سکس بعد از دوری

این یک داستان است و واقعیت ندارد.اومدم رو تراس. حالم خوب نبود. از اولش هم میدونستم نباید به اون مهمونی کذایی برم. اون زن از هر فرصتی استفاده می کرد تا تحقیرم کنه، خوردم کنه. انگار با هر متلکی که بارم میکرد درد دلش رو تسکین می داد. با این کار هاش میخواست منو از کوروش دور کنه، که البته موفق هم شده بود.یک ماهه که بهش فکر کردم. این زندگی دیگه به درد نمیخوره. اولش فکر می کردم می تونم از پسش بر بیام، من عاشقش بودم؛ اونم عاشقم بود، هنوزم هست. اما این فاصله بد جوری داره بزرگ و بزرگ تر میشه. روز اولی که باهاش ازدواج کردم اصلا فکر نمی کردم فاصله ی طبقاتی مون بخواد بین مون اختلاف بندازه! اما حالا، تنها دلیل طلاق مون شده بود! من از طبقه ی فقیر جامعه نبودم. وضع مون خوب بود و به قول معروف دست مون به دهن مون می رسید. اما خانواده ی کوروش خیلی ثروتمند بودند. خیلی زیاد. در حدی که مادرش منو یک کرم زالو ببینه که افتاده رو جلال و جبروت پسرش. کوروش تک فرزند بود، و وارث این تاج و تخت سلطانی! اما من به خاطر اینا نبود که دوسش داشتم. خودش! آخ خودش! مهربون، آقا، مصمم، با درایت، با درک و شعور. خوشتیپ و جذاب هم بود. مردونه و قشنگ. دیدمش که از تو حیاط برام دست تکون داد. منم متقابلا براش دست تکون دادم. دلم براش تنگ میشد. قطره ی اشکی که از چشمم چکید رو پس زدم. داغون بودم. چطور باید ترکش میکردم؟ زنده می موندم؟ زندگی میکنم؟ قلبم واسه کسی تند میزنه؟ مادرش حتی نذاشت یک سال با هم باشیم! نه ماهه که افتاده به جون زندگی مون! همه ش نه ماهه با هم زیر یه سقفیم.دستای بزرگ کوروش دور کمرم حلقه شد و بوسه ای به موهام زد. چقدر دلتنگش بودم. چشامو بستم و نفس عمیقی کشیدم، بوی عطرش تمام وجودم رو قلقلک داد. اما نه، دیگه باید برای جدایی آماده می شدیم. دستامو گذاشتم رو دستاش و سعی کردم از خودم جداش کنم:کوروش نکن. برو عقب.چرا؟ تو زن منی. عشق منی.بس کن کوروش ما حرفا مونو زدیم.کوروش عصبانی شد. ازم فاصله گرفت. یه پوزخند زد:حرفامونو؟ حرفا مونو؟ کدوم حرف؟ من که چیزی نگفتم. تو واسه خودت بریدی و دوختی. این بود عشقی که ازش حرف میزدی؟ آره گندم؟ همین بود؟ اینقدر زود جا زدی؟ من که بهت گفتم مامانم چه جوریه. نگفتم؟ الان واسه این میخوای تمام من و عشق و قلبم و زندگی مونو نادیده بگیری؟سکوت کردم. بغض داشتم. نمی دونم اون جای من بود چی کار میکرد. تو این مدت به اندازه ی عمر هفت پشتم تحقیر شده بودم. اما هر بار با یه نگاه تو چشمای کوروش همه چی دود میشد می رفت هوا. با چشمای اشکی زل زدم بهش. جوابی نداشتم بدم. بهم نگاه کرد. نگاهش مهربون شد:آخه چرا با خودت و من این کارو میکنی؟ یک ماهه منو از خودت محروم کردی که چی؟ هیچ میدونی اگه من نخوام نمی تونی طلاق بگیری؟حق طلاق با منه.من نخوام می تونه نباشه.چیزی نگفتم. بهش نگاه کردم. چرا اینجا می تونه جلومو بگیره اما جلوی مادرش هیچ وقت ازم دفاع نمیکنه. چرا چرا چرا…یه قطره اشک دیگه…گریه نکن گندم من. چرا گریه میکنی قربونت برم آخه؟ مگه هوو آوردم سرت؟با شوخی خواست حالمو عوض کنه. اما من باید جواب سوالمو میگرفتم. تو چشماش نگاه کردم:چرا ازم دفاع نمیکنی پیش آذر خانوم؟ چرا نمیگی اینقدر تحقیرم نکنه؟ چرا جلوشو نمیگیری؟ چرا نمیگی من عاشقتم. پول تو نمیخوام، خودم کار میکنم. چرا بهش نمیگی؟کوروش نگاهم کرد و بعد منو کشید تو بغلش. همیشه همین بود. خرم میکرد. تقلا کردم ولم کنه ولی محکم منو گرفته بود. زیر گوشم گفت:اینقدر ول نخور بچه‌! تو واسه این اینقدر ناراحتی؟ گندم جان اون مادرمه. فکر کردی اگه جلوی همه تو مهمونی جلوش می ایستادم چی میشد؟ بد تر بهانه ای بود دستش که ما رو از هم جدا کنه. بخدا می دونم سخته. مادرم ایم اخلاق گند رو داره. اما مادرمه چی کارش کنم؟ بزنم تو گوشش؟ بی انصاف نباش. تا حالا بهش اجازه ی دخالت دادم؟ تا حالا رفتارم باهات عوض شده؟ تا حالا به خاطر مادرم اذیتت کردم؟ یا زورت کردم کاری کنی؟ فقط نمیخوام به مادرم یا تو بی احترامی کنم. اگه یه کم صبوری کنی بخدا حل میشه. فقط یه کم راه بیا به خاطر من. فک کن مادر خودته. بخدا تو دلش هیچی نیست فقط یکم زبونش تنده. به دل نگیر خانومم.شاید حق با کوروش بود نمی دونم. اما آروم شده بودم. بغلش خوب بود. چند وقت بود ازش دوری میکردم؟ دیوونه بودم رسما. خودمو بیشتر تو بغلش فرو کردم که اونم محکم تر گرفتم. هیچ کدوم مون هیچی نمی گفتیم.بهش نگاه کردم. بهم نگاه کرد. لباش وسوسه کننده بود. دلم میخواست ببوسمش. قدم بهش نمی رسید. یکم قد بلندی کردم و خواستم لبهام و بذارم رو لباش که جا خالی داد. با تعجب بهش نگاه کردم. بلند بلند خندید. با نگاه شیطونش اومد سمت لبهام. دوباره تا خواستم لبهامو بذارم رو لبهاش جا خالی داد‌. با اینکه عصبانی بودم اما خونسردیمو مثلا حفظ کردم. خیلی شیک از بغلش اومدم بیرون و گفتم:شب تون بخیر جناب خوش منِش!بازم خندید. فکر میکردم دنبالم میاد اما نیومد. دلم گرفت. رفتم تو اتاق خواب. چراغو روشن کردم و رفتم سمت آینه تا آرایشم رو پاک کنم. نگاهم به لباسم افتاد. کت و دامن مشکی که روز تولدم کوروش برام گرفته بود. کت و دامن رو در آوردم انداختم رو تخت. لباس زیرم هم در آوردم. یک رابدوشامبر پوشیدم و نشستم به پاک کردن آرایشم. وقتی یه آب به صورتم زدم از سرویس اومدم بیرون دیدم کوروش رو تخت نشسته و خیره شده به عکس روز عروسی مون که رو عسلی بود. با صدای من برگشت سمتم:هنوز بیداری؟آره.خوبه.بلند شد و از تو کتش یه جعبه ی کوچیک در آورد. گرفت سمتم:اینا رو یک هفته است برات گرفتم. اما هی نشد بدم بهت. بیا.جعبه رو گرفتم باز کردم. یه جفت گوشواره ی پروانه ی طلا سفید خیلی قشنگ توش بود. خیلی قشنگ بود خیلی. با ذوق ازش تشکر کردم. یه نگاه بهش کردم. اگه یهو ببوسمش نمی تونه جا خالی بده و سورپرایز میشه! آره همینه!یهو رفتم سمتش و پریدم بغلش. تا بیاد بفهمه لبهامو محکم گذاشتم رو لباش. خندید. یه خنده ی قشنگ. ازونا که عاشقش بودم. دیگه عقب نکشید، دیگه جا خالی نداد! محکم تر بوسیدم و همراهیم کرد. دستم رو بردم زیر تی شرتش. خودش تی شرتش رو در آورد. دستام رو گذاشتم رو سینه هاش. من عاشق این مرد بودم. من این بشرو می پرستیدم. نفس ها مون تند شده بود. راب رو از تنم در آوردم. کوروش منو انداخت رو تخت و خیمه زد روم. گوشم رو بوسید. رفت پایین تر. گردنم رو خیس کرد رو رفت پایین تر. به سینه هام رسید. یکی رو می بوسید و نوک یکی دیگه رو با دستش فشار میداد. گاز های ریزی که از سینه هام می گرفت دیوونه ام میکرد. آه و ناله ام رو هوا کرده بود. دستش رو برد سمت کسم. خیس خیس بودم. با دستش چوچوله ام رو مالید. نفسم بند اومده بود. با چشام بهش نگاه کردم. سعی کردم با پاهام شلوارش رو در بیارم. کوروش خودش شلوارش رو در آورد و من از کشوی عسلی یه کاندوم کشیدم بیرون. دادم بهش. بی حرف کاندوم رو گرفت و کشید رو کیر بزرگش. کیرش خیلی عالی و بی نقص بود. من فقط خمار بهش نگاه میکردم. اهل حرف زدن نبودیم تو سکس. نه من نه کوروش. کوروش منو یه طرفه خوابوند و خودش پشتم خوابید. از پشت کرد تو کسم. چشامو بستم و لبامو گاز گرفتم. چنگ زدم به رو تختی. اولش آروم آروم جلو عقب میکرد و کم کم سرعت گرفت. کمی بعد کیرش رو کشید بیرون و اومد روم. من نزدیک ارگاسم بودم. دوباره کیرش رو کرد تو کسم. لذت محض بود. بعد دو سه بار جلو عقب کردن ارضا شدم. کوروش یک کم دیگه تلمبه زد و بعد ناله کرد و آبش اومد. کشید بیرون و کنارم رو تخت افتاد و چشماش رو بست. بعد یک ماه دوری سکس مون واقعا عالی بود. ازش ممنون بودم که هنوز دوستم داشت و تسلیم نشد و طلاق نگرفت. من نباید خودخواه می بودم. آروم تو گوشش گفتم دوستت دارم و بوسیدمش. لبخند زد.نوشته: بهار

49