دختر دایی مژگان بهم داد

سلام به همه دوستان،سکس منو دختر دایم که اسمش مژگان هست دختر دایم یک سال ازمن بزرگتر هست و ما هر دو متولدین دهه پنجاه هستیم این سکس من مال موقعی است که ما ۱۶-۱۷ سالمون بود قبلش یه چند باری دست مالیش کرده بودم و هیچی نمی گفت خوشش هم میومد توی اون سن اوج شهوت هست یه شب رفتم خونشون و دیدم مامانش نیست و از دایم پرسیدم زندایی کجاس گفت رفته روستا یه سری به پدر و مادرش بزنه و پسر کوچکشون رو هم برده بود پسر بزرگه که شش هفت سال کوچکتر بود رو گزاشته بود پیش خواهرش و کار دایم هم که شیفتی بود اون هفته کلا بعدازظهر کار بود و تا ساعت ۱۱شب از سر کار بود و همون شب دایم بهم گفت بعدازظهر ها که من نیستم یه سری به بچه ها بزن و هواشونو داشته باش منم گفتم چشم فردای اون روز ساعت سه یا چهار بودم به بهونه درس خوندن خونه دوستم اومدم خونه دایم و مژگان منو که دید خوشحال شد جون خیلی هواشو داشتم و نمیزاشتم کسی اذیتش کنه ،وقتی رفتم توی خونه یواشکی وقتی داداش نبود دست مالیش میکردم مژگان میگفت نکن اکبر میبینه میره میگه ،گفتم خب یه کاریش بکن مژگانم زود دوزاریش افتاد به اکبر گفت برو نونوایی نون بگیر بیار یه خورده سرتق بود قول بهش دادم تا برگشت باهاش بازی کنم، همین که رفت بعد چند دقیقه که مطمئن شدیم نمیادش وسط حال گرفتمش توی بغلم مژگان هم که منتظر بود چیزی نگفت همین جور که توی بغلم بود کونشو می مالیدم اونم منو هی بوس میکرد بعد گفت بریم توی اتاق یه پتو پهن کردم زیرش و خوابید منم خوابیدم روش و خودمو می مالیدم بهش سریع شلوارشو کشیدم پایین اول دستشو گزاشت رو کوسش که من نبینم بهش گفتم مژگان جون بزار ببینمش آخه تا اون موقع نه من کوس دیده بودم نه مژگان کیر دیده بود ،بهم گفت به شرطی که تو هم بکشی پایین منم ماله تو رو ببینم گفتم باشه،منم شلوارمو کشیدم پایین تا کیره منو دزد تعجب کرد گفت ماله تو چرا اینجوریه گفتم خب زنو مرد با هم فرق داره وقتی دستشو گرفتم گزاشتم روشون کم‌ کم خوشش اومد و شروع کرد به مالیدن تا اینکه خوب سیخ شد تعجب کرد گفت این همیشه اینجوره گفتم نه هر وقت تو رو ببینه اینجور میشه بعدم رفتم لای پاهاش و لاشو باز کردم و توی کوسشو دیدم تنگو صورتی بود یه خورده با دست مالیدم دیدم داره حال میاد و خابیدم روشو کیرم رو می مالیدم روش یه دفعه گفت هواست باشه توش نکنی میترسم گفتم مژگان جون تا توش نره حال نمیام همیجور که می مالیدم دستم رفت سمت کونش بعد مژگان گفت بزار پشتم به شکم خوابید گزاشتم لای کونش داشت حسابی حال میکرد منم یه دفعه آبم اومد ریختم رو کمرش مژگان گفت چقدر داغه،ای کاش توی کونم ریخته بودی گفتم باشه دفعه بعد میریزم توی کونت .من که تازه سوراخ کونشو دیده بودم گفتم مژگان یه خورده با کیرم بازی کن تا سیخ بشه اینکارارو کرد دوباره به شکم خوابوندمش وقتی میخواستم بکنم توی کونش نمیرفتم اینقدر تنگ بود یه تف انداختم توی سوراخش و سره کیرم رو هول دادم توش که داشت درد میکشید بهش گفتم روغن کجا دارین گفت یه وازلین رو سره یخچال هست برو بیار رفتم آوردم و یه خورده مالیدم به کیرم و یه خورده مالیدم به کونه مژگان و باهاش بازی کردم تا شل بشه بعد به مژگان گفتم آماده ای گفت اره فقط مواظب باش توی جلو نره کوسشم اینقدر خیس شده بود که باش داشت می ریخت رو زمین ،کیرم رو یواش یواش کردم توی کونه مژگان و اون زیرم داشت درد میکشید گفتم مژگان جون میخوای درس بیارم گفت نه عزیزم یواش یواش بکنن منم یه خورده صبر کردم جا باز کنه بعد شروع کردم تند تند کردن و تلمبه زدن که دیدم مژگان هم داره حال میکنه و یه دفعه حال اومد منم مژگان رو به حالت داگی کردم تند تند تلمبه میزدم که یه دفعه حس کردم برا دفه دوم ابم میخواد بیاد که یه دفه همشو توی کون مژگان خالی کردم بعد چند دقیقه از روش بلند شدم و توی بغل هم خوابیدیم بعد بلند شدیم خودمون رو جمعوجور کردیم اومدیم بیرون،توی اون یه هفته که زنداییم نبود من هر روز میرفتم و کونه مژگان میزاشتم حالا بماند با چه بدبختی داداشش رو دک میکردیم،اگه دوس داشتن ادامه سکسای بعدی رو براتون میگم تا اینکه مژگان شوهر کرد و رفت دنبال زندگیش امیدوارم خوش باشه،یه بار که همو دیدیم خندش گرفت گفتم چیه بعد یواشکی بهم گفت یه دفه یاد اون حرفت افتادم که گفتی هر وقت تو رو میبینه سیخ میشه ،گفتم حالام سیخ شده ،یه کم بدوبیراه گفت ولی ته دلش میخواست دوباره بکنمش تا اینکه یه روز بهم زنگ زد گفت بیا کارت دارم ،ببخشی بد شد دفعه اولم بود نوشتم انشالله سکس بعدی که هم از جلو کردم هم از عقب رو براتون میگم خوش باشیننوشته: صادق

74