بلاخره بعد سالها همه چی دست به دست هم داد تا یکبار دیگه زنو شوهر راهی ی مسافرت توپ بشیم (بعدا توپ شد)دومین بارمون بود که به شهر کوش آداسی میومدیم دفعه قبل تصمیم گرفتیم که یکبار دیگه به این شهر بدون بچه بیاییم.4 سال طول کشید تا تصمیم مون رو به اجرا بزاریم چون دفع قبل تمام وقت در اختیار بچه ها مون بودیم یخورده تو مخمون بود حتی تنها موقعیتی که با همسرم برای سکس داشتیم وقت شام در هتل بود.ما ی دختر 4 ساله داشتیم و یک پسر 6 ساله.که الان به ترتیب 10 سالو 12 ساله هستندو سفرمون زنو شوهر برای دو سال قبل.وقتی برای صرف شام میرفتیم بچه ها رو میکاشتیم سر میز غذاخوری با عجله میرفتیم تو اتاقمون سکس میکردیمو میومدیم تو یک هفته ایی که اونجا بودیم سه بار این اتفاق .برگردیم به خاطرات این دفعه مون .بعلت نداشتن فرودگاه در شهر کوش آداسی مجبور بودیم به ازمیر بریم البته ما تحت اختیار تور بودیم.چنتا دختر پسر خوشگل که لیدر بودن ما رو بیرون از فرودگاه به طرف اتوبوس ها هدایت کردندکه شامل دو تا اتوبوس بود .سرتون رو درد نیارم یک ساعتی فکر کنم تو راه بودیم تا رسیدیم به هتل مجلل سورملی که پاسپورتامونو لیدر ها گرفتند دادند به رزروشن بعد اون هم اسمها رو میخوندند و کلید اتاق همراه با پاسپورتها رو یکی یکی به مسافرا برمیگردوند.اسم ما رو آخرین نفر خوند ولی با صدای اعتراض ی خانم جوانی که پس اسم ما رو چرا نخوندید فهمیدیم که با اشتباه یکی از کارکنان هتل :اتاق این خانم و آقای جوون رزرو نشده و به ی مسافر ترکیه ایی قبلا تحویل داده شده و اتاق مربوطه را دو روز دیگه در اختیارشون خواهند گذاشت.ما از فرودگاه ایران تا فرودگاه ازمیر چندین بار با این زنو شوهر برخورد کرده بودیم ولی جز نگاه عکس اعملی انجام نداده بودیم تو اتوبوسم از ازمیر تا کوش اداسی کنار به کنار نشسته بودیم که اولین سلام و علیک هم همونجا انجام دادیم.با تمام این حرفها منو شوهرم دلمون نمیومد ولشون کنیم قرار شد فعلا ساکها شونو بیارن اتاق ما تا شب بلاخره ی کاری میکنیم .سر همین موضوع خیلی زود چهارتایی دوست شدیم مخصوصا که سر میز غذاخوری منو دوست جدیدمون الهام دو تا یی کلی سربه سر شوهرامون گذاشتیم بابت اینکه دستور میدادیم اون دوتا برامون غذاهامون رو میاوردند .سر میز شام بودیم که مدیر هتل با ی لیدر خانم ایرانی از محسن و الهام کلی عذر خواهی و اینکه امشب تو هتل دیگه رزرو شدند تا فردا برمیگردند همین هتل که با اخم هر دوشون مواجه شدیم که من برای اینکه ی کاری کرده باشم این وسط و پشت شوخی های قبل با خنده گفتم منو الهام میریم تو اتاق اقایون میرن بغل دریا تو الاچیق ها میخوابند.که نه حمید ناراحت شد و نه محسن که حمید زیر زبونی هم گفت بلاخره ی کاری میکنیم دیگه .شب اول رو بدون اینکه منو حمید ناراحت شیم یا کسی دیگه رو ناراحت کنیم رد کردیم .منو الهام رو تخت خوابیدیم و حمید و محسن جلوی پنجره با ی ملافه ی دونفره که زیرشون انداخته بودند.زمین خوابیدنفردای اونروز با فشاری که آژانس هواپیمایی به هتل وارد کرد و با رضایت هردوشون با کلی تشریفات محسن و الهامو رو بردند ی هتل دیگه که اون هتل نزدیک شهر بود بنام بلو اسکای .ما تمام تورهای اون شهر رو خریده بودیم که شامل یک روز سفر با کشتی یک روز دیسکو یک روز مرکز خرید یک روز رفتن به شهر ازمیرکه ربطی به تور خودمون نداشت و جداگانه پول داده بودیم .محسن و الهام هم تمام تورهایی که ما خریده بودیم خریداری کرده بودندکه ما هم هماهنگی کرده بودیم همه جا باهم بودیم یواش یواش شوخیهای آنچنانی شروع شده بود و رومون به هم خیلی باز شده بود شبای پنجشنبه شده بود سوژمون و تیر خلاصی هم زمانی بود که با تمام تلاش شوهرم که دوست نداشت با محسن و الهام بریم استخر ولی دیگه دیر بود من با ی دوتیکه »شورت و سوتین آب دهن خیلی ها رو را انداخته بودم که محسن نتونست سکوت کنه جلوی شوهرم رو کرد به من گفت وای ماری تو چقدر خوبی که شوهرم حالت خنده گفت اوهویی شوهری گفتن مردی گفتن با اشاره به خودش محسن برای اینکه جو رو عوض کنه حمید که بغل آب بود رو هول داد تو آب محسن دیگه نگاه هاش به من تغییر کرده بود و اصلا هم مواظب نگاه هاش نبود که کسی بفهمه یا ببینه و حمید هم متوجه شده یود که در عین ناباوریه یهو از آب در اومد نشست بغل استخر منم بغل استخر پاهام بیرون بود الهام رو تخت بغل استخر دراز کشیده بود محسن هم با ی سینی که شامل 4 همبرگر با نوشابه و سیب زمینی از دور داشت میومد که حمید بهم گفت ماری محسن ناکس بدجور بهت نگاه میکنه درجا گفتم حالت شوخ و جدی به خوشگلا همه نگاه میکنند اونم بدجور نگاه میکنند چیزی که انتظار نداشتم شنیدم بهم گفت اخه به تو نگاه میکنه کیرم راست میشه.من دقیقا متوجه حرفش نشدم و جدی نگرفتم تا زمانی که رون الهام داخل اب گرفت با داد وفریاد حمید پرید تو آب البته تو عمق کم بود وقتی فهمیدم مشکلی نیست حواسم پرت به دختر پسر بلغاری شد که بغل استخر داشتن دندونه همو میکشیدن (کنایه به لب گرفتن )تا رومو کردم اینور دیدم حمید تو آب هنوز داره با رونهای الهام ور میره که گرفتگی عضله پاشو باز کنه الهامم تو سکوت که تا که منو دید حمید زود گفت ماری بیا کمک کن الهام ازآب در بیاد که با ی نگاه تند به جفتشون جواب دادم الهام خودش در میاد .حمید شوهرم یک مرد 180 سانت 40 ساله با اندام ورزیده و ورزشی. خودم 36 ساله با سینه های 75 قد 170باسن بزرگ رونهای گوشت آلودوزن 75 موهای قهوه ای و کوتاه .محسن تقریبا 30 ساله قد تقریبا 170 بدن تو پری داشت و پر از مو تو سینه هاش وبدنش و الهام ی زن تقریباقد 160 سینه های پروتز اونم تقریبا باسن یزرگی داشت و بدن سفید برفی.واختلاف سنیش با محسن 10 سال بود ولی پخته تر از 20 ساله ها برخورد میکرد تو عالم مستی محسن والهام ما رو بردن تو اتاقشون و دوباره مشروب خوری رو شروع کردیم که منو الهام دیگه کم اوردیم دوتا مردا خیلی مست بودن دیگه نمیشد بریم هتل خودمون منو الهام رو تخت بودیم که دیدیم هردوشون اومدند طرف ما با صدای بچه ها پاشید که نوبت ماست رو تخت بخوابیم وبصورت حمله پریدن رو تخت ماهم که از خدا خواسته با جیغ فریاد لحافو کشیدیم رومون هر کدوم از طرف زن خودش اومد رو تخت حالا منو الهام به طرف هم به پهلوییم محسن و حمید از پشت بغلمون کردن .الهام با شوخی اومد روی من منو طاق باز کرد رو به شوهرش گفت خوب چیزیه ها این ماری من دو تا دستام از دو طرف با یک وجب فاصله موازی بدنم بودند که یهو دیدم محسن دستمو گرفت گذاشت رو کیرش بدونه اینکه کسی متوجه شه من ی لحظه ناخوداگاه پریدم حتی شوهرم فکر کرد الهام دردم اورده ولی عجیب بود بعدش بدونه اینکه به عواقبش فکر کنم تا اون لحظه که به انگشتام هیچ حرکتی نداده بودم کیرشو محکم گرفتم ولی مثل برگای درخت بید میلرزیدمیهو دیدم الهام روی من هالی به هالی داره میشه دست شوهرمو که به پهلو به طرف من دراز کشیده بود با دستام دنبال کردم دیدم رو باسن الهامه وای چه اتفاقی داره به ما میوفته الهام با زور تاب منو کشید بالا حالت نشسته بودبا صدای شهوت آلود به حمید گفت میخوام سوتین ماری رو در بیارم به محسن نشون بدم خدایا چی داشتم میشنیدم چرا هیچ اراده ایی نداشتم چرا حمید هیچ نمیگهتا بخوام صدای حمید و بشنوم سوتین منو زد بالا که خیلیم دردم اومد به شوهرش گفت بخورشون دوست دارم بخوری و دوباره با صدای شهوت آلود رو به شوهرم کرد و گفت عزیزم تو هم بی نصیب نباید بمونی منم با صدای گرفته و یخورده لوس طوری به حمید گفتم حمیییییییید چی میگه این ؟یهو دیدم که لبای الهام تو لبای شوهرم بود و چه ملچه مولوچی را انداختن با ناراحتی اومد بگم نکنید این کارو که محسن سینه های خوشگلمو یکیشو میخورد اونیکی هم دستاشو آروم گذاشته بود رو اونیکی سینم تو خوابم فکرشو نمیکردم زنو شوهر تا اینجا کارمون بکشه .محسن اومد بالا شروع کرد به لب گرفتن ازم که تو همون عین شلوارشو کشید پایین در عین ناباوری کیرشو تو کوسم حس کردم .الهام تو اون لحظه رو تخت رو زانو نشسته بود داشت تیشرت شوهرمو در میاورد بلافاصله نگاه حمید وقتی تیشرتش در اومد به من نگاه شو قفل کرد و گفت جوووووون تو چقدر امروز کردنی شدی الهام اومد دستشو گرفت رفتن رو کاناپه منم دیگه آزاد باش خودمو حس کردم از ته دل و جون همه جای هیکلمو گذاشتمتو اختیار محسنو اما شب آخر که هر چهارتامون تو هتل بلو اسکای مست کرده بودیمنوشته: ماری
140