...قسمت قبلبا فشار محکم دستای قوی و مردونش افتادم روی تخت…یه شرت توری سفید پام پود و از خجالت زانوهامو به هم چسبونده بودم،دستامو ضربدری روی سینه هام گذاشتم و خودمو روی تخت عقب کشیدم تا جایی که به سرتختی تکیه دادم و اروم زانوهامو جمع کردم توی شکمم،طاها جلوی تخت ایستاده بود و نگاهم میکرد،موهاش بهم ریخته بود و هنوز کت شلوار و کروات عروسیمون تنش بود یه قدم جلو اومد که ترسیدم و بیشتر خودمو کشیدم عقب،خنده ی تمسخر آمیزی کرد و خیلی ریلکس کتشو در اورد،حین در اوردن کت به لباس عروسم که روی زمین افتاده بود نگاه میکرد و مثل ادمای مست با لحنی کشدار و صدای گرفته حرف میزد_مهلا میدونی من چرا زن گرفتم؟با بهت فقط نگاش میکردم و بغض سنگینی گلومو چنگ میزد،سکوت کردم در جوابش که سرشو ناگهان اورد بالا و نگاه جنون آمیزی بهم انداخت…صداشو برد بالا و غرید…_میدووووونییی؟؟؟؟با دادش از جا پریدم و سرمو به نشانه ی نفی تکون دادمخنده ی هیستریکی کرد و ادامه داد،_مهلا مننن دورو برم دختر زیاده خب؟؟(کتشو روی زمین انداخت و روی دوزانو اومد رو تخت و کرواتشو در حالی که به من نگاه میکرد شل کرد)_دخترای رنگ و وارنگ زیادی دیدم…سفید،سبزه،بلوند…(مکثی کرد و اروم ساق پای ظریفمو تو دست مردونش گرفت و محکم منو به سمت خودش کشید که از جایگاه خودم در حالت نشسته سر خوردم و طاق باز رو تخت خابیدم،پامو اروم اورد بالا و با دقت نگاهش کرد)_حتی دخترای بلوری مثل تورو هم زیاد دیدم…ولی میدونی چیه؟؟اونا که بدرد نمیخورن ها؟!اونارو نمیتونم که اذیت کنم…ولی تووو…تووو مهلای من میشی امشبب…تو امشب مال طاها میشی…عروسک من…جنده ی مننن…تو دیگه از این به بعد تنت که سهله جونت مال من میشهه…پامو ول کرد و روم خیمه زد،دستاشو دو طرف سرم گذاشت و خم شد روم،تنش مماس با تنم بود و دستاش دو طرف صورتم و زانوهاش دو طرف رونای پام روی تخت بود و منو زیر خودش گیر انداخته بود.بغض گلوم داشت خفم میکرد،چشمام قرمز شده بود و اشکام جمع شده بود توشون،مثل بچه ها چونم میلرزید و نوک دماغم سرخ شده بود.پشت ارایش سنگین عروس روی صورتم یه دختر بچه ترسیده قایم شده بود …صدای خوردن قطرات بارون به شیشه اتاق برای یه لحظه توجهمو به پنجره جلب کرد و ناخوداگاه صورتمو به سمت چپ متمایل کردم…پاییز بود و بیرون جز تاریکی شب و شیشه ی بارون خورده چیزی دیده نمیشد…طاها اروم با نوک انگشت اشاره ش روی گونم میکشید و انگشتشو اروم پایین میبرد،به سمت چونه…گلوم…با ترس دستامو از رو سینم برداشتم وقتی مسیر حرکت دستشو دیدم که از این حرکتم خشنود شد و لبخند پیروز مندانه ای زد…با نوک انگشت اشاره دور سینمو لمس میکرد،انگار نقاشی میکشید رو سینه هام._نمیخام بهت سخت بگیرم جوجو…امشب شب اوله…من که دوس ندارم عروسکمو به این زودی خراب کنم مگه نه؟؟انگشتشو به سمت پایین هدایت کرد تا به کش شرتم رسید،یه شرت توری سفید رنگ که خط کسم معلوم بود از روی شرت،از شدت تحریک کسم خیس شده بود و لبه هاش یکم چسبیده بود به همطاها شرتمو بدون اینکه در بیاره داد کنار تا کسم معلوم بشه فقط و انگشتشو کشید لای خط کسم تا لبه هاشو از هم واکنهنفسام کمی تند شده بود ولی از شدت اضطراب فقط جسمم تحریک میشدنوک انگشت اشارشو دور سوراخ کسم مالید و با اب لزج کسم بازی میکرد_چیه خیس کردی؟کیر میخای؟؟هااان؟؟؟بگو ببینم چرا کست خیس شدهیدونه محکم کوبید رو کسم که جای دستش فوری روی پوست سفیدم قرمز شد و از جا پریدم یکم_مگه من اجازه دادم تحریک بشی جنددده؟؟هاان؟؟؟دست کرد توی موهام و یهو کشیدشون تا جایی که سرم یکم اومد بالالباشو نزدیک گوشم کرد و با حرص توی گوشم حرف میزد_مگه من اجازه دادم تحریک بشی که اب کست راه افتاده؟با کشیده شدن موهام یه آی اروم گفتمنفسای داغشو توی گوشم فوت کرد و با لحن حرصی تر ادامه داد_مهلاااااا،مهلاااااای مننننن،امشب میخاام کاری باهات کنم که دیگه نتونی از روی این تخت پایین بیای…میخام این تن ظریفتو فتح کنم جوری که هربارررر پلک میزنی از درد دریده شدن مرزای تنت ناله کنیموهامو به حالت هل داد ول کرد و با یه دست محکم گلومو گرفت و خابوندم رو تخت.~خبب اینم پارت دو بود😅چطور بود؟پسندیدین؟راستش اینا فانتزیای خودمه اگه خیلی تخیلی شد ببخشین دیگه…طی این هفته پارت سه رو هم میزارم موچکرم که وقت گذاشتین،نقطه~نوشته: دخترعجیب
2