عشق به خواهرم حلیا

سلام خدمت دوستان ، سینا هستم 24 سالمه و تو یه خونواده ی 5 نفری زندگی میکنم از نظر قیافه طبق گفته دوستان قیافه خوبی دارم . دوتا خواهر دارم که یکی 11 و اونیکی 18سالشه و اسمش حلیاست میخوام جریان و زندگی خودم و حلیارو براتون بگم و ازتون میخوام نظرتونو بهم بگین هر چی باشه نظرتون قابل احترامه برام .ماجرا برمیگرده به چندین سال قبل که با داستان سکسی و سایت های پورن آشنا شدم ولی از همون اول علاقه به فیلما و داستانای محارم داشتم یعنی مامانو آبجی ، خوب اینم یه سلیقه سکسیه اولا فک میکردم یه نوع بیماریه و میخواستم برم دکتر که میترسیدم از اینکه همه بفهمن حسمو ولی واقعا شاید برای یکی لذتی نداشته باشه ولی برای من لذتش بی نهایت بود دید زدنشون عکسای مخفی که میگرفتم و یا دست زدن و یا لمس یهویی که فک کنم دلیل همش مادرم بود اسمش فاطمس الان 42 سالشه زمون اول بلوغ رسیدنم و شهوتی شدنم هر شب صدام میکرد برای ماساژ کمرش و کم کم داشتم بهش از لحاظ سکس نگاه میکردم و شق میکردم چون واقعا کمر باریک و کون بزرگی داره و من با مادرم اولین بار تحریک شدم و بنظر من شاید مامانم باعث این حس های من شده بگذریم ! منو خواهرم حلیا اصلا با هم جور نبودیم کلا دعوا دعوا دعوا ، تا این دو سال پیش که سعی کردم میونمو خوب کنم و صمیمی شدیم دردو دلاش حرفای دوستای توی مدرسش همه چی رو به من میگفت دعوای خونواده باهاش هم که میشد پشتش وایمیستادم و همینا باعث شده بود کلا صمیمی تر شیم تا 6 ماه پیش که بابام کرونا گرفت و مامانم ازش طبقه پایین مراقبت میکرد منم با آبجیا بالا بودم چون میترسیدن منم رفتم باهاشون بخوابم همه میترسیدیم واسه بابام رفتم اتاق ابجیام و رو تختشون خوابیدم ابجی کوچیکم سرشو گذاشت شونه چپم ولی حلیا پشتشو به من کرد و خوابید منم سرمو گذاشتم رو بالش خوابم برد . صبح که پاشدم دیدم کون حلیا دقیق چسبیده به کیرم و خودشو از پشت رسونده بغلم آبجی کوچیکم هم بیدار شده رفته نا خودآگاه کیرم شق شده بود زودی خودمو کشیدم عقب براشون صبحونه آماده کردم خوردیم رفتم سر کار ولی تا شب که بیام فکرم درگیر صحنه صبح بود دیوونه شده بودم ! خونه که رسیدم رفت اتاق بچه ها سلام کنم دیدم حلیا با یه دامن کوتاه دراز کشیده با گوشی ور میره از زیرشم یه شورت عروسکی داشت که همه جاش دیده میشد بجز کون و کوسش این صحنه رو دیدم دیوونه تر شدم ،خلاصه تا شب فکرم این بود که از حلیا فاصله بگیرم و آبجی کوچیکم وسط بخوابه چون حلیا خوابش سبکه بیدار میشد ابروم میرفت.شب شد و موقع خواب رسید و خوابیدیم حلیا که فاصله انداخته بودم باهاش تو تخت یهو پرید بغلم کرد و بوسم کرد مات موندم چون خیلی از بوس بدش میاد و بغلم کرد و خوابید کوچیکه همینطور بیخیال شدم و خوابیدم صبح نمیدونم ساعت چند بود از خواب پریدم انگار یکی بهم دست میزد وقتی به اطراف نگاه کردم دیدم حلیا خوابه کوچیکه هم همینطور پاشدم رفتم دستشویی و اومدم که بخوابم تو اون تاریکی دیدم شورت حلیا یکم پایینتر اومده و فقط یه پاش تو شورته ، مات موندم ولی خیلی حشری شده بودم نزدیکش شدم اروم صداش کردم تکون نخورد سرمو خم کردم از بغل تخت اروم لاپاشو نگا کرد پاش رو پاش بود هیچی از جلو دیده نمیشد گوشیمو برداشتم رفتم دراز کشیدم وسط پشتش به من بود نور صفحه رو روشن کردم گرفتم سمت کونش چسبیده بود به هم ولی کونش دیده میشد بجز سوراخش کیرم انگار تو زندون بود یهو بلند شد دیوونه شده بودم اصلا به این فک نمیکردم اون لحظه که اصلا چرا شورت حلیا اینطوری شه میخواستم دوباره دیدش بزنم که لعنت گفتم به شیطون اخه دید زدنای من فقط دید زدن بود نه هوس دیگه ! گرفتم خوابیدم ، صبح دیدم حلیا و یلدا نیستن رفاه بودن خونه مادربزرگ ، منم رفتم سر کار موقعی که نشسته بودم مغازه کلا فکرم رفت سمت شورت حلیا که چرا اینطوری شده بود ولی کل فکرم این بود شاید تو خواب من کاری کردم یا رفته دستشویی خواب آلود بوده اشتباهی تن کرده هیچ فکری راجب اینکه خودش کشیده باشه به ذهنمم نمیرسید ، دوشب خونه مادر بزرگ موندن و من این دوشبو کلا به اون شب فک میکردم نمیتونستم جلو خودمو نگه دارم یادمه رفته تو اینترنت سوپر بگردم میخواستم یه فیلم سرچ کنم فقط اسم خواهر به انگلیسیو مینوشتم و با فیلما جق میزدم ! خیلی دوست زن داشتم و به دختر علاقه نداشتم ولی حلیا دیوونم کرده بود ، تا روزی که رفتم سرکار و شب برگشتم خونه مامانم زنگ زد گفت میوه تموم شده برو خواهراتو بیار میوه هم بگیر بیار بزار جلو در رفتم حلیا و کوچیکه رو آوردم ولی میوه یادم رفت رفتم دوباره سرکوچه میوه خریدم لیمو و پرتغال و نارنگی و اینا اوردم خونه میوه رو گذاشتم رفتم بالا رسیدم که بالا دیدم صدای آب میاد از حموم رفتم اتاقم و شارژرمو برداشتم رفتم اتاق دخترا زدم شارژ که یهو در وا شد و یهو حلیا لخت مادر زاد حوله دستش وارد اتاق شد سرمو زود برگردوندم و اونم گفت چرا بی صدا اومدی حلاصه ولی کل جلو تنه رو دیده بودم بعلاوه یه مقدار مو سمت کوسش در عرض چند ثانیه ! دوباره دیوونه شده بودم وقت خواب شد و رفتیم بخوابیم حلیا یه پیرهن دراز پوشیده بود و زیرش یه شورتک اومد دقیق جلو خوابید پتو رو کشیدم رومون اتاق سرد بود یه مقدارم بخایو روشن کردم اونشب شب کل اتفاق افتاد ! خوابیده بودم که حس کردم یکی بهم دست میزنه وقتی چشامو وا کردم و بخودم اومدم دیدم دست یکی رو کیرمه از رو شلوار و داره تکونش میده یکم اینور اونور نگاه کردم ابجی کوچیکم خواب بود ولی سر حلیا زیر پتو بود تو اون لحظه هنگ بودم و پر استرس هی میگفتم چی کنم چی کنم گفتم بزار یکم دست بزنه بخوابه همینطوری منتظر موندم که کیرم کامل شق شده بود حلیا هم محکم تر داشت فشارش میداد و صدای نفس زدناش که از ته دل بود از زیر پتو به گوشم میرسید یهو دستشو برد سمت کمر زیر شلوارم و کشید پایین هنگ بودم و کلا مثل سنگ شده بودم نمیتونستم تکون بخورم که پتو یکم وا شد و نور چراغ میومد حدس زدم که گوشیشو برده پایین و داره کیرمو نگاه میکنه !چند دیقه ای این بود که شلوارمو کشید بالا و خوابید ! سرشم از پتو آورد بالا یه ساعت منتظر موندم بعدش پتورو وا کردم خیلی گرم شده بود هم اتاق هم بدنم یه سمت حلیا نگاه کردم دیدم به پشت خوابیده پاهاش از هم باز مونده سرمو بالا بردم دیدم شورت نداره کوسش کاملا دیه میشد باز شده بود یه کوس صورتی و سفید با مقداری مویی طلاییو زرد دیوونه شده بودم انگار بعد این صحنه نمیتونستم جلو خودمو بگیرم پاشدم رفتم پایین تخت و کم کم خودمو کشیدم لاپاش صورتم با کوسش شاید سه چهار سانت فاصله داشت یه دستمو انداخته بودم کیرمو گرفته بودم و از یه طرف داشتم کوسشو بو میکردم یه شیره خاصی لای کوسش بود خیس کرده بوده ! فکری به ذهم رسید رفتم سر جام کیرمو انداختم بیرون و شلوارمو تا زانو کشیدم پایین و خودمو بردم سمت حلیا کیرم افتاد بود رو شکمش یکم که گذشت بیدار شد معلوم بود شوک شده فهمیده بود بیدارم و داشت با دستش کیرمو بازی میداد یهو دستشو کشید از پیشم پاشد چند ثانیه بعد حس کردم کیرم خیس شد و یه گرمای خاصی اومدی واقعا داشت میخورد ؟؟؟ داشتم میمردم از شهوت اونم همینطور داشت کیرمو میخورد و با حرکت زبونش و افکاری که تو مغزم بود داشتم دیوونه میشدم هی میک میزد و لیس میزد منم نفس نفس میزدم ! یهو دهنشو کشید و غیب شد اینور اونورو نگاه کردم اروم دیدم نیست سمت در نگاه کردم دیدم داره میاد سرمو زودی برگردوندم خوابیدم یهو حس کردم با دستش دوباره کیرمو گرفت و کرد دهنش کیرم نیم شق شده بود دوباره شقش کرد و با دستش انگار داشت بهش کرم میزد من به پشت برگشتم اولش ترسید و رفت جاش بعد چند ثانی دوباره کیرمو گرفت کرمم زده بود چنبار تکون داد که دستشو کشید یهو حس کردم یه پاش اینورم میزاره با خودم فک میکردم قراره تا کجا پیش بره که فهمیدم کیرم دم سوراخ کونشه با دستش کیرمو فشار داد و یهو تا ته نشست روش بعد اروم جیغ زد و دستشو گذاشته بود دهنش از صداش معلوم بود با صدای اروم میگفت سینا پاشو بکن دارم میمرم !اولین حرفش این شد تو این مدت منم انگار جرات گرفته باشم دستمو بردم سمت قاچ کونش گرفتم دستم و هولش دادم بلند شه !چشاشو بسته بود بهم گفت سینا هر چی میشه تورو خدا همینجا باشه هیچی نگفتم برگردوندم رو شکم و زیر شکمش بالش گذاشتم دیدم بغل پام پماد وازلین هست یکم برداشتم زدم به کیرم و با یکم دیگه هم کونشو چرب کردم اروم خوابیدم روش و کیرمو کردم تو کونش هر میلی متر که کیرم میرفت توش من یه شهوت جدید و یا عالم جدیدو کشف میکردم انگار رو زمین نبودم فشاری که روم بود این بود که آبجیمه و همینم منو چند برابر شهوتی کرده بود اروم اروم تا ته کیرمو کردم تو کونش و سرمو بردم سمت گوشش و گردنش داشتم با زبون لیسشون میزدم و آروم آروم تلنبه میزدم دیوونه شده بودم هم من هم اون ،حلیا داشت بالشو گاز میگرفت و من داشتم تلنبه میزدم که یهو خالی شدم داخل کونش همونطوری من لباسمو پوشیدم و رومو کشیدم و خوابیدم بدون هیچ حرفی …ادامه دارد .نوشته: سینا

946