من ابی هستم واین ماجرا مربوط به چهار سال قبله اون روز ها یکی از همسایه های ما میخواست خونه اش را رهن و اجاره بده و سفارش رهن خونه اش را اورد در بنگاه ما مدتی روی این موضوع کار کردیم ولی کیس مورد نظر برای رهن جور نمیشد یک روز اومد در مغازه و راستش از دست ما دلخور بود پدرم بهش گفت مبلغ شما کمی سنگینه اگر اجازه بدید تا با قیمت کمتری روی اون کار کنیم زودتر یکی را پیدا میکنم طرف قبول کرد من داشتم داخل شماره مشتری ها میگشتم یادم افتاد به یک نفر که چند روز قبل چشمش این مورد را گرفته بود ولی پولش کم بود به تلفنش زنگ زدم دیدم یک خانم تلفن را برداشت بهش گفتم بیا بنگاه تا ببینم میشه کاری کرد یا نه خلاصه عصر همون روز طرف اومد و بحث قیمت رهن را کمی به نظر مشتری نزدیک کردیم ممونده بود اجاره که مشتری گفت بایندگ خانمم و دخترم بیان و خونه را ببینند رفت و فردای اون روز یک خانم با دخترش اومدند خودشون را معرفی کردند باورم نمیشد این دختر و همسر اقایی بود که دیروز اومده بود مغازه کلید برداشتم و رفتیم در خونه را باز کردم خانمش خیلی حرف میزد و کم هم امار میداد افتاد جلوی من دخترش هم پشت سر من بود از پله ها که داشت بالا میرفت چشمم به کون زن افتاد عجب باسن باحالی داشت توی همین فکر ها بودم که یکی دو پله خودم را نزدبک کردم خانمه یه دفه وسط پله ها دولا شد و باسنش خورد به سینه من دیدم خانمه برگشت وبهم نگاه کرد وخندید خونه را چک میکردیم خونه درب پشتی هم داشت خانمه گفت این که دوتا در داره خوبه یه موقع کسی خواست از در پشتی بره نیازه گفتم چطور گفت همین جوری گفتم خونه را دیدن و رفتند یک ساعت بعد دومرتبه خانمه زنگ زد گفت میشه بیام پرده ها را ببینم اندازه بزنمگفتم باشه خلاصا اومد ورفتیم داخل متر خودش را در اورد و شروع کرد اندازه زدن رفتیم پشت در پشتی بهم گفت زن داری گفتم نه بابا مگه این اخوند ها میزارن ما نفس بکشیم اونجا بهم گفت نگو ترو خدا اخوندا همه هم بد نیستند گفتم چی بگم والله زنه بهم گفت پس چکار میکنی گفتم چی را گفت همین زن را دیگه گفتم هیچی دیگه چکار باید بکنم چشمم مدام به کونش بود او اون فهمیده بود دیدم دکمه بالای مانتو را باز کرد ودستش را برد داخل من دیدم وسط سینه هاش پیدا شد بدون اینکه حرف دیگه ای بزنه بهم گفت تا حالا دیدی پرسیدم چی را گفت همین چیز را دیگه گفتم چی گفت همین وسرش را برد طرف سینه هاش گفتم دلم میخواد ولی ندیدم گفت اگه نشونت بدم به کسی چیزی نمیگی گفتم نه گفت کرایه خونه را هم یه کمکی بهم بکن گفتم باشه خلاصه خودش را باز کرد دلم میلرزید عجب کون گنده ای داشت سینه هاش را خوردم و کسش را مالیدم و روی موکت ها خوابید منم شروع کردم به گاییدن نعره هایی میکشید که تا به حال نشنیده بودم کارم تموم شد بهم گفت برو یه اب میوه بگیر خیلی گرمه رفتم بیرون یه دفعه دیدم دخترش وسط کوچه ایستاده جا خوردم دختره اومد گفت خیلی وقته منتظرم پس مامان کو گفتم دا ره اندازه میزنه خندید و رفت در خونه منوهم اب میوه گرفتم و برگشتم داخل وقتی رفتم داخل احساس کردم دختره فهمیده چون من از ماشین دستمال کاغذی برده بودم داخل و دستمالها وسط بودند چند روزی گذشت واساس کشی انجام شد پدرش بهمون گفته بود فرهنگ وارشاد مشغول به کاره تا اینکه یک روز از بس دختره با حال بود وسینه های قشنگی داشت رفتم در خونه دختره به دختره گفتم مشکلی ندارید گفت انتن تلوزیون خرابه گفتم میخوای نگاه بندازم گفت اتفاقا کسی نیست بیا داخل رفتم از پله های در پشتی روی پشت بوم انتن را الکی نگاه کردم وبرگشتم پایین دیدم دختره چادرش رابرداشته ویک لباس نازک زیرش چادرش داشته بهش گفتم پیرهن قشنگی داری خندید گفت پیرهن قشنگه یا صاحبش گفتم البته صاحبش که جای حرفی باقی نگذاشته گفت شما بگی جای حرف داره با وجود اینکه اسم و زندگی نامه خودش را همون روز اول فهمیده بودم ولی بازم گفتم راستی اسم شما چیه مجردی چند سالته و… احساس کردم دختره دلش میخواد دیگه ازش نمیترسیدم و راحت حرفهایی دو پهلو میزدم دختره هم گاهی دستش را میزاشت روی کسش و میخاروند ومن هم قشنگ نگاه میکردم یکی دو بار هم من کیرم را مالیدم اون هم قشنگ زل میزد روی دستم نزدیکشدم و گفتم مرجان ورزش کار هستی گفت اره دفاع شخصی و وزنه برداری بهش گفتم خیلی خوبه زن از خودش دفاع کنه خلاصه دو ساعت مخش را زدم بعد گفتم سر شونه و بازو های شما ورزیده است گفت مگه پیداست گفتم نه من دقتم زیاده گفت میخوای دست بزنی ببینی ماهیچه ها چقدر ساخته شده است گفتم از خدامه خلاصه راه دختره باز شد ومن شروع کردم به خوردن گردن دختره گفت بریم داخل اطاق در اطاق که باز شد اول فکر کردم اونجا حوزه علمیه است ترسیدم گفت این عکس عمومه این داییمه این باباست گفتم مگه بابات اخونده گفت هم بابا طلبه است هم مامانم گفتم شوخی میکنی گفت این خانوم مامان اصلی من نبود که زن دوم بابامه مامان خودم شیراز تدریس میکنه خلاصه دختره را حسابی کردم واز کون کلی باهاش حال کردم اخر کار بهم گفت حالا یه روزی با زن بابام باهم خبرت میکنم بیا باهم سکس کنیم گفتم مگه اونهم میشه گفت نکنه روز اول فکر کرددی من نفهمیدم ما باهم اومدیم قرار شد اول اون بده وتو را راضی کنه کرایه را درست کنی تازه فهمیدم مادر دختر باهم کس میدن بعد ها فهمیدم تازه دختره زن با با را اورده توی خط و زن باباش زن یه اخوند بوده که مرده دیگه هرموقع حاجی میرفت شیراز تا زن اولش را بکنه من هم میرفتم خونه حاجی تا زن و دخترش را بکنم انصافا اب دختره بهم ساخته بود کیرم را میگرفت توی دست خودش و فرو میکرد توی کون مامانش مامانش هم مست و شهوتی از حال میرفت و دائم با سینه هاش بازی میکرد دختره بیشتر میگفت من را وسط ماساژ دادن از کون بکنی دوست دارم میگفت گاهی با مامانم باهم سکس دونفری میکنیم وهیچ خیاری از کون مامانم سالم بر نگشتهنوشته: ابی
274