12ساله بودم تو روستا یادمه یه فیلم سوپر دیده بودم بعد با چندتا از دوستام گفتم شلوار هامونو پایین بکشیم دوبه دو بهم بچسبیم و هر روز اینکارو میکردیم و یادمه من دوس داشتم از پشت بغلم کنن بیشتر تا اینکه همش میگفتم شما به من بچسبین تا یه روز یکی از پسرهای بزرگتر مارو دید و یادمه منو روزی برد تو باغشون و گفت چیکار میکردین و منم انقدر واقعا بیخبر از دنیا گفتم هیچی ادای یه فیلم رو در میآوردیم، بعد منم واقعا کونم کون بود نرمو سفیدو تپل، خلاصه گفت دوسداری ماساژت بدم منم گفتم ماساژ چیه گفت دمر بخواب منم خوابیدم شروع کرد به فشار دادن ران هامو مالیدنشون و باورکنید برام لذتبخش بود و همش میگفتم به به و چندین هفته اینجور بود تا دقیقا ساعت یک تابستان اومد گفت بیا بریم تا سرابه اونوره روستا منم رفتم و رفتیم زیره پل گفت شلوارو دربیار و سگی وایسا منم ایستادم وهنوز یادمه با دو تا انگشتش کمی تف به سوراخم مالید و با انگشتش بازی میکرد و گفت ببین میخوام بکنمت کمی درد داره منم گفتم کردن چیه گفت الان میفهمی. وای ترسیدم گفتم درد چرا ولی وقتی سره کیرشو گزاشت رو سوراخم تنم لرزید و لذت بردم و هی میگفتم دادو هوار نکنی منم هی منتظر درد بودم تا اروم فشارش داد و کونم باز شد و کیرش رفت تو کونم و هیچ دردی حس نکردم ولی وقتی تلمبه میزد حس میکردم الان میرینم ولی کیرش پر کونم بود وقتی میکشید بیرون لذت میبردم وقتی میکرد تو بیشتر لذت میبردم تا سوزشه داغی حس کردم بعدها فهمیدم ابشو ریخته بود تو کونم، دقیق همسایه بودیم و ناموسا روزی شش تا ده بار کونم میزاشت تا روزی رفت شهر و دو روز نبود وای خدا حالم بد شد واقعا و تازه فهمیدم کونی شدم و روزی که درحال گاییدنم بود یه مردی که همسایه ی اونورتر بود دقیق اومد رو سرمون البته زن نداشت ولی بزرگ بود و گفت باید منم بکنم وگرنه به همه میگم منم گفتم باشه اونروز ساعت یازده بود که یاخدا کیره این دوبرابر اون یکی بود و قتی فشار داد تو ناموسا دلم میخواست گریه کنم ولی بعد از چندتا تلمبه چون کیرش کلفت بود و بزور میکرد تو و دیواره های کونمو خوب میمالید داشتم از شدت لذت میمردم بعدش دوتایی کونم میزاشتن و واقعا لذتبخشترین لذتی که داشتم وقتی بود که سره کیرشون میرفت تو کونم، الانم بعد از 18سال فقط اون دو نفر کونم میزارن دمشون گرم امیدوارم لذته کیرو بچشین چون مرد و زن نداره وقتی کیر میره تو کون تنه آدم میلرزه از لذت، امیدوارم لذت برده باشین دوستاننوشته: فرشاد
156