دوزاری میرفتمو خالی میشدم خلاصه با یدونه از رفقام (سینا مستعارا ) خیلی مچ بودم کلا شبو روزمون یکی بود هر از گاهی مث این خز و خیلای اینستا کلیپ سوس ماستی درست میکردیم منم بتخمم بود ولی یه روز دوتا دختر اورد واس کلیپ از یکیش خوشم اومد (دنیا مستعارا) رفتم تو نخش شماره دادم و فلان سه سال ازم بزرگتر بود با هم اوکی شدیم و بازم خز بازی یه روز بهش گفتم بیا خونه ما اونم بدون سوال پیچ اومد ازش پذیرایی کردم و یکم از اینور اونور حرف زدیم فهمیدم طلاق گرفته و مشکلات خانوادگی داره یکم دلداریش دادم ولی حتی تصور بد هم راجبش نداشتم چن روزی گذشت منم تنهایی حوصلم سر رفته بود زنگ زدم بهش گفتم بیا خونم بهم گفت یدونه عرق بگیر با دوستمم بیایم با هم بخوریم منم زنگ زدم سینا و عرق گرفتم اومدن با هم خوردیم و مسخره بازی در اوردیم یکم بهش نزدیک شدم بغلم کرد منم موهاشو نوازش میکردم چن دیقه اینجوری گذشت و راستش از بچه ها خجالت کشیدیمو جدا شدیم خلاصه روزامون شد این شکلی اینو رفیقش میومدن منو سینا هم قشنگ با اینا مچ شده بودیم ولی رابطه‌ی خوب و معصومانه ای بینمون بود فقط در حد بوس و بغل ، یه روز تو اینستا میچرخیدم که دیدم یکی از رفقام چنتا برگ علف استوری کرده ریپ زدم گفتم اگ گل داری ب منم بده (البته تا اون وقت حتی از نزدیک ندیده بودم علف رو )اونم گفت بیا ببر رفتم چنتا برگ و ساقه بهم داد اومدم خونه زنگ زدم سینا گفتم گل دارم اگ پایه ای بیا اوکی کنیم ، اومد برگا رو خشک کرد یدونه سیگار در آورد بار زد به سیگار داد ب من یه پک غلیظ زدم واسم عادی بود اینجوری کشیدیم ک دیدم دنیا داره زنگ میزنه جواب دادم گفت دارم میام خونه گفتم اوکیه اومد گفت خونه بوی علف میده منم با پز گقتم داشتیم میزدیم دیدم پوزخند بهم زد و یه رول نابی خودش در آورد گفت پایه اید بزنیم منو سینا ک هیچیمون نشده بود اوکی دادیم و زدیم منم گنده گوزی میکردم این چیه باو اینو مزه عرق میکنم و فلان چنتا کام گرفتم ک دیدم گردنم گرفت پاشدم آینه به خودم نگا کردم چشا قرمز خون تپش قلب ثانیه ای هزار تا پشمام ریخت یه آبی به سرو روم زدم اومدم کنار بچه ها دیدم همیتجوری خودشونو نگاه میکنن و میخندن از خنده اینا منم خندم گرفت حالا بیا منو جمع کن یکم خندیدیم و مسخره بازی در آوردیم ولی من ترسم جاش بود دنیا آروم و با لحنی نازک بهم میگفت آروم باش و فقط خودتو رها کن یه ساعت گذشت سینا رفت و منو دنیا تنها موندیم دیدم یه رول دیگه از کیفش در آورد زد زیرش منم با این ک چت پاره بودم همراهیش کردم رسید به تهش بهم گفت بیا جلو بهت شات بدم رفتم نشستم رو به روش اومد نشست تو بغلم شات داد بعدش یه کام گرفت و سریع لباشو رسوند به لبام یه لحظه شوکه شدم ولی خودمم همراهی اش کردم چن دیقه فقط همو بوسیدیم که از بغلم پاشد دیدم داره بلوزشو در میاره منم تیشرتمو در آوردم و بازم بغلش کردم ولی اینبار لب و بوسه رو شهوتی تر دنبال میکردم شونه و سینه هاشو میمالیدم ک دیدم نفساش به شماره افتاده همینجوری ادامه دادم نافشو بوس میکردم دستمو بردم سمت شلوارش اولش پس زد ولی من اعتنا نکردم شلوارشو باز کردم دسمو بردم زیر شرتش یکم بالای کسشو بازی دادم آب انداخت یه نگاه کردم به شلوار خودم دیدم بله اقا کچله بیداره شلوارمو در اوردم و بهش گفتم اونم در بیاره با ناز و اطوار در اورد سوتینشو در آوردم ممه به اون خوشگلی تو عمرم ندیدم سفید نوک صورتی سر بالا با شدت میخوردمشون و یجوری منگ بودم ک تازه چن روز بعد فهمیدم داشتم چیکار میکردم لباشو بوس میکردم و قربون صدقش میرفتم شورتشو در آوردم لامصب کصی داشت انگار از حوری های بهشت بود چنتا بوس ریز کردم و انگشتش کردم ولی نخوردم آب انداخته بود واس همین خوشم نیومد بردمش تو اتاق رو تخت افتادم ب جونش چن جای بدنشو قشنگ خوردمو کبود کردم ونم فقط مثل مار به خودش میپیچید دیگه خودمم طاقت نیاوردم و کیرمو با آب کسش خیس کردم یواشکی کله آلت معظمم رو هل دادم تو یه آه ریز کشید و یکم خودشو کشید عقب محکم گرفتمش و یه تقه ریز زدم نصفش رفت تو وااااای عجب حسی داشت از یه طرف تا داشاق چت بودم از یه طرفم یه دختر بهشتی زیرم بود داشتم یواشکی و ریزه تلنبه میزدم و با ممه هاش بازی میکردم اونم گردنمو میخورد و با بالای کسش بازی میکرد بر عکس شدیم اومد نشست روم و خودش با آرامش رو کیرم شیک میکرد یه حالی داشتم که انگار داشتم از شدت لذت منفجر میشدم از طرفی هم گذشت زمان به نظرم خیلی کند میومد و این باعث میشد لذت وصف ناپذیری پیدا کنم همینجوری اون بالا پایین میکرد منم از خودم بیخود میشدم ولی یه لحظه به خودم اومدم حس کردم داره آبم میاد سریع بلندش کردم و همونجا رو تخت خالی شدم چن دیقه ولو افتادیم بغل هم نا نداشتیم حتی پاشیم خودمونو تمیز کنیم واقعا گذر زمان یجوری بود که ده دیقه انگار یه ساعت بود با این که وقتی لذت میبری گذر زمان به نظر خیلی سریع میاد ولی اینبار همه چی معکوس بود خلاصه بعد چن دیقه به خودمون اومدیم و به هم نگاه کردیم و خندمون گرفت بهم گفت اینجوری برم خونه بگا میرم فرستادمش حموم چن لحظه دیگه خودمم رفتم تو ولی اصلا نا نداشتم یه راند دیگه برم بغلش کردم و فقط همو بوسیدیم خودمونو تمیز کردیم اومدیم بیرون شام گفتم اومد خوردیم و رفت خونشون چن هفته دیگه هم با هم بودیم من بیشتر مجذوبش میشدم ولی حس میکردم اون سرد تر میشه بعد از اون اتفاقایی افتاد که دیگه مجبور شدیم با هم ادامه ندیم تصمیم گرفتیم فاصله بگیریم چند بار تو خیابون و کافه دیدمش سلام و احوال پرسی کردیم ولی زیاد کشش ندادیم منم هر از گاهی یواشکی استوری هاشو چک میکردم (خودم با کسی نبودم اونم با کسی نبود ) ولی جرات نمیکردم بهش پیام بدم تا این که سه ماه قبل دیدم عروسی کرده ولی من هنوزم بهش فکر میکنم1400/4/10نوشته: Yuritexas

61