من بی غیرت نبودم ولی شدم

...قسمت قبلچند روز بعد کیارش باز بهم زنگ زد گفت آماده شو بیام باهم بریم بیرون.گفتم باشه و خلاصه اومد و باهم رفتیم بیرون دختر بازی و راه رفتن.همینطور که قدم میزدیم یهو گفت راستی از مادرت چه خبر؟گفتم چطور؟گفت ریدم تو حافظت قرار بود بهش بگی واسه باشگاه!منم گفتم حالا تو چه اصراری داری ننه ی مارو بفرستی باشگاه؟دیدم زد پس کلم گفت بیشعور ننه مال اوناییه که مادرشون زشته یا خانوادشون بیکلاسن شما که مامانت خوب مونده و خانوادتونم باکلاسن باید بگی مامی.گفتم باشه حالا تو چه اصراری داری مامی مارو بفرستی باشگاه؟گفت بخدا بخاطر خودش میگم هیکلش خیلی خوبه حیفه نره باشگاه اصن اونجا سانس مردونه هم داره اگه دوس داری خودتم ثبت نام کن.گفتم من به مامانم گفتم گفت سرش شلوغه قبول نکرد(حالا زر میزدما اصن به مامانم نگفته بودم میخواستم فقط بکشه بیرون)ولی اون زرنگ تر از این حرفا بود گفت بگو بجان مادرم بش گفتم…منم با لبخند بش نگاه کردم فهمید زر زدم دوباره زد پس کلم گفت بچه کونی بمن دروغ نگو…گفتم بابا اصن مامان من صبحها میره مدرسه وقتشو نداره که.گفت عه آره راست میگی…دیدم چند دیقه ساکت بود و تو فکر بود.گفتم چته رفتی تو فکر؟گفت یه سانسه بعد از ۱۰ شب مشتریای ثابت باشگاه که توی طول روز وقت ندارن برن اونموقع میرن میتونی به مامانت بگی اونموقع بره…گفتم عمرا مامان من قبول کنه ۱۰ شب بره باشگاه میشناسمش اصن ۱۰ شب تنهایی از خونه بیرون نمیاد.گفت حالا تو بش بگو شاید قبول کرد.گفتم باشه کیارش دهن منو گاییدی بش میگم.دیدم زد در کونم گفت دهنتو گاییدم کونتم میگام.گفتم کسکش الان ملت میبینن فکر میکنن کونی شخصیتم.گفت خب بزار فکر کنن دیگه کسی به کونت دست نمیزنه…خلاصه اون روز هم به کسشر گذشت و منم رفتم خونه.فرداش تو خونه نشسته بودیم شب بود یهو این قضیه به ذهنم رسید به مامانم گفتم مامان اگه باشگاه بدنسازی آشنا باشه میری؟گفت آره دوست دارم برم اما سانس خانوما صبحاست منم که سر کارم.گفتم سانس شبانه چی؟فقط مخصوص مشتریای ثابت و آشناهاس مال دخترخاله دوستمه که اونروز توی کوچه دیدیش.گفت شب چه ساعتی؟گفتم ۱۰…در کمال نابوری گفت آدرسش کجاست گفتم نمیدونم ولی برات میپرسم.گفت اگه جای مطمئنیه میرم خودمم دلم میخواد هیکلم بیاد رو فرم یکم چاق شدم.گفتم مامان والا تو در مقابل مادرای دوستام ملکه زیبایی هستی اونا همشون چاق و زشت و سیاهن…حداقل اونایی که من دیدم اینطورین.گفت اینجوری نگو حالا دوستاتم پشت سر من بهم میگن زشت.گفتم نترس مامان کیارش دوستم بخاطر این بهم پیشنهاد باشگاهو داد چون استعداد خوش هیکل شدنو داخلت دید گفت مامانت خوش اندامه.گفت واقعا؟از طرف من ازش تشکر کن.گفتم حتما.اونشب به کیارش تو تلگرام پیام دادم گفتم آدرس باشگاه و شماره دخترخالتو بده انگار بالا سر گوشیش منتظر بود پیاممو سین کرد گفت جوووووون بالاخره قبول کرد؟گقتم کیر خر به مامان خودت بگو جوووووون…گفت نه منظورم اون نبود کسخل منظورم اینه که بالاخره یه بخاری ازت بلند شد.خلاصه شماره دخترخالش و آدرس باشگاهو داد پیاده یه ربع طول میکشید از خونه ی ما.به مامانم دادم اونم گفت فرصت شد سر میزنم.چند شب بعد دیدم مامانم میخواد بره بیرون ساعت ۹.۴۵ بود بابام گفت کجا مامانم گفت دارم میرم باشگاه که درموردش باهم حرف زده بودیم.بابام گفت مراقب خودت باش با ماشین برو.مامانم گفت تو که میدونی من پشت فرمون نمیشینم نترس چیزی نمیشه خیلیا تا ۱۲شب بیرونن شهر خلوت نمیشه.خلاصه رفت باشگاه دو ساعت بعد برگشت و رفت حموم خیلی عادی اتفاق خاصی هم نیفتاد.فرداش توی مدرسه بودیم و داشتم با کیارش حرف میزدم(بعد از جریان تولد من دیگه بیشتر با کیارش میگشتم تا با بقیه بچه ها حس میکردم دو هزار معرفت داره)دیدم کیارش سرش تو گوشیه گفتم دارم با کیرت حرف میزنم آقا کیارش؟خندید گفت نمیدونم والا زبونشو بلدی؟گفتم نمک نریز چته انقد سرت تو گوشیه گفت دارم پیام میدم گفتم به کی گفت بتوچه؟گفتم عه؟از این پنهون کاریا داشتیم؟گفت هروقت قطعی شد بهت میگم منم زیاد اصرار نکردم.تو راه برگشت از مدرسه گفت مامانت از باشگاه راضی بود؟گفتم چیزی نپرسیدم ازش باید ببینم ادامه میده یا نه.گفت ینی هیچی نگفت؟گفتم نه چطور؟گفت همینجوری پرسیدم.خلاصه رفتم خونه و اونروزم گذشت تا اینکه دیدم کیارش چندوقتیه خیلی خسته اس و دست بش میزنی میگه نکن درد دارم.گفتم مگه میدی که درد داری؟گفت خوشمزه بخاطر تمرین تو باشگاه بدنم درد گرفته.گفتم لاشی تنها میری باشگاه؟کدوم باشگاه میری بگو منم بیام.گفت همون باشگاه دخترخالم سانس مردونه رو داداشش میچرخونه میرم اونجا گفتم خب منم میام دیدم با لبخند گفت مطمئنی میخوای بیای؟گفتم چطور گفت همینجوری.گفتم تو مشکوک میزنیا.گفت نه بابا مشکوک کدومه حالا تو عصر برو ثبت نام کن من کار دارم نمیتونم باهات بیام بگو از طرف منی تا هم تحویلت بگیره هم بهت تخفیف بده.گفتم باشه…عصرش رفتم باشگاه واسه ثبت نام هیکلارو دیدم پشمام ریخت…به اونی که پشت میز نشسته بود سلام کردم گفتم من آرمینم دوست کیارش.کلی تحویلم گرفت و گفت منم سامانم پسرخاله کیارش خوش اومدی خیلی خوب کاری کردی آدم باید به بدنش اهمیت بده و …گفت اتفاق مامانت هم تو همین باشگاهه و زیر نظر خواهرم کار میکنه خیالت راحت باشه حسابی مامانتو رو فرم میاره.مامانت استعدادشو داره یکم فقط باید رو شکمش کار کنه.پشمام ریخت تو دلم گفتم این مامانمو از کجا دیده.گفتم مرسی از ایشونم تشکر کنین…گفت حالا دوس داری سانس عصر بیای یا شب؟من یهو شوکه شدم داشتم نگاش میکردم با تعجب گفتم شاید اشتباه کرده.ادامه داد شب بیای به نظرم بهتره خودمونی تره مامانتم هست کیارش هم هست احساس غریبی نمیکنی.آب دهنمو قورت دادم گفتم مگه شب مختلطه؟گفت مگه کیارش بهت نگفته؟آره مختلطه گاهی من هستم گاهی ساناز خواهرم گاهی هم هردومون مشتریای ثابت و آشنا و فامیل که بهشون اعتماد داریم رو اونموقع راه میدیم جمع خودمونیه هم ورزشه هم کیارش هست حوصلت سر نمیره نظرت چیه؟منم صدام قشنگ میلرزید گفتم آره همون شب بزارین پس…ثبت نام کردم و رفتم خونه با عصبانیت…ادامه...نوشته: Armin

180