سلام به همگی دوستانمن علی هستم ۲۱ سالمه دانشجوام و امروز میخام داستان واقعی از اردویی رو که من به فوت فتیش روی آوردم رو براتون تعریف کنم .سال سوم راهنمایی بودم و قرار شد که اردو مشهد بریم و منم اسممو نوشتم برای اردو . روز اردو رسید و رفیتم ایستگاه راه آهن تا سوار قطار بشیم . مدیر نیم ساعت قبل حرکت اومد تا گروه بندی کنه و همه اعتراض داشتیم که چرا گروه ها تصادفیه و نمیتونیم با رفیقای خودمون تو یک کوپه باشیم . بگذریم . گروه بندی انجام شد و من سه نفر دیگه که نمیشناختمشون تو یک کوپه رفتیم . اسماشون محمد و آرش و اون یکی اگه اشتباه نکنم محمد حسین بود که حسین صداش میکردند . وارد کوپه شدیم و نشستیم . تا نیم ساعت اول همه با گوشی هامون ور میرفتیم تا اینکه یخمون آب شد و سر صحبت رو باهم وا کردیم . من کلا آدم کم صحبتیم و بیشتر گوش میدادم به حرفاشون تا حرف بزنم . سه چهار ساعت که زمان گذشت حوصلمون سر رفته بود و تصمیم گرفتیم که بازی کنیم . ورق و این چیزا هم از ترس مدیر نیورده بودیم و نمیتونستیم بازی کنیم . یکی از ما نظر داد که جرئت و حقیقت بازی کنیم و بقیه هم موافقت کردیم . جرئت وحقیقت شروع شد و دفعه اولی که به من افتاد حقیقت رو انتخاب کردم و دفعه دوم هم حقیقت ولی بار سوم که به من افتاد مجبورا باید جرئت رو انتخاب میکردم و گفتم جرئت . آرش و حسین و محمد بعد ۵ دقیقه که با هم مشورت کردند گفتند که باید پاهامونو ببوسی و کفشو بلیسی . من اول مخالفت کردم ولی گفتند بازی رو به هم نزن . تا اون موقع درکی از فوت فتیش و بردگی و … نداشتم . من شروع کردم به بوسیدن پاهای محمد و بعدش هم حسین و آرش و وقتی تموم شد گفتم بریم ادامه بازی ولی آرش گقت که هنوز جرئت تموم نشده و کف پاهامون مونده که لیس بزنی و پاشو گرفت جلو صورتم و گفت میخام قشنگ برقش بندازی . منم شروع کردم به لیسیدن پاهای آرش که پاهای خیلی نرم و سفیدی هم داشت . پاهای آرش رو لیسیدم و تموم شد و رفتم سراغ پاهای حسین و محمد که پاهای اونا هم لیسیدم و این شروعی بود برای علاقه مند شدن من به فوت فتیش و هر نوع فتیش. بازی جرئت حقیقت هم تموم شد و شب شد و هر کسی هم تختشو مرتب کردتا بخابه . آرش و حسین تخت بالایی خوابیدند و من و محمد تخت پایین بودیم . چراغ کوپه رو خاموش کردیم تا بخابیم ولی من خوابم نمیبرد و مزه پای بچه ها هنوز زیر زبونم بود و یه جورایی لذت میبردم . همینجوری تو فکر بودم که نگام به کفش بچه ها خورد که لب در کوپه گذاشته بودند . یه جرقه هایی تو ذهنم زده شد و فکر منو به سمت اونا میبرد. رفتم پیش کفش ها و کفش آرش رو ورداشتم چون از پاهاش و بوی ملایم پاش خوشم میومد . کفشای آرش دستم بود و داشتم بو میکردم و تویی کفششو لیس میزدم که محمد بیدار شد و نگام کرد . اوایلش من متوجه بیدار شدنش نشده بودم و اون منو در حال فتیش با کفش آرش نگا میکرد ولی حسین و محمد خواب بودند و تا صبح هم بیدار نشدند . یهو که سرمو بلند کردم دیدم محمد داره نگام میکنه و گفت که چیکار داری میکنی ؟ منم هول شدم گفتم دلم برا پاها تنگ شده بود گفتم لااقل با کفشا خلوت کنم . اونم که خوشش اومده بود گفت حالا چرا کفش وقتی پا هست . منم که فوت فتیش درونم ظهور کرده بود بی اختیار رفتم سمت پاهش . محمد گفت که من دراز میکشم و تو هم جوری که بقیه بیدار نشن پاهامو ببوس و بلیس . منم گفتم باشه و رفتم سر پاهاش . شروع کردم بوسیدن پاها و انگشت هاش و بعد پاشنه پاشو مک میزدم و میخوردم . معلوم بود خیلی خوشش اومده بود . شروع کردم یکییکی انگشت های پاشو لیس زدن و مک زدن و حدود نیم ساعت یا یک ساعت گذشت که دیگه محمد گفت بسه و رفتیم خوابیدیم . ۶ صبح بیدار شدیم و گفتند که فقط چند ساعت مونده تا مشهد . رسیدیم مشهد و از ایستگاه راه آهن هم رفتیم سمت هتل . وقتی از پله ها خواستیم بریم بالا محمد گفت که علی ساک منم بیار و حواست باشه به جایی نزنی ساکو . حسین و آرش متعجب نگاش کردند. منم برا اینکه طبیعی باشه گفتم باشهدو اوردم بالا ساک رو . رفتیم تو اتاق و شاک هارو گذاشتیم که محمد گفت علی کفش هامو در بیار . آرش به محمد گفت مگه برده استخدام کردی و محمد گفت خودش دوست داره که حسین پرسید چی رو دوست داره ؟ و محمد کل ماجرای دیشب رو گفت و حسین و آرش رو به من کردند و گفتند راست میگه و منم گفتم آره . حسین و آرش هم گفتند خوب پس اگه خودت دوست داری ماهم کمکت میکنیم و خندیدند . آرش گفت که کفشامونو در بیار که حسابی خسته ایم . کفشاشونو در آوردم و رفتند و نشستند روی تخت که دیدم نگام میکنند و گفتم چیه ؟ که محمد گفت جورابامونو درمیاری یا اینم باید بگیم و منم رفتم جوراباشونو در آوردم و رفتند تا پاهاشونو بشورند ولی محمد نرفت و گفت که علی حال ندارم برم پامو بشورم و میخام که برام لیس بزنی . منم انگار دنیارو بهم داده بودند . چون از صبح تا الان پاش تو کفش بود و منم سریع گفتم باشه . روی تخت دراز کشید و پاشو از تخت گذاشت بیرون . منم رفتم زیر پاهاش و پاشو گرفتم تو دستم و بو کشیدم . بوی تندی داشت ولی یواش یواش بوش ملایم میشد . پاهاشو لیسیدم و کردم تو دهنم و تک تک انگشتاشو لیس زدم و کف پاهاشو لیسیدم تا پاهاش کاملا تمیز شد . تقریبا هممون خسته بودیم و منم خیلی خسته بودم و خوابیدیم . بعد از ظهر رفتیم پاساژ برای خرید و وقتی برگشتیم ساعتای دوازده بود و آرش و حسین رفتند و خوابیدند و محمد هم که حالا حس مستر بودن داشت اومد و نشست لبه تخت و گفت علی کفشمو در بیار کفشاشو در اوردم و گفت بوش کن و منم بو کردم و سرمو فشار میداد تو کفش و بعد گفت جوارابامو در بیار و منم جوراباشو در اوردم و انقد عرق کرده بود پاش که خیس بود جوراب و گفت جورابو بکن دهنت و منم کردم دهنم و بعد پاشو گذاشت رو صورتم . پاش داغ بود و بوی تندی داشت و منم داشتم لذت میبردم . گفت جوراب رو دربیار و زبونتو بیار بیرون و بعد پاهاشو رو صورتم میمالید و یک ساعتی زیر پاهاش بودم تا خوابش گرفت و خوابید. چن روزی گذشت تا رسیدیم به روزای آخر و اردو داشت تموم میشد و جوری شده بود که مثلا میخاستن از اتاق برن دسشویی صدام میکردن و سوارم میشدن و من بهشون سواری میدادم . چون از این کار لذت میبردم چیزی بهشون نمیگفتم . تو چن روزی که هتل بودیم انقد براشون فوت فتیش کردم که مزه و شکل فیزیکی پاهاشونو حفظ شده بودم و روز آخری که تو قطار بودیم چشمامو بستن و یکی یکی پاهاشونو جلو دهنم می آوردند و میگفتند پای کیه ؟ و منم درست جواب میدادم از بس فتیش کرده بودم براشون .خوب اردو تموم شد ولی داستان من و فوت فتیشی تازه شروع شد و تا الان مورد های زیادی از جمله زوج ها و پسر های نوجوان داشتم که براشون فتیش کردم و بردشون بودم .ممنونم که داستانمو شنیدید .امیدوارم از داستان لذت برده باشید و اگه نبردید عذر خواهی من رو بپذیرید .نوشته: علی
1K