لز خانم های توت فتیش جذاب

سلام دوستای گلم، اول از همه قبل از معرفی خودم و پرداختن به داستان بتون بگم که تمامی اسم ها و شهرها و خیلی از جزیات دیگه رو تغییر دادم اما در کل اتفاقی که افتاده واقعیه و تجربه ی شخصی منه همچنین اگه به فوت فتیش علاقه ندارین ازتون خواهش میکنم که داستان رو نخونید دعوت نامه نفرستادم بابت خوندن داستان که تهش کسی بیاد اعتراض کنه چرا داستان نوشتم یا هر چیز دیگه ای پس به هر دلیلی حس میکنی از داستان خوشت نمیاد نخون…من مبینا هستم 23 سالمه و دانشجوی ارشد فیزیولوژی ورزشی تو دانشگاه تهران هستم، اگه بخوام راجب خودم بگم در کل دختر معمولی هستم بخاطر ورزشی که همیشه انجام میدم اندامم بد نیست و راضیم دختر آرومی هستم اما در عین حال اجتماعی، از همه اینا گذشته تقریبا میشه گفت حشریم و زود تحریک میشم و علاقه زیادی به فانتزی های جنسی دارم، از زمانی که خودمو شناختم پا برام اندامی محسوب میشد که برام جذابیت داشت، خودم هم دلیلشو نمیدونستم و مثل اکثر آدمایی که این حسو دارن اوایل فک میکردم فقط من اینجوریم یه جورایی یه کشش خاصی نسبت بهش داشتم همیشه سعی میکردم خیلی زیاد به پاهام برسم و پاهای دیگران هم برام جذابیت داشتن کم کم با بزرگ تر شدنم و آشنا شدن با سایتای اینترنتی به این نتیجه رسیدم که دیگران هم این حسو دارن(بله دخترا هم سایت پورن نگا میکنن و هرکی گفت تا حالا این کارو نکردم مطمن باشین دروغ میگه) ولی خب بیشتر این نوع علاقه توی پسرا وجود داره هرچند که دخترا هم خیلیاشون عاشق فوت فتیشن و طی تجربه هایی که بعد ها به دست آوردم حقیقتا به این نتیجه رسیدم که تو خیلی از فانتزی های جنسی اگرچه دخترا اونو زیاد به زبون نمیارن یا حتی انکارش میکنن اما دست کمیم از پسرا نداریم، خلاصه اینکه با بزرگت تر شدنم و شناخت بیشتری که از خودم پیدا کردم فهمیدم که واقعا عاشق فوت فتیشم و کما بیش در حد یه سری شیطونیای ریز و درشت تجربشون کردم با ذکر این مقدمه میرم سراغ شروع داستانم…حدود پنج سال پیش بود که رشته تربیت بدنی تو دانشگاه تهران قبول شدم و از همدان راهی تهران شدم، طبیعتا مثل اکثر دانشجوهای دیگه وارد خوابگاه شدم، خوابگاهمون اتاق های 6 نفره داشت، اوایل دوست صمیمی نداشتم اما رفته رفته با بچه ها گرم و صمیمی تر شدم، من، شیوا، فاطمه، مریم،ساناز و رها اعضای اتاق بودیم که این وسط با شیوا رابطه نزدیک تری داشتم هم همکلاسیم بود هم اینکه برخلاف بقیه بچه ها که چون شهر محل زندگیشون نزدیک تهران بود اخر هفته ها رو برمیگشتن شهرشون ،شیوا مثل من بخاطر دور بودن مسیرش خوابگاه میموند، شیوا یه همشهری داشت به اسم هما که اگرچه هم اتاقیمون نبود اما بیشتر وقتشو میومد پیش ما مخصوصا اخر هفته ها که فقط من و شیوا میموندیم و معمولا برا بیرون رفتنامون با ما میومد خلاصه رفته رفته باهامون خیلی صمیمی شد و تا اواخر ترم اول تقریبا ما سه تا برا خودمون یه اکیپ تشکیل داده بودیم که همه جا با هم میرفتیم، هما دختری بود با قد متوسط و اندامی خوشگل که خودش میگفت اندامش مدیون رقص حرفه ایه که انجام میده اما نکته بارز راجب هما چیزی بود که من از بچگی بهش علاقه داشتم ینی پاهاش، اولین باری که دیدمش زیاد توجه نکردم اما به مرور هرچقد بیشتر باهاش وقت میگذروندم توجهم به پاهاش بیشتر میشد، هما پاهای خیلی خوشگل و سفیدی داشت با انگشتایی ظریف که همه ایده آل های یه پای خوشگلو داشتن، معمولا بهشون لاک میزد و همیشم یه پا بند دور مچش وصل بود، حسابی بهشون میرسید و اینو کامل میشد فهمید… چند باری پیش اومد که برا هما لاک زدم یا اون برای من لاک زد ناخودآگاه از پای هم دیگه تعریف میکردیم همین باعث شد که این تصور تو ذهنم به وجود بیاد که شاید هما هم یه کششایی به این موضوع داره، رد و بدل شدن این صحبتا بین دو تا دوست کلا چیز عادیه اما چون من به یه چشم دیگه به پاهاش نگاه میکردم دوس داشتم که اونم از این صحبتا یه منظورایی داشته باشه، با گذشت زمان یه حرکتایی از هما دیدم که باعث شد بیشتر به این نتیجه برسم که احتمال زیاد هما هم مثل من به فوت فتیش علاقه داره از نگاه کردنش به پام گرفته که البته متقابل بود و اونم همین نگاها رو از طرف من دیده بود و متوجه شده بود تا لمس کردن گاه و بی گاه پاهام به هر بهونه و اینکه خیلیی وقتام موقع فیلم نگاه کردن یا کارت بازی که کنارم میشست کف پاهاشو میچسبوند به کف پاهام و یه حس خوشایندی بهم میداد و بینهایت از اینکه کف پاهامون بهم چسبیده حس خوبی دریافت میکردم، این رفتارا با واکنش مثبت من همراه بود، حس میکردم اونم متوجه شده که منم تقریبا مث خودشم اما هیچکدوممون دل اینو نداشتیم که موضوعو مطرح کنیم چون ته ته وجودمون این ترس وجود داشت که شاید اشتباه متوجه شدیم، هرچی بیشتر زمان سپری میشد ما صمیمی تر میشدیم خیلی وقتا شوخیای +18با هم میکردیم و خیلی از علایق همدیگه رو کشف کرده بودیم کامل روی رفتار های هم شناخت داشتیم انقد با هم صمیمی بودیم که راحت راجب هرچیزی حرف زده بشه اما این موضوع عملی کردن چیزی مث فوت فتیش برا جفتمون سخت به نظر می رسید، رفته رفته ترم دومم رو به پایان بود و همه چی مثل ترم اول بود ینی باز اخر هفته ها این من و شیوا و هما بودیم که خوابگاه میموندیم و پای ثابت برنگشتن به خونه بودیم مگر اینکه یه تعطیلی درست درمون میخورد و همه برمیگشتیم، هفته اول اردیبهشت ماه بود شیوا گفت خونوادم میان تهران تا از اینجا برن شمال و چند روزیو بمونن منم سر راه بر میدارن. و احتمالا چن روزیم از کلاسا غیبت کنه و این یعنی برای اولین بار قرار بود من و هما که حالا یه جورایی عضوی از اتاق ما بود و جز برا خواب برنمیگشت اتاقش با هم تنها شیم، وقتی شیوا این خبرو بهمون داد اصلا به این موضوع که بخوام با هما شیطونی کنم فکر نکردم چون اصلا ذهنم پیش این موضوع نبود اما در طول همون هفته تا قبل از رسیدن به اخر هفته و برگشت بقیه بچه ها انقد رفتارای جورواجور مثل ناز و عشوه و شوخی های سکسی که خیلی جاها دیگه شبیه شوخی نبود و حس میکردم با منظور انجام میده از هما دیدم که کرم شیطنت تو وجود منم افتاد، چهارشنبه بعد از کلاسا بچه ها مستقیما رفتن شهرشون. منم ساعت 2 از سلف برگشتم خوابگاه و وارد اتاقم شدم کسی نبود لباسامو عوض کردم و رو تخت دراز کشیدم که یکم استراحت کنم، ساعت حول و حوش 5 از خواب بیدار شدم اصلا نمیخواستم بخوابم ولی چون شب قبلش طبق معمول دیر خوابیده بودم و از صبح هم سرکلاس بودم خوابم برده بود، هنوز کامل از رو تختم بلند نشده بودم که دیدم سر هما از لای در اومد تو گفت :عه بیدار شدی؟ چن بار اومدم بالا دیدم خوابی گفتم بیدارت نکنم خسته ای، پاشو دست صورتتو بشور لباس بپوش بریم بیرون یه دور بزنیم منم میرم پایین آماده شم.قبول کردم و ساعت شیش جفتمون تقریبا آماده بودیم، هما چنتا خرید داشت از جمله خرید لاک و لوازم آرایشی که همشونو انجام دادیم و یه سری وسایلم برا شام و تنقلات برا بعد شام گرفتیم و تصمیم داشتیم بعد شام دوتایی فیلم نگا کنیم، هوا تاریک شده بود برگشتیم خوابگاه تا لباس عوض کردیم و شام خوردیم و ظرفارو شستیم و اومدیم بشینیم ساعت تقریبا 11 شده بود، خواستم لپ تاپو روشن کنم فیلم ببینیم که هما با شیشه لاک سبز رنگی که خریده بود تو دستش اومد نشست کنارم و گفت:مبی این لاکو بزنم رو ناخنات ببین چجوریه.من:مرسی عزیزم رو انگشتایی خودت چرا نمیزنی؟هما:حوصله ندارم لاک خودمو پاک کنم بعدشم پاهای تو خوشگل تره(با یه حالت شوخی و خنده)من:خب بزار برا فردا، دیر میشه برا فیلم دیدناهما: دیر نمیشه ما که قرار نیست زود بخوابیممن:اوکی بزنپشتمو تکیه دادم به تخت و پاهامو دراز کرده بودم رو به هما و اونم پاهامو گذاشته بود تو بغلش و به آرومی و با احتیاط داشت برام لاک میزد اما برخلاف همیشه چیزی نمیگفت و تموم تمرکزشو داده بود به لاک زدن انگار داشت به یه چیزی فکر میکرد و محو تماشای انگشتام شده بود…من:چته چرا تو فکر؟هما:هیچی دارم به پاهات نگا میکنم لامصب خیلی لاکه بهشون میاد حسابی و خوشگل و سکسیش کردهمن:مگه خوشگل نبود؟(با خنده)هما:چرا همیشه سکسی بوده ولی الان دیگه دیوونه کننده شدهمن:اوووه ینی تا این حدهما:اره ادم دوس داره بلیستشون (همزمان زبونشو در اورده بود و با یه حالت لوندی چشمک شیطنت آمیزی زد)کم کم داشتم یه جوری میشدم با حرفاش، تو حال خودمم نبودم و تنها بودنمون تو اتاق و تعریف کردناش باعث میشد دوس داشته باشم باهاش شیطونی کنم، برگشتم با یه حالت تعجب که کاملا الکی بود گفتم :بلیسه؟هما:اره مگه تا حالا تو فیلما ندیدی پای طرفو میلیسن؟من:چرا دیدم ولی مگه تا این حد سکسی شده پام که ادم بخواد بلیسههما:بله که شدههمزمان بهشون نگاه میکرد و تو دستش نگهش داشته بود کاملا نزدیک صورتش بود و به بهانه فوت کردن ناخنام کامل صورتشو بهشون نزدیک کرده بود، چشاش خمار بود و مطمن بودم هر لحظه منتظر یه جراغ سبز کوچیکی از طرف منه تا شروع کنه به لیسیدن پاهام، بیشتر از اینکه اون بخواد پامو بلیسه دوس داشتم منم به پاهای اون برسم اما فعلا راهش این بود که اون شروع کنه، به شوخی و خنده و با یه حالت پر از شیطنت بهش گفتم پس چرا نمیلیسیش؟انگار منتظر همین حرف من بود، یه نگاه به چشمام کرد و یه لبخند زد و گفت کی گفته نمیلیسم، پامو یکم بلند تر کرد جوری که کف پام کامل رو به روی صورتش بود و لباشو به پام نزدیک کرد و یه بوسه به نوک شست پام زد و خیلی آروم زبونشو درآورد و شروع کرد به زبون مالیدن به انگشت شستم مات و مبهوتش شده بود ولی داشتم خودمو کنترل میکردم، چشام خمار شده بود و بدنم کامل گرم شده بود و شل شده بود و به حالت نیمه دراز کش در اومده بودم جراتشو بیشتر کردو انگشتمو کرد توی دهنش و اونو خیلی اروم میمکید و زبونشو در میاورد و لای انگشتام میکشید نوک زبونشو دور تک تک انگشتام میچرخوند و انگشت کوچیکمو میمکید از شدت شهوت یه آه کشیدم، تو چشام نگاه کرد و زبونشو دور لبش چرخوند و با یه نگاه پر از شهوت لب پایینشو گاز گرفت با لبخند بهم چشمک زد دیگه کامل خودمو در اختیارش گذاشتم زبونشو درآورده بود و این بار روی کف پام حرکت میداد انحنای پامو کامل خیس کرده بود تا پاشنه پام و دوباره از پاشنه به سمت انگشتام صدای آه و ناله هام که از رو شهوت بود به آرومی داشت در میومد اما منم میخواستم به پاهای اون برسم کمی به خودم مسلط شدم و گفتم اینجوری که نمیشه فقط تو بخوری پس من چی؟ پاهاتو نمیدی بهم؟ با یه لبخند، رضایت خودش بابت این حرفمو نشون داد چشاش برقی زد و اونم پاشو به سمت من دراز کرد، حالا پاهای اونم تو بغل من بود انگشتای کشیدش با لاک مشکی براق کامل اونو جلو صورتم گرفتم و به ارومی لبمو گذاشتم رو کف پاش و اونو بوسیدم، زبونمو درآوردم و از پاشنه پاش تا انحنای پاشو زبون میکشیدم میخواستم ریتم حرکتامو تند تر کنم چون واقعا حشری شده بودم از طرفی پاهای نازش تو دهنم بود و از اون طرف میدیدم که چجوری داره پاهامو میلیسه کم کم با لیسیدن تموم پامو خیس و تفی کرده بود و منم میخواستم به همون شدت کل پاشو خیس کنم تک تک انگشتاشو براش ساک زدم، لای تک تک انگشتاش زبونمو چرخوندم و فقط تف و آب دهنم بود که روش میریخت کامل چسبونده بودمش به صورتم و نهایت لذتو از پاهای خوشگلش میبردم اونم وضعیتش مث من بود مشخص بود که چه حالی داره میکنه، کمی خودشو بهم نزدیک تر کرد پاهاشو چسبوند به پام جفتمون در حالی که تف میکردیم رو پامون اونا رو به هم میمالیدیم، بهش نگاه کردم و کشیدمش سمت خودم که بیاد تو بغلم کامل تو بغلم بود و بهم چسبیده بودیم با شدت و ولع زیاد لبشو چسبوند به لبم و شروع کردیم به خوردن لب و زبون هم دیگه کار از حرکات رمانتیک گذشته بود عین دیوونه ها زبونمونو تو دهن هم میچرخوندیم و زبون میمالیدیم به هم جوری که تو دهن هم قفل شده بودن و آب دهنمون کاملا قاطی شده بود با شدت کل بدنشو به بدنم میمالید و پاهاشو رو پاهام میکشید، یک آن به خودم اومدم و فهمیدم در اتاق قفل نیس و اگه تو اون لحظه یکی میومد تو چه خاکی رو سرمون میریختیم؟ نیمه کاره با صدای جیغ مانند پسش زدم و پا شدم رفتم سمت در اونم فهمید چرا، درو قفل کردم و چراغارو خاموش کردم و به سمتش رفتم با دستش جلومو گرفت بهم نگاه کرد و با صدای آروم بهم گفت که لباساتو بکن، با چنان سرعتی شروع کردیم به در آوردن لباسامون که بی سابقه بود اخرین تیکه شورتم بود که با دو دلی زمانی درش آوردم که مطمن شدم اونم دراورده، دستمو گرفتو منو کشید سمت خودش دوباره بدنمون تو هم گره خورد باورم نمیشد من و هما همون آدمایی هستیم که یک ساعت پیش تو آشپزخونه مشغول ظرف شستن بودیم، آب از دهنمون سرازیر شده بود و کامل دهن و لب و چونمونو خیس خیس کرده بود عین وحشیا گردن همو میلیسیدیم مطمن بودم که فردا کل گردنمون کبوده کبوده اما توجهی نداشتم و تو اون لحظه تنها چیزی که بهش فکر میکردم لذت بردن بود، به حالت نشسته در اومدیم کوسمونو کامل چفت هم کردیم، بین پامون کامل خیس خیس شده بود و با مالیدن کوسمون به هم ترشحاتمون چند برابر شد تو اوج لذت بودم با تموم نیرو و توانی که داشتم کوسمو رو کوسش حرکت میدادم و به هم فشار میاوردیم صدامونو به زور خفه کرده بودیم که کسی نشنوه هما خودش جلو دهنشو گرفته بود ، پاهامون نزدیک دهن هم بود، دوباره کف پاشو گذاشته بودم دهنم اونم همین کار منو تکرار کرد،حس کردم هما داره ارضا میشه بدن خودشو سفت کرد و تکون خورد و مطمن شدم که ارضا شده از حرکت ایستاد و ازش پرسیدم ارضا شدی با صدای اروم گفت اره…هلم داد عقب و سرشو اورد بین پاهام و زبونشو ول داد رو کوسم، بی اختیار اه کشیدم انقد صدام بلند بود که جفتمون ترسیدم، سرشو کامل به کوسم فشار میدادم، داشتم دیونه میشدم و نهایتا من هم ارضا شدم و بی حال افتادم، تو بغل هم چن دقیقه ایو تو سکوت گذروندیم و… این آغازی بود برای شروع روابط جنسی من و همانوشته: hastilezly

194