...قسمت قبلقسمت پنجم : که عشق آسان نمود اول ولی ……تو پیامم به رسم ادب نوشتم سلام، کامرانم خوب هستید؟؟در جواب نوشت سلام، شناختم، ممنون شما خوبید؟؟توی مدت نسبتا کوتاهی شناخت عمیقی از هم پیدا کرده بودیم همه چیو بهم گفته بودیم ولی من اصل ماجرا رو بهش نگفته بودم برای همین دعوتش کردم به یه کافی شاپ تا باهاش درباره اون قضیه مهم صحبت کنم، غزل قبول کرد دعوتم رو و من ساعت پنج بعدازظهر یه روز زمستونی سرد باهاش توی یه کافی شاپ قرار گذاشتم حس میکردم اونم بهم حس پیدا کرده،( هرچند وقتی اون برگه رو دیدم اگه کامران شش سال پیش بودم و اون نوشته ها درباره لب هام رو میدیدم فکر میکردم غزل عاشقمه ولی الان از نظر من فقط یه شوخی ساده دوتا دوست بود) توی این مدت رابطش با سیما رو خیلی محدود کرده و فقط برای دلداری رفتن پرهام با سیما صحبت میکنهزودتر از موعود رسیدم، شدم مثل یه پسر دبیرستانی خیلی شوق دارم، حتی استرس توی قلب و مغزم نفوذ کرده حسی که شش سال بود در من ناپدید شده بود توی افکار خودم غرق بودم تا یه راه درست برای گفتن قضیه پیدا کنم که دیدم غزل اومد داخل وای که چقدر دلفریب بود یه مانتو شلوار مشکی با یه شال قرمز و جلوی موهاش هم که معلوم بود یک طرفی سمت راست صورت حالت داده بود محو تماشای اون دختر زیبا شدم، دلم لرزید خیلی هم لرزید باورم نمیشه حس هایی که شش سال از من دور بودن دوباره برگشته بودن. ولی قاطی اون همه حس، حس ترس خیلی پر رنگ بود اگه از دستش بدم چی؟؟ یعنی بعد از شنیدن حقیقت ترکم نمی کنه؟؟ ولی هر اتفاقی بیوفته من باید حقیقتو بهش بگم چون قراره باهم ازدواج کنیم+سلام غزل خوبی؟؟سلام آقا کامران ممنون شما خوبید؟؟+مگه میشه تو رو ببینم و خوب نباشم؟؟رنگش سرخ شد ( رنگ پوستش دقیقا مثل خودمه بسیار سفید و به کوچک ترین اشاره ای سرخ میشه )+حالا چرا خجالت میکشی؟؟نه استاد خجالت نمی کشم+به نظرم مدرس خوبی نیستم، بچه ها تو کلاسم چیزی یاد نمی گیرننه اصلا اینحوری نیست+چرا دیگه من اگه درست درس میدادم میتونستم توی این مدت به تو یاد بدم که به من نگی استادآخ ببخشید هی یادم میره یعنی در اصل عادت کردم به شما بگم استاد+عیب نداره ایشالله درست میشه حالا هدفم از دعوتت در اینجا اینه که میخوام درباره یه قضیه ای که تا حالا با هیچ کس دربارش صحبت نکردم ،با توصحبت کنمبفرمایید من سروپا گوشم+این چیزی که ميخوام بگم قسمت سیاه زندگیمه و امکان داره با شنیدنش برای همیشه از دستت بدم ولی چون دوست دارم و می خوام باهات ازدواج کنم باید همه چیزو درباره من بدونیببخشید میشه من آب بخورم+بله حتما به لحظه صبر کن،+برای خانم آب بیار فوری برای منم یه قهوه ترک بیارکاملا متعجب داشت منو نگاه میکرد وقتی آب خورد یه مقدار بهتر شد منم سیگارمو روشن کردم و کام گرفتم ازش و شروع کردم به تعریف چیزهایی که ازش فراریم+همونطور که میدونی من دانشگاه تهران درس خوندم برای همین از 18 سالگی روونه تهران شدم با کلی ذوق برای کشف دنیای جدید چون هم به یک شهر بزرگتر میرفتم هم یه محیط متفاوت از دبیرستانی که همش پسر بودن و باید لباس فرم میپوشیدی و موهاتو کوتاه میکردی رفته بودم به دانشگاه که همه چیزش بر عکس بود مدت ها گذشت و من به دور از خانواده بودن عادت کردم بعد از اتمام درسم شروع کردم به تدریس توی این مدت 11 ساله دوست های زیادی پیدا کرده بودم که با یکی شون از همه بیشتر صمیمی بودم اسمش سیاوش بود یه دوست دختر داشت به اسم فریبا بعد از چند وقت با دوست دخترش نامزد کرد و یه جشن یا به نظر من به پارتی گرفت برای اعلام رسمیه نامزدیش با فریبا، توی اون مهمونی من با دختری آشنا شدم به اسم پریچهر بعد از چند وقت معاشرت حس کردم بهش دلبسته شدم برای همین ازش خواستگاری کردم و جواب مثبت داد دیگه فقط مونده بود خونواده هامون من زنگ زدم به خانوادم که فورا خودشون رو برسونن تهران وقتی اومدن تهران و رفتیم خواستگاریش مخالفت کردن ولی من یه آدم احمق بودم و توجهی نکردم بعد از چند وقت یه عقد غیر رسمی با پری خوندیم و قرار شد خانوادم رو مجاب کنم من برای خونوادش هم یه خونه نزدیک خونه خودمون گرفتم که احساس تنهایی نکنه منم هر وقت خانوادم میومدن تهران به پری میگفتم یه سمیناری چیزی میرم شهر ديگه و بعد میرفتم خونه مجردیم استقبال والدینم یکدفعه مامان بابام یک روز زودتر برگشتن مشهد و من برای سورپرایز کردنش هیچی بهش نگفتم رفتم خونه و دیدم داره بهم خیانت میکنه توی کسری از ثانیه تمام علاقم به نفرت تبدیل شد بعد از دادگاه و اجرای حکم سنگسار به دست خودم برگشتم مشهد و تصمیم گرفتم هیچ وقت دیگه به تهران نرم دلیل تمام بد اخلاقیام و خصوصیاتی که شما به خاطرش کوه یخ صدام میکنید این اتفاقههاج و واج داشت منو نگاه میکرد کاملا شوکه شده بود البته حق داشت به خودم اومدم دیدم یه پاکت سیگار کشیدم توی این حدفاصل اعصابم بهم میریزه هروقت که به اون اتفاقات فکر میکنم+غزل الان نمی خوام چیزی بگی فقط الان برو خونه و فکر کن و بعدش جواب قطعی روتا فردا بعد از کلاس توی اون کافی شاپ نزدیک دانشگاهبه من بده تا فردا نه بهت پیام میدم و نه زنگ میزنم که کاملا راحت باشیباشه من رفتم+یه لحظه صبر کن باید درخواستی بکنم تا تو جوابی بدی؟؟جلوی پاش زانو زدم و گفتم :غزل اعتمادی تو کسی هستی که عشقت به من عمر دوباره داد و منو جوری عاشق خودت کردی که نمی تونم بدون تو زندگی کنم، حالا با من عاشق شوریده دل ازدواج می کنی؟؟بلند شدم و بهش اجازه دادم که بره باید یکم با خودش خلوت کنه تا بتونه این قضیه رو هضم کنه فقط امیدوارم که جوابش مثبت باشه، واقعا برام سواله که خدا چرا عشق رو آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها، من بدون غزل نمی تونم زندگی کنم فقط خدا میتونه کمکم کنه-الو سلام کامی چطوری؟؟+الو سلام خوبم سیا تو چطوری؟؟-بد نیستم زنگ زدم ببینم چیکار کردی با اون دختر شاه پریون+هیچی یه چند وقتی باهم معاشرت کردم قراره فردا جواب قطعیشو بهم بده-داداش تو یه کیس همه چی تمومی قطعا بهت جواب مثبت میده+اینقدر ها هم مطمئن نباش-برا چی کامی من اگه دختر بودم حتما خودم زنت میشدم+اولا من 13 سال ازش بزرگترم و یکبار هم ازدواج کردم-ازدواجت که ثبت نشده مگر خودت … آره خودت گفتی؟؟+آره ديگه-کص خل براچی گفتی بهش؟؟ اون یه اشتباه بوده تو گذشتت که حتی ردش هم نیست واسه چی گفتی بهش؟؟؟+ما قراره باهم زندگی کنیم نمیشه که زندگی رو بر پابه دروغ شروع کنیم-داداش تو چرا ریاضی درس میدی؟؟ باید آیین زندگی یا یکی از همین درس هارو بدی+حالا نظر من اینه تو هر فکری که میخوای بکن-باشه خود دانی کار نداری استاد؟؟+نه داداش قربونتتو آیینه به خودم نگاه کردم چقدر سرزنده شدم قسمت جالب اینه که تو صورتم استرس کاملا نمایانه چیزی که سالهاست تو صورتم نبود استرسی که الان دارم فقط به خاطر جوابی هستش که قراره غزل بهم بده چه قدر خوب بود روابط انسانی هم مثل ریاضی نظم و الگو داشت ولی نداره و من نمیدونم چه جوابی در انتظارمه فردا با غزل کلاس دارم و قراره بعد از کلاس جواب قطعیشو بهم بگه دارم سکته میکنم یادم شب کنکور کارشناسی که 18 سالم بود کمتر از الان استرس داشتم بهتره برای رفع استرسم به کارام برسم باید ببینم که برنامه فردام چیه، چه مبحثی رو باید درس بدم، کی باید ارائه بده، چه مبحثی رو باید ارائه بده خب فردا بیست و سومه و نوبت …… وای نوبت غزله، آماده کرده؟؟ یا نه؟؟ اگه آماده نکرده بود چی؟؟ اگه فکرش درگیر باشه و نتونه درست ارائه بده چی؟؟وای چه بد موقعی نوبتش شد. الان باید بهش زنگ بزنم؟ اینطوری میفهمم که آماده هستش یا نه، اگه آماده نباشه نمیرم که مجبور نشم نمره ای ازش کم کنم، حالا بهش زنگ بزنم یا نه؟؟ به معنای واقعی مثل خر تو گل گیر کردم ، چه گوهی بخورم؟؟ قول دادم که بهش زنگ نزنم توی این 24 ساعت ، بهترین راه اینه که برم قبل از اینکه شروع کنه یواش ازش بپرسم اگه آماده نبود به یک بهانه ای از کلاس برم بیرون و کلاس رو تعطیل کنم فکر کنم تا فردا یه سکته ای بکنم قلبم داره میاد تو حلقمچه زود صبح شد، یعنی جوابش چیه؟؟ میشه خانوم خونم؟؟ میشه همه کسم؟؟ میشه محرم اسرارم؟؟ بگذریم بهتره حاضر شم سریع تر که به موقع برسم دیگه کلا لباس های رنگ روشن میپوشم یه شلوار کتون کرم با یه پیراهن سفید و یه کاپشن چرم مشکی موهام رو سشوار کشیدم وآماده رفتن شدم تمام راه ذهنم درگیر بود نفهمیدم چجوری رسیدم دانشگاه فقط به خودم اومدم دیدم جلوی دانشکده ریاضی وایستادم دقیقابه موقع رفتم سر کلاس غزل هم اومده بود دلم داشت پر میکشید سمتش دلم میخواست دستشو بگیرم و همه جا بلند فریاد بکشم که عاشقشم ولی الان نمیشه خب باید کلاس رو شروع کنم:+به نام خدا ،سلام بچه ها ،صبحتون بخیر ، امیدوارم مباحث قبلی رو مطالعه کرده باشید که راحت بتونیم وارد مبحث بعدی بشیم، خب قبل از هر چیز حضور غیاب و بعدش هم ارائه کسی که نوبتشهبعد از حضور غیاب اسم غزل رو از روی کاغذ خوندم که بیاد و ارائه بده+خب نوبت خانم اعتمادی هستش، خانم اعتمادی تشریف بیارید، فقط قبل از شروع چون مبحث مهمی هستش به خودم یه چکیده ای بگید تا بعد به بچه هابگیدچشم استاداومد دقیقا جلوی میزم ایستاد و شروع کرد به توضیح دادن به من، فکر کرد واقعا گفتم که بیاد بهم توضیح بده، وای داشت حرف میزد دلم میخواست اون صورت قشنگ رو ببوسم ولی همیشه نمیشه کارهایی که دل دوست داره رو انجام داد ،بهش گفتم:+غزل اگه آماده نیستی بگو تا درستش کنماستاد براچی آماده نباشم؟؟ مگه خودتون نگفتید داستان نگه کسی+اولا که تو هر کس نیستی، دوما من حواسم نبود که امروز ارائه داری وگرنه ذهنت رو درگیر نمی کردمنه استاد من آماده ام که ارائه بدم+این استادی که میگی احتمالا به جوابت که ربط ندارهاستاد الان سر کلاسه و بحث فقط سر درسه+باشه پس شروع کنبه نام خدا ، امروز قراره که یه نیم ساعتی باهم درباره الگوریتم ها صحبت کنیم پیش از هر چیزی امیدوارم برای همه مفید واقع بشه،وای چقدر زیبا حرف میزد معمولا موقعی که بچه ها ارائه میدن حوصلم سر میره ولی الان حوصلم که سر نرفت داشتم لذت هم میبردم بعد از این که تموم شد و رفت نشست من درس رو شروع کردم و بعد از این که کلاس تموم شد به محل قراری که باهم گذاشته بودیم رفتم و منتظر عشقم شدم وقتی در کافه رو باز کرد و اومد داخل و اون زیبایی محض توی چارچوب در نمایان شد، اومد نزدیک تر سلام کرد و نشست من داشتم پس میوفتادم که یهو بدون هیچ مقدمه ای گفتجوابم مثبته با خانواده تشریف بیاریداین جمله رو که شنیدم مغزم از خوشحالی داشت سوت میکشید از روی صندلی بلند شدم و بلند گفتم:+خانم ها و آقایون محترم همه مهمون من هستید هر چی دوست دارید سفارش بدیدکه یکی گفت :-اونوقت به چه مناسبت؟؟+به مناسبت بله گرفتن از عشقم برای ازدواج با من-آقا خیلی مبارکه+ممنوندیدم گونه هاش سرخ شده برای همین بهش گفتم :+چی شده عزيزم؟؟ چرا خجالت میکشی؟؟زشته خب، آبرومون رفت+به خاطر من آبروت رفت؟؟ یعنی اینقدر داغونم؟؟نه منظورم ………+فهمیدم بابا شوخی کردمفقط یه چیزی منو چقدر دوست داری؟؟+خیلی دوست دارم غزلمیتونی ثابت کنی؟؟+معلومه اصلا میخوای برم بدم تو روزنامه چاپ کنن که مردم بدونید من کامران کیوانی عاشق و دلباخته غزل اعتمادی ام؟؟نه نمی خواد از این کارا بکنی، فقط به خاطر من سیگار رو کنار بذار چون خیلی ضرر داره+من خیلی وقته میکشم و خیلی اعتیاد دارم و…… ولی باشه به خاطر تو ترکش میکنمو همونجا سیگاری که نصفه تو دستم بود رو خاموش کردم و پاکت سیگارم رو هم له کردم قرار شد بریم خواستگاری و مطمئنا توی این راه پستی و بلندی های زیادی داریم ولی با هم از پس همه ی مشکلات بر میایم، من و غزل دست در دست هم از پس تمامی این مشکل ها بر میایم ……نوشته: Dark Man
58