حشریت ب انسانیتم غلبه کرد

ببخشید خانم مهندس یک آقای با شما کار دارند میگن که میخوان شمارو ببینن!راهنمایشون کنید داخلسلام خانم مهندس من آقای مشایخ هستمخوشبختم منم رها بوستان هستمخیلی خوش آمدین بفرمایید بشینیدآقا صفا لطفا دوتا نوشیدینی برای ما بیاریدچشم خانماقای مشایخ یک برج ساز بزرگ توی تهران بودن یک آدم جنتلمن و خوشتیپ با قدی بلند و کت و شلوار طوسی با کفش و کمر بند قهواییمنو آقای مشایخ درباره طراحی و ساخت یک برج توی تهران صحبت کردیم اخر سری شماره تماسمو ازم گرفت و خدافظی کردنمن از پشت پنجره پرده رو کنار زدم و آقای مشایخ سوار یک بنز شدن و رفتنظهر زمستان بود هوا خیلی سرد بود در اتاقو قفل کردم و یک لحظه چشمامو بستم که یکم استراحت کنمناخداگاه چهره و هیکل آقای مشایخ اومد توی ذهنم تجسم میکردم که چ اندام سکسی دارن یک لحظه به خودم اومدم که از ذهنم خارجش کنم ولی انگار ول کن ذهنم نبود دوباره شروع کردم به فکر کردن بهشونتجسم اینکه الان لخت با یک شرت سکسی بیاد جلوم داشت دیونم میکرد ناخداگاه دستمو بردم پایین گذاشتم بین پاهام و اروم بین پاهام میکشیدم خیس بودن شرتمو حس میکردماه لعنتی یک لحظه به خودم اومدم دیدم که یک لکه خون هنوز لای پاهامه با اب کسم قاطی شده بود اخرین روز پریودیم بودبلند شدم رفتم خودمو تمیز کردمدر شرکت بستمو به سمت خونه راهی شدممن دختری کاملا مغرور بودم که اصلا به راحتی با کسی جور نمیشدم و به سختی لبخند میزدم همه از مغرور بودن و بد اخلاقی من میگفتنولی بنظرم دختر باید مغرور باشه نباید زود احساساتش برش غلبه کننعصر رفتم طرف ساختمان توی غرب تهران که داشتیم استخر رو کار میکردیم و اخر کار بودسلام خانم بوستان خوش آمدین فک کنم کار استخر دیگه تمام شده میخواین فلکه رو باز کنم و استخر ببینین واقعا عالی شده ممنونم اذتوننشتم توی اتاق آقای محمودی و یک چای خوردم تلفن آقای محمودی زنگ خوردن و گفتن ک خانم بوستان با اجازتون یک مشکلی برای من پیش اومده باید برم شما لطفا اگه وقت دارین بمونید و به استخر یه نگاهی بندازینبعد رفتن اقای محمودی من توی اتاق تنها بودم و یک لحظه چشمامو بستم وقتی که چشمامو باز کردم ساعت 9 شب بود وای خدای من چطوری این همه خوابیدم تقریبا 2 ساعت خوابیدمرفتم بیرون طرف استخرسلام خانم بوستان ببخشید اومدم طرف اتاق صداتون بزنم وقتی دیدم ک خوابید دیگه دلم نیومد بیدارتون کنمبفرمایید استخر نگاه کنید رفتم طرف استخر و نگاهش کردم حین برگشتن پاشنه کفشم به درچه های خروجی آب کنار استخر گیر کرد و با کله توی استخر افتادمجیغ محکمی زدم از سرما و اون کارگر سریع اومدن طرف استخرچی شده خانم بوستانبزارید کمکتون کنمبه ناچار مجبور بودم و دستمو طرف اون کارگر یا نگهبان استخر بردم تا منو از آب کشید بیروناز سرمای شدید به خودم میلرزیدمخانم بوستان بفرمایید بریم توی اتاق طرف بخاری خودتونو خشک کنین که سرما نخوریدمثل بید میلرزیدم از سرمایک پتو به من دادن ولی پتو بو میداد از سرما مجبور بودم اونو دور خودم بپیچونم ولی اصلا فایده نداشت صدای ضره خوردن دندونام به هم رو توی کل اتاق پیچیداون کارگر هم از ترس اینکه من مریض نشم گفت خانم بوستان باید حتما لباسهاتون رو دراریدمنم یک اخمی کردم که بنده خدا از ترس بلند شدند و رفتن بیرونسریع لباسهامو در اوردم و گذاشتم کنار بخاری لخت مادر زاد کنار بخاری بودم و از سرما میلرزیدم ساعت تقریبا 10 شده بود و من هنوز به خونه نرفته بودم و گوشی همراهم هم مطمعنن سوخته بود که به خونه خبر بدماون نگهبان رو صدا زدم که با گوشیش به خونه زنگ بزنم که نگران من نشن وقتی اومد داخل مثل جن زده ها داشت منو نگاه میکرد یه لحظه به خودم اومدم دیدم لخت جلوی اون وایسادم و اون داشت به سینه ها ولای پام نگاه میکرد یهو داد زدم روی سرش بیشعور به کجا نگاه میکنیاونم از ترس گفت بببخشید خانم صدام زدین کارم داشتین؟گفتم گوشیتو بده میخوام تماس بگیرم بعد به خونه زنگ زدم و گوشی رو بهش دادم خواست بره بیرون بهش گفتم نمیخواد بری بیرون بمون توی اتاق بیرون خیلی سرداونم یک گوشه اتاق نشست و حرفی نمیزد نیم ساعت گذشته بود و خشک شده بودم از اینکه لخت جلوی یک مرد نشستم حشرم زده بود بالا و دستمو بردم سمت کسم و از لای پتو کسمو میمالوندم چشمامو بسته بودم و با خودم ور میرفتم صدای اه و اوهم در اومده بود یک لحظه نفهمیدم دارم چیکار میکنم دست اون نگهبان گرفتم و طرف خودم کشیدم دراز کشیدم و با اشاره سر بهش فهموندم که سرشو ببره طرف کسمفقط داشتم ناله میکردم یهو زبونشو کشید روی کسم و یک ناله بلند کردم اونم شروع کرد به لیس زدن کسمااااه محکم تر بخور کسمو لیس بزن احمق زود باششروع کرد به خوردن سینه هام و شکممو خوردن تمام بدنمو لیس میزد دراز کشیده بود روم کلفتی و درازی کیرشو حس میکردم دستمو بردم طرف کیرش بهش فهموندم که باید کیرشو برام در بیاره اونم زود درش اورد و اوردش طرف لبام منم زود کیرشو کردم توی دهنم اوووم چ سرش نرم و داغ بود عاشق ساک زدن بودم چقد توی این هوای سرد کیر داغ میچسبید تمام تنم داغ شده بودپاهامو دادم بالا اونم سر کیرشوتنظیم کرد روی کسم و محکم فرو کرد داخل اااه لعنتی محکم بکن و شروع کرد به تلنبه زدن منم از حشریت و داغی کسم جیغ میزدم تلنبه هاش تند تند میزد منم شروع کردم به لرزیدن و ارضا شدم ولی اون همچنان تلنبه میزد یهو کیرشو در اورد و ابشو ریخت روی شکمم و خوابید روموقتی که ارضا شدم به خودم اومدم و گفتم بیشعور چرا روی من ریختی سریع یک پارچه اورد و من خودمو تمیز کردموااای خدای من ، من چه غلطی کردم به یک نگهبان کس دادم چرا اینکارو کردمحشریتم بر غرورم غلبه کرده بود ساعت 1 بامدادبود لباسهام خشک شده بودن و خواستم بپوشم که دوباره حشری شدم دوس داشتم دوباره بهش کس بدماون روی تشک دراز کشیده بود ولی هنوز خواب نبود به سمت شکم خوابیدم پتو رو کنار زدم منظورمو فهمید اومد شروع کرد کمرم و کونمو میمالید شروع کردم به ناله کردن زبونشو میکرد لای کونم لیس میزد وااای خدای من چ حالی میده تاحالا هیچکس کونمو نخرده بود توی فضا بودم داشتم دیونه میشدم گفتم زود باش منو بکن بعد سر کیرشو خیس کرد و خواست از کون بکنه گفتم از کون نمیشه بعد از پشت سرشو کرد توی کسو و ناله های من شروع شد وااای عجب کیر کلفتی داشت این نگهبان داشتم لذت میبردم و جیغ میزدم کسمو با دستم میمالوندم دوباره بدنم شروع کرد به لرزیدن و ارضا شدم اونم همزمان ارضا شد ولی اینبار از ترس اینکه دعواش نکنم ابشو ریخت لای دستمال و دیگه واقعا جون نداشتم لباسهامو پوشیدم و خوابیدمصبح شده بود اون کارگر نبودش وای خیلی دیر شده ساعت 8 بود مثل اینکه خیلی خسته بودم خوابم برده بود تا دیر وقتبلند شدم برم خجالت میکشیدم توی روی اون نگهبان نگاه کنم وقتی رفتم بیرون دیدم که سرش گرم تلفن زدنه منم زود از در خارج شدم و به سمت دفتر راهی شدمفرداش قرار بود برم طرف شمال یک پروژه بود که باید به اونجا سر میزدممن معمولا تنها سفر میرم اصلا با کسی جای نمیرم دوس ندارم مزاحم داشته باشم از دوست پسر خوشم نمیومد فقط لحظه بود عشق و حالامبا ماشین راهی شمال شدم توی راه لاستیک ماشینم پنچر شد هوا هم خیلی سرد بود هرجوری بود خودمو رسوندم به یک رستوران که طرف جاده بود رفتم اونجا و با آقای توی کافه گفتک که ماشینم پنچر شده اونم به شاگردش گفت و رفت درستش کرد منم اونجا ناهارمو خوردم و تشکر کردم و رفتم رسیدم به ساختمان و کار رو نگاه کردم و اشکالاتشو برطرف کردم خواستم برگردم که گوشیم زنگ خوردبله بفرماییدسلام رها خانم میشناسید؟نه شما؟من آقای مشایخ هستم چند روز پیش اومدم دفتر خدمتتوناها بله حال شما جناب مشایخبعد از کلی حال و اهوال گفتن که خانم ماشیخ من ی پروژه بزرگ براتون دارم مطمعنم خوشحال میشیدخوب حالا این پروژتون چیه و کجاست؟یک پروژه توی امارات گرفتم میخوام اگه قبول کنید با شما این کارو انجام بدممنم از درون خیلی خوشحال بودم ک میخوام همچین کاری رو انجام بدم ولی به روی خودم نیوردم گفتم بزارید فکرامو بکنم خبرتون میکنم آقای مایخبعد تلفنو قطع کردم و داشتم به این پروژه فکر میکردم خیلی خوشحال بودم دوباره رفتم توی فکر آقای مشایخ از اینکه با ایشون میخوام برم به دوبیخلاصه من اون شبو موندم شمال گفتم من این همه راهو که اومدم لااقا چند روز برا خودم استراحت کنمرفتم یک هتل رو به جنگل رزرو کردم و رفتم توی اتاقادامه دارد…لطفا نظراتتون رو بزارید در صورت رضایت دوستان بقیه داستان رو هم میزارمنوشته: Arya

173