بیغیرتی من از همینجا شروع شد

سلاممن علی ام۳۵ سالهده ساله که ازدواج کردمخانمم ۶سال ازم کوچیکتره و اندام خوبی داره یکمی هم بگی نگی پرهاوایل که ازدواج کردیم خیلی مذهبی بودیماون چادر میپوشید و منم خیلی حساس بودم روشقصه از اونجا شروع شد که یه روز که برای خرید لباس رفته بودیم بازار و تو یکی از لباس فروشیا مشغول انتخاب لباس بودیم اون رفت تو اتاق پرو که شلوار رو بپوشه و من بی هوا تو مغازه میچرخیدمظاهرا شلوارش گشاد بوده و منو صدا کرده بود که سایز کوچیکترشو براش بیارم ولی من که اونطرف فروشگاه بودم نشنیده بودم و فروشنده از پشت در گفته بود که خانوم اگر چیزی لازم دارین به من بگین شوهرتون نیست ظاهرا(اینا رو بعدا خانومم گفت برام)خانومم هم گفته بود که دو سایز کوچیکترشو میخوام این خیلی گشادهفروشنده هم گفته بود که از کجاش بیشتر گشاده و خلاصه …رفته بود و دو سایز کوچیکتر آورده بود و این یکی خیلی تنگ بوده و حتی از یه قسمت باسنش بالاتر نرفته بوداین دفعه به فروشنده گفته بود که این یکی خیلی تنگه و …اینافروشنده هم اصرار که این کش هست و جا باز میکنه و در نهایت خواسته بود که ببینه چقدر تنگه و خانومم در و باز کرده بود و فروشنده خانومم رو حسابی دیده بود و حتی قسمتی از باسنش که بیرون بودمن اینجا بود که رسیدم و با ترس رفتم جلوفکر کردم حالش بد شده اون توو دیدم که نخیر داستان چیز دیگه ایهو بعد خانومم تعریف کرد چی شده و خیلی هم خجالت کشیده بود اون لحظهنمیدونم چرا ولی وقتی فهمیدم جریان چیه خوشم اومده بودبی هوا اصرار کردم که چند تا فروشگاه دیگه هم بریم و یه فکر شیطانی به سرم زدخلاصه چند تا فروشگاه چرخیدیم و من چشمم خورد به یه بلوز یقه بازگفتم اینو بخر خیلی خوشگلهگفت جدی؟ازش خواستم که پرو کنه ببینیم چطورهرفتیم پرو کرد و صدام کرد دیدمش گفت یقش خیلی بازه. نصف سینه هام بیرونه. و منم گفتم که چرا نمیشه. تو مهمونیای خصوصی بپوش. خیلی بهت میاد. بدون فکر فروشنده رو صدا کردم و قبل اینکه خانومم بخواد حرفی بزنه گفتم یه لطفی میکنین یه نگاهی به این لباس بندازین؟این مدلش همینجوره. یا سایزش بزرگه. خانومم که کپ کرده بود. فروشنده هم از خدا خواسته اومد و دید و گفت که نه آقا مدلش همینه و مدل دیگه هم داریم که فکر میکنم با توجه با اندام همسرتون بیشتر بهش میاد(حین تمام این حرفا چشمش به سینه های خانومم بود)به خانوم گفتم که میخوای بیاره امتحان کنی؟اونم سری به نشانه ی رضایت تکون داد و یارو رفت آورداین لباس جدیده رو که تن زد بهم گفت فروشنده رو صدا کن این زیر یقش زدگی دارهفروشنده رو صدا کردم و اومد زدگیشو دیددست کرد تو یقه خانومم که ببینه زدگیش چقدرهکاملا پشت دستش سینه و سوتین خانومم رو لمس میکردباورم نمیشد که از دیدن این صحنه راست کردمخانومم هم مشخصا خوشش اومده بود و خلاصه اون روز اون لباس رو خریدیم و من اون موقع بود که معنی و لذت بیغیرتی رو چشیدماون روز بعد رسیدن به خونه خانومم شروع کرد به غر زدن که چرا مرد نامحرم و صدا کردی و بدن من و دیدمن گفتم که اولا خودت که قبلش اون فروشنده رو صدا کردی که شلوارت رو ببینه و درسته من نبودم ولی میتونستی صبر کنی و دوما دفعه دوم این فروشنده رو خودت صدا کردی که زدگی بلوزت رو ببینهسوما…گفت سوما چی؟؟گفتم هیچیگفت نه تو رو خدا بگوگفتم ناراحت نمیشی؟گفت نه خوب بگوگفتم ناخوداگاه لذت میبردم نگات میکرد…گفت جدی میگی؟گفتم بلهگفت پس بزار منم یه اعترافی بکنمراستش اون شلوار و که تن کردم تو آینه خیلی سکس به نظر میومدمفروشنده شلوار که پشت در بود یه شیطنتی اومد سراغم که دوس داشتم بدنمو ببینه و در و باز کردمبعد که داشت شلوارمو نگاه میکرد شدیدا شهوتی شده بودموووو این بود داستان شروع بیغیرتی منو بعدش داستانای بی شماری برامون پیش اومدادامه داستان بیغیرتیم رو همینجا براتون مینویسمنوشته: علی

3.3K