زندایی سودابه خیلی مهربون

سلام من اسمم میلاد هستش ۳۱ سالمه قد بلند با پوست سفیداین داستان واقعیه اگه حوصله دارین بخونینمن یه زندایی دارم که اسمش سودابست ۴۱ سالشه حدود ۲۰ سال عروس ماست از وقتی هم به سن بلوغ رسیدم تو کفش بودم از کمالاتش بگم که یه زن سبزست با قد ۱۶۵ عینکیه خوشگل نیست ولی قیافش با نمکه یه کم تپله با رون و کونای تپل فوق برجسته با سینه های به جرات میشه گفت ۹۰ یه مقدارم شکم داره ولی با این وضع بدنش پره نمیشه گفت چاقه چون هم خونی داره استیلش( شایدم چون من از اول دوسش داشتم اینطور فکر میکنم) البته اوایل لاغر بود بعدا اینجوری شدمن همیشه تو کفش بودم شاید ۱۰ سال سوژه جق من بودیادمه وقتی بچه بودم داییم که شب کار میشد من میرفتم پیشش میموندم ولی بعد ها که بزرگ شدم دیگه جلوی من رعایت میکرد همیشه روسری سر میکرد لباساشم همیشه پوشیده بودیادمه تازه جق میزدم یه بار اتفاقی در حین لباس عوض کردن با سوتین مشکی دیدمش ۲ سالی با تصویرش میزدم:)الان که به این سن رسیدم دیگه کلا از فازش اومده بودم بیرون تا اینکه این داستان پیش اومدمن تازه نامزد کرده بودم که یکی از رفیقام یه بطری مشروب داد بهم تا براش نگه دارم از غذا اسمش سهیل بود من تو کف مشروب بودم که گفتم یه اس بدم که من میخوام ازش بخورم که اشتباهی اس رو واسه زندایی فرستادم:*اصلا حواسم نبود به طور اتفاقی یهو دیدم اس داد یواش بخور تموم نمیشه که:)اسمو دیدم ریدم به خودم از ترس گفتم بخدا داستان این بوده و اشتباه شده گفت چیه مگه واسه خودته دوس داری بخوری خب:)گفتم بیخیال دیگه منظور بدی نداشتم گفت نه بابا دارم شوخی میکنم ولی حالا یه سوال بپرسمگفتم بپرس گفت ناقلا اونم خوردی تا حالا یا نه نوشتم خخخخ نه ولی دوس دارمگفت خوش به حال مریم پس نامزدمو میگفتگفتم چرا گفت داییت که سره اصلا:)نمیدونم چرا ولی از اسن مدل حرف زدنش یه کرمی افتاده بود تو وجودم دل و زدم به دریا گفتم حیف نیست تو با این همه کمالات:*گفت بیشعور مگه من چجوریم:)گفتم والا هیچی کم نداری تو اخه گفت برو خودتو مسخره کناگفتم بخدا راست میگم من اگه جاش بودم حلوا حلوا میکردمت:)اقا گذشتو دایی ما میخاست ماشین بخره چون خودش گواهی نامه نداشت به اسم سودابه خرید و منو مامور کرد که بریم دنبال کارای تعویض پلاک و سند و این چیزااقا ما رفتیم دوتایی با سودابه برام عجیب بود مدل لباس پوشیدنش و ارایشش خیلی دلنشین بود برام خلاصه رفتیم و ساعت ۱ ظهر بود برگشتیم گفتم من دیگه برم گفت بیا یه ناهاری بخوریم بعد برو گفتم نه کار دارم گفت زر نزن شیرینی ماشینهاقا منو به زور برد خونه برای اولین بار بود که بعد سالها بدن روسری دیدمش تازه دامن تنگم میشد بهش اضافه کنی:)تو دلمگفتم میلاد این امروز یه چیزیش هست شانس در خونتو زده.چایی ردیف کرد داشت میرفت بیاره اون دامن تنگ و کون برجستش بدجور تو چشم بود چاییو خوردیم گفت مریم چخبر خوبه گفتم خوبه اونم گفتم خوبهگفت مشروب خوردی باهاش:)تازه دوزاریم افتاد این کرم لیسیده شدنش بیدار شده بودخندیدم گفتم دوس نداره گفت خاک تو سرش:)گفتم یه بار به زور اونم نمیذاشت بوسش کنمگفت چرا ما ادم زندگیامون مثل خودمون نیست اخه گفتم همه که مثل تو با کمالات نیستن بانوگفت یعنی اینقدر من خوبم گفتم محشری درجه یکی از نظر من آرزوی ۲۰ ساله منی:)گفت الکی گفتم بخدا این راسته شوخی نمیکنم گفت یعنی از اول؟گفتم اره از وقتی فهمیدم این چیزا چیه…خجالت کشید رفت توی اشپز خونه میدونستم اوکیو داده دنبالش رفتم از پشت گرفتمش یه بوس از لپش گرفتم بوی تنش خیلی خوب بود با اینکه ادکلن نزده بود ولی همون بوی بچگیو میداد که بغلم میکردیه بوس از گردنش گرفتم دیدم هیچ مقاومتی نمیکنه برش گردوندم لبمو گذاشتم روی لباش دستمو انداختم روی کونش بالاخره کونی رو که ۲۰ سال تو کفش بودم لمس کردم گردنشو میخوردم در گوشم آه میکشید گفت بریم تو اتاقرفتیم روی تختشون خوابید منم به پهلو خوابیدم بغلش گردنشو میخوردم اومدم پایین خط سینه هاشو با لبام بوس میگرفتمدکمه های اون پیراهن زنونه سورمه ایشو باز کردم یه سوتین مشکی آبی پر رنگ داشت زیرش چه سینه های فوق العاده ای داشت خودش سوتینشو باز کرد منو کشید روی سینه هاش مثل ندیده ها میخوردم یکی دو دقیقه ای مشغول شدم یواش یواش بوس کنان از زیر سینه هاش تا بالای دامنش رفتم پایین با دوتا دستش چنگ میزد رو تختی رو دامن مشکی تنگش ۳ تا دکمه داشت باز کردم از پاهاش کشیدم بیرون شورتشم ست سوتینش بود به همه این داستانا فکر کرده بود معلوم بود ازش چی میدیدم دو تا رون درشت که آب ادمو میاورداز پایین پاهاشو میک زدم تا رسیدم به شورتش عمیق بو میکردم یه بوس از روی شورت گرفتم دیوونه شده بود شورتشو در اورد اینقدر تنگ بود به زور در میومد تا زانو داد پایین گفت بخورش کاملا کوسش شیو بود حساب همه چیو کرده بودیه زبون زدم لزج بود ولی اصلا بوی نا خوش ایندی نداشت یه زبون از پایین تا بالاشو کشیدم یه اه عمیقی کشید شروع کردم شاید نزدیک به ده دیقه کوس سودابه رو میلیسیدم اخراش زجه میزد از معلوم بود خیلی زن هاتیهزانوهاشو خم کردم تو سینش تا جایی که جا داشت زبونمو کردم تو کوسش صداش خونه رو پر کرده بود از موهام چنگ گرفته بود همزمان یه مایع لزجی حدود شاید ۲۰ سی سی میشد پمپاژ شد توی دهنم هیچ بوی خاصی نداشت ولی حسش دیوونه کننده بوداز شدت شهوت منو کشید روی خودش شروع کرد به خوردن لبام گفت عالی بود مرسی حال نوبت منهاز گردنم اومد پایین پیرهنمو در اورد یه شلوار لی آبی تنگ پام بود اونم در اورد کیرمو از تو شورت کشید بیرون شروع کرد به ساک زدن چه ساکی میزد لعنتی من همیشه توی فیلمای سوپر زن عینکی بیشتر حشرریم میکرد با اون فرم ساک زدن و عینکش خیلی حال میکردم اینم یه نوع فتیشه دیگهیه دو دیقه ای خورد کیرو خایمو گفت اماده ای گفتم چه جورمخوابید گفت بیا روم گفتم کاندوم نمیخاد گفت ندارم که قرص میخورم خوابید رفتم روش کیرمو تنظیم کرد تو کوسش یه فشار دادم تا ته رفت خیلی تنگ نبود ولی عین اتیش بودیه کم کردم دسدم راحت نیستم بلند شدم گفت چیه گفتم عوضش کنیم تخت یه طرفش به دیوار چسبیده بود تکیه دادم به دیوار اومد نشست روی کیرم تنظیم کرد دوباره کردم توی کسش از پشت کونشو گرفته بودم عین بقچه بود لعنتی نرم نرمتوی کوسشم خیلی داغ بود خودش بالا پایین میکرد لبشو چسبوند رو لبام ۳۰ ثانیه نشد از گرمای بدنش ارضا شدم خیلی عالی بود روی ابرا بودماز کنار میز عسلی دستمال ورداشت و ابی که ازش بیرون میومدو خشک کرد بعد شورتشو پوشید من هنوزم هنگ بودم که بالاخره به ارزوم رسیده بودمخندید گفت چیه چته گفتم یعنی واقعیه گفت اره به ارزومون رسیدیم همه تو ارزوی ۲۰ سالت بر اورده شد هم من یکی واسم خوردگفتم یعنی دایی نمیخوره گفت نه بابا اصلا بدش میادگفتم حیفی بخدا زن به این خوبی گفت قربونت لبمو بوسیدلباس پوشیدیم گفت اینو به چشم یه شیرینی نگاه کن گفتم یعنی چیگفت فکر کن اتفاقی نیفتاده اخه هر دومون متاهلیم بعدا داستان میشه گفتم باشه الانم ۲ سالی میگذره از این داستان که دیگه از اون ماجرا به اینور اتفاقی بینمون نیفتاده رابطمون عین قبله با هم…نوشته: میلاد

609