((قبل از ادامه داستان بابت تاخیر در ارسال این قسمت پوزش میخواهم چون چند روزیه که ماموریتم و به لبتاب دسترسی ندارم.اگر احیانا اشتباه تایپی داشت بازم پوزش میخوام چون با گوشی تایپ کرده ام وسختی های خودش رو داره))هر چی بیشتر جلو میرفتیم توجهم بیشتر به مائده جلب میشد و انگار حرفای سهیلا روم اثر گذاشته ومحتاط ترشده بودم و خیلی سعی میکردم ،نرنجونمش و ملایمتر رفتار کنم .مائده هم بقول سهیلا تلاش میکرد مطابق میل من رفتار کنه و انصافا تغییراتی هم کرده بود، ولی خوب بازم گاهی کاراش آزار دهنده بود.شام مهمون داشتند و ازش خبری نبود، حوصله غذا درست کردن نداشتم و گفتم تا امشب خونه خلوته،یک چیز حاضری بخورم و کمی به درسام برسم. ولی زهی خیال باطل، خیلی طول نکشید که صدای در بلند شد! بلند گفتم : بمیری ماهی که از دست تو آسایش ندارم، بیا تو ؟ در که بازشد، یک خانم هم همراهش بود!خودم رو مرتب کردم وگفتم بفرماییدسعید میشه با بهاره جون بیایم خونه رو ببینیم ؟ دلم میخواست سرم رو بکوبم توی میز ! با چشم غره نگاش کردم ! سعید فقط یک لحظه! زود میریم –سعیــــــد، جون ماهی! این که منو به جون خودش قسم میداد بیشتر حرصم میداد ! لبخند زورکی زدم، از جام بلند شدم. بفرمایید، خواهش میکنم! با سلام وعذر خواهی اون خانمه، اومدن تو.گفتم به سلامتی خونه رو گذاشتید برای فروش؟با خنده: نه اومدیم طراحی خونه رو ببینه !طراحی؟ آها ، این زلم زیمبو ها رو میگی؟پس به سلامتی میخوان قهوه خونه بزنن!سعید اذیت نکن دیگه!اذیت چیه ! خانم کار خوبی میکنید، خرجی نداره! هرچیز بدرد نخور توی خونه دارید آویزون میکنید میشه طراحی داخلی! اگر خواستید منم میتونم نقش سماور یا قلیون رو براتون بازی کنم !در حالیکه هردوتایی با صدای بلند می خندیدند! چند دقیقه ای موندن و هنرش رو به رخ خانمه کشید و با خداحافظی رفتند! قبل از اینکه در رو ببندن ،بلند گفتم: ماهی، اگر بازم میخوای توریست بیاری، اون لباس گل گلی هات رو بیار من بپوشم ،که با خونه ست بشه!صدای خنده هاشون تا پایین پله ها میومد. سعی کردم تمرکزکنم و ادامه بدم . ولی هنوز شروع نکرده یهو در باز شد و با یک بشقاب برنج و یک پیاله خورشت کرفس اومد تو! از حرص زیاد خنده ام گرفت، گفتم : لعنت بهت ماهی که شبی هم که نیسنی دردسرات سرجاشه! ظرف رو گذاشت روی میز : سعید تا سرد نشده بخور! خواستم بگم برای چی آوردی ؟ از مامان تشکر کن، ولی ماهی غافلگیرانه صورتم رو بوسید وبا عجله رفت پایین ! تمام بدنم مور مور شد و برای لحظاتی توی شوک بودم !واقعا بوسید ؟ اینو دیگه چکار کنم؟کتاب رو کلا گذاشتم کنار ، چشمام رو بستم وتکیه دادم . باورم نمیشد تا این حد جسور و مصمم باشه ، انگار داشتم خواب میدیدم.تمام شب و فردا رو افکارم درگیرش بود و مدام توی ذهنم سهیلا و مائده رو مقایسه میکردم! سهیلا 12سال از من بزرگتر بود و بقول خودش فقط یک قول وقرار دوطرفه داشتیم برای رفع نیازات جنسیمون مون و همه احساسمون یک شب تا صبح بود وبعدش تمام! ولی بهر حال اولین شریک جنسیم بود و از بودن و سکس باهاش لذت میبردم و راضی بودم !چون هنوزهیچ برنامه یا هدفی برای داشتن رابطه احساسی یا ازدواج نداشتم!اما مائده پنج سال از من کوچیکتربود هرچند خام تر و شکننده تر از سهیلا بود، ولی جذابتر و خوشگل و خوش استایل تر بود (اگر به خودش میرسید). منتهی ترسم این بود که ممکنه دچار یک احساس زود گذر و بی هدف شده باشه ودر این راه هم خودش آسیب ببینه هم به من آسیب بزنه ! وحسابی پشیمونم کنه .واقعا هیچ درکی از رفتارش نداشتم .چون از روز اول اصلا باهاش مهربانانه و محبت آمیز رفتار نکرده بودم و بدتر از اون میدونه که با سهیلا رابطه دارم پس چه دلیلی برای دل بستن داره؟شب که رفتم خونه نمیدونستم اگر ببینمش چه واکنشی داشته باشم.خوشبختانه برقاشون خاموش بود وانگار خونه نیستند. دوشی گرفتم و دراز کشیدم روی مبل .از فرط گرسنگی چشمام رو که باز کردم دیدم پتو افتاده روم وبرقا هم خاموشه ! من کی خوابیدم ؟پتو از کجا اومد؟نگاهی به گوشی کردم ،ساعت نزدیک سه بود ! یک پیام ناشناس داشتم .بازش کردم:سلام، سعید چرا گرسنه خوابیدی؟ برات ساندویچ درست کردم گذاشتم یخچال اگر بیدارشدی، حتما بخور، گرسنه ات نشه!مائده است ؟ شماره منو از کجا گیر آورده، من که هیچ وقت بهشون شماره ندادم؟! بلند شدم و رفتم در یخچال،آره خودشه، از این کارا هم بلده ؟! دوتا نصفه ساندویچ کالباس توی یخچال بود! یکیش رو برداشتم خوردم و دراز کشیدم . شماره اش رو سیو کردم و بهش پیام دادم ، مرسی! خودت شام خوردی ؟صبح که بیدار شدم دیدم نوشته آره اومدم بالا با هم بخوریم، خواب بودی ! نوشتم معذرت میخوام، مراقب خودت باش !شب که اومد بالا ،یک شلوارک تا روی زانو که دوتا بند از پایینش آویزون بود و تیشرتی که تا روی قوس بالایی باسنش بود ویقه گردش کمی باز. موهاش رو آبشاری بسته بود و کمی آرایش داشت. بعد از شام بدون اینکه چیزی بهش بگم گفت: سعید ظرفا رو من میشورم !به شوخی گفتم : مائده خانم بیشتر از این منو شرمنده نکن! بذار من میشورم! کمی خندید،خودش رو لوس کرد وبا ناز و قمیش : سعید، اذیتم نکن دیگه، مگه نگفتم دوست ندارم دیگه بهم بگی مائده !یهویی دلم ریخت و یک جوری شدم ! بی اختیار رفتم طرفش وبازوهاش رو گرفتم و پیشونیش رو بوسیدم و با انگشت فشاری به نوک دماغش دادم : تو همیشه واسه من ماهی هستی!برگشتم توی پذیرایی ومتکا روگذاشتم جلوی مبل وتکیه دادم . در حالیکه وانمود میکردم تلوزیون میبینم ولی رفتار و حالاتش رو نگاه میکردم .انگار اونم از حرکت من خوشحال بود و رنگ و روش تغییر کرده بود .سریع ظرفا رو شست و اومد .سعید فیلم ببینیم ؟ قبل از اینکه من بگم آره یا نه، فلش رو وصل کرد و اومد : سعید یکم برو اونور تر منم بخوابم ! به شوخی گفتم خوب یک متکا دیگه بیار و قبل از عکس العملش خودم رو کشیدم سمت دیگه متکا ! با فاصله کمی دراز کشید کنارم وسرگرم دیدن فیلم شدیم .چند دقیقه ای که از فیلم گذشت ،میخواستم دستش رو بگیرم ولی صدای پایی از روی راه پله اومد . باعجله بلند شد و رفت روی مبل! آقا رضا بود اومد تو و ماهی هم فیلم رو خاموش کرد . یک ساعتی سرگرم صحبت شدیم .همراه باباش شب بخیر گفتند و رفتند. هنوز در رو نبسته بودم، گفت سعید صبر کن، کلیپسم جا موند رفت از روی مبل برداشت .آقا رضا داشت از راه پله پایین میرفت ومنم کنار در منتظر بودم که مائده بره تا در رو ببندم . از کنارم رد شد وشب بخیر گفت ودر حرکتی انتحاری باز صورتم رو بوسید ! این بار شوکه نشدم ودر جوابش دستی کشیدم رو باسنش ! شب بخیری گفتم ودر رو بستم.برای اولین بار بود که دلم میخواست بازم برگرده و حتی شب رو بالا بخوابه . ولی باز توی خماری موندم .فکر کنم باید کم کم سهیلا رو از ذهنم پاک کنم و جدی جدی به ماهی فکر کنم! دوبار توی ذهنم آشوب شد ،هر چند سهیلا گفته بود هر موقع بخواهیم راحت کات میکنیم وبا توجه با شناختی که ازش داشتم این کار رو میکرد ،ولی قطعا برای من راحت نخواهد بود و راستش یک جورایی میترسیدم بهش بگم ،چون هنوز هم از احساسات ماهی و حتی از عکس العمل سهیلا ،اطمینان کامل نداشتماز فردا شب ماهی زمان بیشتری رو بالا بود و منم دلم نمیخواست که بره !و اگر اجبار نبود قطعا خودم ازش میخواستم که شبم پیشم بمونه ،انگار ذهنیت سابق من از ماهی پاک شده بود وهر روز جذابیت بیشتری درش میدیدم .تصمیم گرفته بودم قبل از هر کاری تکلیفم رو با سهیلا مشخص کنم و موضوع رو باهاش در میون بذارم !بالا خره بعد از کلی کلنجار وامروز و فردا کردن، موضوع رو بهش گفتم . نمیدونم چرا احساس میکردم داره منو هل میده به سمت مائده ! شاید دنبال بهونه میگرده و میخواد منو از سر خودش وا کنه! مقداری شوخی کرد و گفت : ممنون که بهم گفتی ،اگر خوب فکرات رو کردی هر کاری که درست است رو بکن !با وجود اینکه از اول هم قرارمون این بود ومیدونستم که این رابطه سرانجامی نداره، ولی حس بدی داشتم و بغض عجیبی توی گلوم بود! با صدای سهیلا به خودم اومد : زاهد ،کجایی پاشو برو سرکارت، وقت منم نگیر! نگاهی بهش کردم !دستم رو گرفت، صورتش رو آورد جلو و گونه ام رو بوسید: ببین زاهد، من از بودن باهات خوشحال بودم ودروغ چرا الان هم از رفتنت ناراحتم ! ولی واسه همین از اولش گفتم که این رابطه فقط برای رفع نیازمونه ! پس دیگه ناراحتی نداره!مادوتا دوست و همکار خوب می مونیم و البته شاید عضو یک خانواده! فقط یک روز باید با ماهی بیایید و سه تایی حسابی صحبت کنیم !! از جام بلند شدم، گفتم راستی :خونه رو چکار کنم ؟میتونم تا پایان ترم اونجا بمونم ؟! انگار خیلی بهش برخورد ! از جاش بلند شد : زاهد دیگه گم شو برو سرکارت ، بیشتر از این اعصابم رو خورد نکن و وقت منو نگیر !هرچند خیالم از بابت سهیلا راحت شده بود ولی راحت نبود و نمیتونستم بی تفاوت باشم وحسابی حالم گرفته بود و این رو کارم هم تاثیر گذاشته بود . ولی در عوض سهیلا مثل همیشه سرد و بیتفاوت! دو سه هفته ای انگار هوام رو داشت و رعایت حالم رو میکرد ،چون گیر بهم نمیداد و حتی گهگاهی باهام شوخی میکرد و سر به سرم میذاشت!دچار یک حس عذاب وجدن شده بودم ،و نمیتونستم باید چکار کنم ولی امتحانان نزدیک بود، باید سریعتر خودم رو جمع و جور میکرد .پیگیری وسوالهای ماهی از علت ناراحتیم رو مربوط به امتحانات عنوان میکردم وسعی میکردم ناراحتیم رو بهش انتقال ندمروز جمعه ای ماهی اینا رفتند مهمونی وتنها بودم .حال وحوصله بیرون رفتن هم نداشتم . بعد از ناهار خوابیدم . فکر کنم ساعت حدود سه بود که با باز شدن در خونه از خواب بیدار شدم .ماهی بود . خواب آلود گفتم:ماهی اومدید؟خوش گذشت ؟مرسی ! مامان اینا نیومدند من با سهیلا جون اومدم!چشمام رو کامل باز کردم و نگاهم چرخید سمت در :کو ؟ پس کجاست؟نیومد تو، رفتیم دوری زدیم و یکم با هم حرف زدیم و رفت با مامان و بابا برن بهشت زهرا !به شوخی گفتم در باره چی حرف زدید؟به پهلو دراز کشید وسرش رو گذاشت گوشه متکا و دستم رو گرفت : درباره تو!با تعجب پرسیدم درباره من ؟آره ،سعید چرا بهم نگفتی با سهیلا بهم زدید؟سهیلا گفت …انگشتم رو به نشانه دیگه ادامه نده، گذاشتم روی لبش، ماهی اتفاقی بود که تموم شد!ولی سعید وقتی به خاطر من باهاش بهم زدی باید بهم میگفتی!کشیدمش جلوتر و گرفتمش توی بغلم ولبش رو بوسه محکمی زدم : ماهی جان،لطفا دیگه هیچ وقت در باره رابطه من وسهیلا چیزی نپرس ، دیگه نمیخوام به اون موضوع فکر کنم، چون دیگه میخوام فقط به ماهی خوشگل خودم فکر میکنم ودلم فقط پیش اونه!خودش رو بیشتر توی بغلم جا داد وزیر گلوم که مماس با صورتش بود رو بوسید ،گفتم پس بابا ومامان کی میان؟گفت نمیدونم ،وقتی میریم بهشت زهرا یکساعتی میمونن! گفتم پس چرا تو باهاشون نرفتی ؟زل زد تو چشام :آخه تو تنها بودی! سهیلا جون گفتم من می پیچونمشون تو برو خونه!دستام رو پیچوندم دور کمرش بوسه ای زدم به لباش و گفتم ممنون که اومدی،دلم برات تنگ شده بود و یکم لبا وچشماش رو بوسیدم. چشاش رو بسته بود وانگار تو خلسه بود .مشغول نوازشش شدم. در حالی که ازش لب میگرفتم ،موهاش رو نوازش میکردم ودستام روی پشتش حرکت میکردچند دقیقه ای که لباش رو خوردم ،گفتم : ببینم تو تا حالا ماهی از نزدیک دیدی؟سرش رو کمی کشید عقب و با تعجب نگام کرد: خوب معلومه! هزار بار !لباس هم داشتند؟نه مگه ماهی لباس میپوشه؟پس چرا ماهی من همیشه لباس تنشه؟من نباید پوست ماهی خودم رولمس کنم و ببوسم و نوازش کنم؟لبخندی روی لبش نشست، دستاش رو از پشت کمرم بهم رسوند ومحکمتر بغلم کرد .دستم رو آروم و با نوازش پشتش رسوندم به باسنش . کمی از روی شلوارکش مالیدم و بردم زیر کش شلوارک .انگار خجالت کشید .چند ثانیه لبش رو به بالای سینه ام چسبوند وبوسه ای زد سریع چرخید و صورت سرخ شده اش رو ازم پنهان کرد.باسنش چسبید بود بهم ! یک دقیقه ای دستام رو دور شکمش قفل کردم . و بعد آروم بردم سمت پستوناش و گرفتم توی دستم .ناخود آگاه دستش رو برد بالا و مچ دستام رو گرفت وباسنش رو بیشتر داد عقب. میخواست دستم رو از روی پستوناش برداره، ولی زورش نرسید.با چونه ام موهاش رو دادم کنار و شروع کردم بوسیدن گردنش و گاهی نوک زبونم رو میکشیدم. کمی آروم شد و منم مشغول مالیدن پستوناش شدم .کیرم داشت قد می کشید وتوی شیار باسنش وول میخورد . بعد از چند ثانیه خودن گردنش ،ناخواسته آهی کشید وسریع بریدش ودستش رو گذاشت روی دهنش! آروم در گوشش گفتم اشکال نداره خودت رو رها کن! وهمزمان دستم رو بردم زیر تیشرتش وشروع به مالیدن ولمس شکمش کردم !کمی مقاومت کرد وصداش رو کنترل کرد ولی کم کم مقاومتش شکست و در حالیکه باسنش وول میخورد وگاهی بیشتر فشارش میداد به عقب، صداش درومد . کم کم دستم رو بردم سمت پستوناش ،سوتین داشت کمی از روی سوتین مالیدم ودر گوشش گفتم اجازه میدی ؟چیزی نگفت و منم تیشرت رو تا بالای پستوناش دادم بالا وقفل سوتینش رو باز کردم و پستوناش رو آزاد کردم. نا خود آگاه دستش رو گذاشت رو پستوناش ولی خیلی دوام نیآورد و از دست ش درآوردمشون ! فکر کنم توی باسن و پستون ماهی حق سهیلا رو خورده بود وتقریبا دوبرابر بودند و این آدمو بیشتر بوجد میاورد! لبام رو گذاشتم رو پوستش و مشغول بوسیدن شدم وهمزمان پستوناش رو میمالیدم و بازی میکردم. از جام بلند شدم و خیمه زدم روش و با فشار به کتفش برگردونم وطاقبازش کردم. چشماش هنوز بسته بود وصورتش از خجالت کاملا قرمز شده بود ودستش دوباره رفت روی پستوناش ، خمش شدم لبش رو بوسیدم وگفتم جوون ،حالا شدی ماهی قرمز خوشگل خودم ! تیشرت وسوتینش رو کامل درآوردم وسرم رو بردم پایین و مشغول بوسیدن بالای سینه اش شدم و دستاش رو از روی پستوناش کشیدم پایین ! از دهانش نفس میکشید و با هر حرکت من آه بلندی میکشید.اولین بوسه رو که به نوک پستونش زدم همرا ه با آی بلندی، دوباره دستاش اومد رو به سمت بالا و گذاشت رو پستوناش سرم رو بلند کردم : ماهی خانم اینا دیگه مال تو نیستند ،تو حق نداری قایمشون کنی !دستش رو برداشتم وبوسیدم و گفتم حالا که حسودیت شده تو هم با وسایل خودت بازی کنی ودستش رو کردم توی شلوارم وکیر نیم خیز شده ام رو دادم دستش . بدون توجه به عکس العملش دوباره لبام رو گذاشتم رو پستوناش ومشغول خوردن ومالیدنشون شدم . مرتب نوکشون رو میک میزدم وبا دست ورز میدادم ! صدای نفس وآه اوه ماهی دیگه به ناله تبدیل شده بود و بدنش دائم در حرکت بود و پیچ وتاب میخورد . مبتدی بودنش کاملا نمایان بود چون دستش رو دور کیرم حلقه کرد بود وهیچ حرکتی نداشت ! دستم رو بردم توی شلوارکم دستش رو آروم روی کیرم بالا و پایین کردم وگفتم اینجوری ادامه بده .چند دقیقه ای که با پستوناش سرگرم بودم سرم رو برم پایین تر وبا بوسه ریز و گاهی خوردن شکمش رسیدم به کش شلوارکش . همین که انگشتام رو انداختم زیر کشش که بکشم رو به پایین، سریع دستش رو از توشلوارم بیرون کشید ودست من وشلوارکش رو محکم گرفت !خوب مقاومتش طبیعی بود منم اصراری نکردم و همینجور به بوسیدن از روی شلوارک ادامه دادم تا رسیدم به کوس گوشتالود و قلمبه اش . آرود کردم توی دهنم وخیلی نرم دندون زدم، پاهاش رو جمع کرد و بادست سرم رو هل داد رو به بالا… دراز کشیدم کنارش و با بوسه لباش و لب گرفتن وهمزمان بازی با پستوناش ،کم کم دستم رو از روی شلوارک رسوندم به روی کوسش و به نرمی شروع کردم ماساژدادن چوچولش ، یواش یواش پاهاش از هم باز شد و صدای ناله اش دوباره بلند شد ودست ماهی دوباره رفت توی شلوارکم و کیرم رو گرفت و بعد از کمی فشار دادن و بر انداز کردن مشغول مالشش شد .دستم رو کمی کشیدم بالا و آروم کردم زیر شورت وشلوارکش .انگار حالش خرابتر از اون بود که دوباره مقاومت کنه !به آرومی انگشت وسطیم رو روی شکاف کوسش بالا و پایین میکردم و همزمان با شستم چوچولش رو میمالیدم . مااهی با فشاری بیشتری کیرم رو گرفته بود توی دستش وتند تند لبام رو میخورد هنوز دو دقیقه نشده بود که چند ثاینه ای کیرم رو با همه توانش فشار داد و شکمش به سرعت بالا و پایین شد و یهو دست وپاش شل شد دستش رو از روی کیرم برداشت وسرم رو محکم گرفت توی بغلش ودر حالی که تند تند لبم رو میبوسید زد زیر گریه و تکرار میکرد مرسی ! محکم بغلش کردم و ضمن همراهی در بوسیدن ، قربون صدقه اش می رفتم و نوازشش میکردم .انگار اولین ارضائش بود وحسابی حال کرده بود ! هرچند چیزی نصیب من نشد ولی از این که تونسته بودم برای اولین بار اینجوری بهش حال بدم خوشحال بودم .ده دقیقه ای توی بغل گرفتمش وبلند شدم براش آب آوردم .پاهاش هنوز از هم باز بودن وپایین کوسش مقداری خیس بود .کمی آب خورد ودراز کشیدم کنارش. دستم رو باز کرد و پشت به من خوابید روی دستم و دست دیگه ام رو انداخت رو خودش!سفت بهش چسبیدم و پستوناش رو بصورت ضربدری گرفتم توی دستم!داشتم فکر میردم برای راه انداختنش فیلم سکسی دانلود کنم و باهم ببینیم تا یاد بگیره !که گوشیم زنگ خورد .نگاهی انداختم ،سهیلا بود .الو سلامسلام سعید خونه ای؟آره چطور؟ماهی پیش توه؟نه فکر کنم رفتند مهمونی !(آروم)خر خودتی !سعید فکر کنم خوابش برده ، صداش کن بگو ما ده دقیقه دیگه خونه ایم چایی بذاره ! اصلا ولش کن خودت چایی بذار یکسر میاییم بالا پیشت ! گوشی رو قطع کردم و با لبخند گفتم ماهی جان پاشو دارن میان !رفتم کتری گذاشتم رو گاز و اومدم خونه رو مرتب کنم .ماهی تیشرتش رو پوشید وبلندشد سر پا و ازم خواست قفل سوتینش رو ببندم .برگشت و پرید توی بغلم ومشغول لب گرفتن شد . کمی همراهیش کردم:ماهی جان برو لباست رو عوض کن و بیا !با تعجب :مگه لباسم چشه؟عزیزم لای پات خیس شده ! صورتت هم هنوز قرمزه آبی بزن صورتت! با عجله لای پاش رو نگاه کرد ولبش رو گاز گرفت! خواست صورتش رو برگردونه دستش رو گرفتم ،عزیزم این خجالت نداره! وتو باید خوشحال باشی که ارضاء شدی ولی جلوی بقیه زشته ! این خیلی طبیعی و حقته ! حالا برو لباست رو عوض کن و بیا!یک ربع بعد اومدن و ماهی هم همراهشون اومد بالا و تقریبا یکساعتی نشستد گفتیم و خندیدیم.آقا رضا و مستوره رفتند وسهیلا کمی بیشتر موند !مثل اینکه حسابی بهتون خوش گذشته؟احساس کردم تیکه انداخت ! روم نشد تو چشماش نگاه کنم!در حالیکه نگاهم رو ازش دزدیدم گفتم :آره، خوب بود بعد از مدتها امروز خونه خلوت بود، حسابی خوابیدم !یکی زد پس کله ام :سعید وقتی میخوای ادای خنگا رو در بیاری خیلی بامزه میشی ! بد نیست یک نگاه به قیافه خودتون بندازید !ناخواسته منو ماهی نگاه هم کردیمزد زیر خنده : ای کثافتا !پس معلومه خیلی بهتون خوش گذشته !!از این که خودمون لو دادیم ،خندمون گرفت ! وچند ثانیه ای سه تایی خندیدیم !ادامه...نوشته: سعید
92