به من به چشم هرزه نگاه نکن

...قسمت قبلبا سلام خدمت عزیزان اول از همه ممنون بابت انتقاد های سازنده ای که به داستانم کردید و اون دسته از دوستانی که با فحاشی های نا مربوط کل این سایت رو به گند کشیدن ، آیا تو دنیای واقعی وجود زدن این حرفارو دارن ؟ قطعا ندارن کسی که در دنیای مجازی فحاشی میکنه در دنیای واقعی کیر بقیه هم نیست ( عذر خواهی میکنم بابت بی ادبی ام )قسمت دوم : فاطمهبعد از چند سال که داره برام خواستگار میاد این اولین کسی بود که همه جوره پسندیدمش واقعا یه مرد ایده ال بود عاشق ابهت وجذبه مردانش شدم وقتی حرف میزنه جذبه ازش میباره دلم میخواد باهاش ازدواج کنم بشه مرد زندگیم ولی قسمتی از ازدواج رابطه جنسیه که من ازش ترس ندارم وحشت دارم باید چیکار کنم؟؟خوشبختانه از اون جایی که توجهان سوم داریم زندگی میکنیم بابام اجازه نمی داد که تنها باشیم چه برسه به این که باهم بخوابیم قرار بود دوماه تو عقد باشیم و بعدش جشن عروسی رو بگیریم و بریم سر خونه و زندگی مون توی تمام دوران زندگیم یه دوست بیشتر نداشتم که همون دوستم هم شد زنداداشم و خیلی باهم راحت بودیم در حدی که خیلی وقتا از جزییات سکسش با محمد هم میگفت بعد از کلی صحبت که علی با بابام کرد و البته با پشتیبانی محمد( توی این مدت خیلی باهم رفیق شدن) قرار شد یه روز با علی برم خرید موقع خرید یه مردی حدودا سی وچند ساله داشت با نگاهش منو میخورد آخه من که کاری نکردم که توجه اون رو به خودم جلب کنم نه لباس تنگ و بازی پوشیدم نه عشوه اومدم پس چرا؟ الان بهترین کار چیه؟ به علی بگم؟ نه دعوا به پا میشه مخصوصا با تعاریف مامانش آدم زود جوشیه پس چیکار کنم؟ آهان باید برم کنار علی تا این بفهمه من صاحب دارم رفتم پیش علی ولی فکر کنم قیافم خیلی تابلو بود+چیزی شده؟؟*نه فقط سریع بریموای فکر کنم گند زدم علی اونو دید و فکر کنم فهمید قضیه رو حالا چیکار می کنه؟؟بله همونجور که از این شاهزاده سوار بر اسب سفید انتظار داشتم رفت جلو نمی دونم بقیه زنها برای چی بدشون میاد شوهرشون غیرتی شه منکه شخصا الان دارم پرواز میکنم که شاهزاده من اینقدر منو دوست داره که اینطور به خاطر من داره دعوا میکنه هر لحظه این مرد داره بیشتر منو عاشق خودش میکنه ولی هنوزم میترسم از همخوابگی باهاش البته من کلا میترسم ربطی به علی نداره حالا بگذریم گذشت تا یک روز دیگه تو خونشون تنها شدیم همش میترسیدم که واقعا منو دوست نداشته باشه باید مطمئن میشدم که اونم منو دوست داره بحث یه عمر زندگی بود بالاخره دلم رو زدم به دریا و بی مقدمه بهش گفتم :*علی تو منو واقعا دوست داری؟؟از این سوالم کاملا جا خورد و از طرفی اولین بار بود که علی خطابش کردم بدون هیچ پسوند یا پیشوندی+معلومه که دوست دارم وگرنه براچی باهات ازدواج کردم در اصل دیونتم فاطمه جانم اصن بذار یه حقیقتیو بهت بگم من اصلا قصد ونیت داماد شدن نداشتم ولی مامانم سه ساله که تصمیم گرفته منو داماد کنه به همین دلیل تو تو تواین سه سال به اندازه موهای سرم خواستگاری رفتم که هر دفعه به یک بهونه ای رد میکردم اون دخترا رو ولی وقتی اومدیم خواستگاری تو وقتی دیدمت دلم پر کشید سمتت و گفتم من میخوام داماد شم به شرطی که همین دختر زنم بشه واگرم نشه تا آخر عمر ازدواج نمیکنم توی این دوماه تازه دارم زندگی میکنم دنیا رو قشنگ تر میبینم حالا متوجه شدی که چقدر میخوامت؟؟*آره منم دوستت دارماین حرف کاملا از اعماق وجودم دراومده بود و شنیدم هر چه از دل براید به دل نشیند پس امیدوارم تو دلش نشسته باشه چون من واقعا ازش خوشم میاد و فکر میکنم عاشقش شدمداشتم دستمال تو دستمو پرپر میکردم که دستشو گذاشت رو چونم و صورتم رو آورد بالا و لباش رو گذاشت رو لبام حس عجیبی بود ترکیبی از ترس و لذت ولی لذتش عجیب بود-فاطمه چه خبرا عروس خانوم خوبی؟؟*سلام زینب خوبم ممنون تو چطوری؟؟-چه خبر از این شادوماد؟؟ باهاش راحت شدی شیطنت کردین یا نه؟؟*خاک بر سرم این چه حرفیه؟؟-دیوونه شوهرته غریبه که نیست*باشه خب زشته بعدشم تو نمیدونی من چه مشکی دارم؟؟-چرا میدونم ولی نمی تونی تا ابد این ترس رو داشته باشی اصن این ترس تو از کجا اومد؟؟*تو به این کارا چیکار داری؟؟ در ضمن تاحالا که به خیر گذشته حالا یه کاریش میکنم-اصلا دختر تو مگه مرض داشتی که بهش بله گفتی که زندگی اونم خراب کنی؟؟*دوسش دارم و میخوام به خاطر بدست آوردنش به ترسم غلبه کنم-من برا خودت میگم چند شب دیگه مجلستونه خیلی مراعاتت کنه همون شب کاریت نداره که تازه بعیده مثلا همین خان داداش شما همون شب اول فتحم کرد والسلام بعد از این که ارضا شد شلوارشو کشید بالا و خوابید بعدا که باهم صحبت کردیم فهمیدم اصلا چیزی درباره سکس نمیدونه البته منم نمی دوستم جفتمون کلی تحقیق کردیم تا یاد گرفتیم که باید چیکار کنیم که الان هر دوتامون راضی هستیم وداریم یه لذت کاملا حلال رو میبریم*همه اینا رو میدونم زینب ولی می ترسم-فاطی، به نظرت علی چند وقت میتونه این سرد بودنتو تحمل کنه بالاخره خسته میشه بعد که خسته شد تو بهترین حالت طلاقت میده در حالت دیگه هم که میدونی الحمدلله تو خیابون پره از زنها و دخترایی که حاضرن برای یکی مثل علی جون بدن*خب میگی من چیکار کنم؟؟-یکم باهاش مهربون باش و سعی کن اطلاعاتت رو از سکس بیشتر کنی تا بتونی یه جوری سیرش کنی که دیگه دنبال هیچ کس نره*چشم مادر بزرگ ببخشید یادم رفته بود شما صد سال از خدا عمر گرفتی-بیشعور اولا من دو سال از تو بزرگترم ثانیا دوساله ازدواج کردم و تجربم از تو بیش تره و در ضمن تو قبل از اینکه خواهرشوهرم باشی خواهرمی و دوست ندارم زندگیت شروع نشده تموم بشه*میدونم زینب جان شوخی کردمشب عروسیمون خیلی شب خوبی بود خیلی خوش گذشت بهم جشن عروسیم بود و کنار کسی نشسته بودم که مطمئنا همه دوست داشتن زنش بشن و اون منو انتخاب کرده قشنگ معلوم بود دخترها و زن های جوانی که خودشون بزک کردن که به علی بگن بهتراز من هستن ولی علی به هیچ کدومشون محل نمیداد حس میکردم به جز من کسی رو نمیبینه و این حس خيلی خوبی بود خیلی لذت بردم اون شب بهترین شب زندگیم بود وفقط به خاطر حضور مرد زندگیم و عشقم بود تا رسیدیم خونه و با هم تنها شدیم ساعت شد 1 و ربع خیلی استرس داشتم اگه امشب علی می خواست اولین سکسمون رو داشته باشیم من باید قبول میکردم همه که رفتن دیدم علی شروع کرد به درآوردن لباساش خیلی ترسیدم ولی وقتی دیدم داره میره سمت حموم خیالم راحت شد اول لباس هاشو مرتب گذاشت سر جاش بعد رفت داخل حموم وای چه بدنی داشت یه لحظه خیلی شهوتی شدم ولی ترسم بهم غلبه کرد و کاری نکردم رفت حموم یه دوش گرفت دقیقا پنج دقیقه منم رفتم رو تختمون نشستم که اومد بیرون و گفت :+برو یه دوش بگیر بعد بخواب چون اذیت میشی منم میرم توی یه اتاق دیگه میخوابم که راحت باشیاز این حرفش هم خوشحال شدم هم ناراحت خوشحال شدم چون قرار نیست امشب اتفاقی بیوفته ناراحت شدم چون علی رو خیلی دوست دارم و قشنگ معلوم بود ناراحته که من اینقدر سردم ولی اون که نمیدونه برای من چقدر سخته*باشه ممنون فقط میشه زیپ لباسم رو باز کنی؟؟زیپم رو که باز کرد سعی داشتم لباسم رو نگه دارم ولی به محض باز شدن زیپ لباسم سر خورد و افتاد یه جوری شدم که علی داشت منو نگاه میکرد برا همین دستام رو یه جوری گرفتم که بدنم رو بپوشونم که دیدم علی از اتاق بیرون رفت یه نفس راحت کشیدم رفتم یه دوش الکی گرفتم و خوابیدم البته قبل خواب تصمیم گرفتم حتما فردا باهم سکس کنیم ولی اول باید علی میرفت تا هم خونه و خودمو آماده میکردم صبح بیدار شدم دیدم علی هنوز خوابه یه لباس تو خونه بلند و گشاد پوشیدم که یکم اذیتش کنم میز صبحانه رو چیدم خيلی ساده ولی عشق چاشنیش کردم که بهش بچسبه بیدار شد قشنگ معلوم بود خورد تو ذوقش ولی من همینو میخواستم کلی تعریف کرد از من و وقتی داشت حرف میزد دلم قنج میرفت دلم میخواست همین الان… ولی الان نه میخوام سورپرایزش کنم بعد از صبحانه لباساش رو پوشید یه پیراهن گلبه ای با یه شلوار جین مشکی و کت اسپرت مشکی با یه جفت کالج میدونستم خوش پوشه ولی نه تا این حد بوی عطرش مستم میکرد یه عطر تلخ و خاص که از شب اول زده بود دیگه یواش یواش شهوت داشت بر ترسم غلبه میکرد طبق لیست غذا های مورد علاقه عشقم که قبلا از مامانش گرفته بودم تصمیم گرفتم ناهار ته چین درست کنم بعدش رفتم حموم اساسی خودم رو شستم که بوی بدی بدنم نده و دو روز قبل هم کل بدنم رو تو آرایشگاه شیو کرده بودن همه چی به نظرم عالی داشت پیش میرفت از حموم اومدم موهام و بدنم رو خشک کردم یه دست لباس سکسی آبی تنم کردم (لباسم یه پیراهن بود تا بالای زانو و خیلی نازک زیرش هم یه ست شورت و سوتین توری داشت) موهامو یه وری شونه کردم و ریختم روی شونه راستم صورتم هم یه آرایش خيلی ساده کردم دقیقا همه چی محیا بود طبق تحقیقاتی که درباره سکس کرده بودم دیگه باید به علی زنگ میزدم+جانم؟؟*سلام علی جان خوبی؟؟+سلام آره عزيزم تو خوبی خستگیت در رفت؟؟*آره زنگ زدم بپرسم کی میای ؟؟+براچی اتفاقی افتاده؟؟*نه یه خورده دلم برات تنگ شده+هر موقع ملکه دستور بدن ما اونجاییم*این چه حرفیه شما خودتون سلطانید حالا جدی کی میرسی؟؟+نیم ساعت دیگه خونه ام*باشه کار نداری؟؟+نه عشقم خدافظ*خدافظ عزیزمنشستم رو کاناپه منتظر عشقم قلبم داشت از دهنم بیرون میومد چون هم دوست داشتم باهاش سکس کنم هم میترسیدم ولی من باید با شوهر خوب برخورد کنم حس کردم یکی پشت دره فورا رفتم دیدم بله عشقم میخواد درو باز کنه که من زود تر باز کردم تا درو باز کردم شوکه شد نه به خاطر در به خاطر سر و وضعم تا اومد حرف بزنه لبام رو گذاشتم رو لباش شنیده بودم همیشه برای مقابله با ترس باید بری تو شکمش منم رفتم ،چقدر لباش خوبه این مرد همه چی تموم مال خودمه و تحت هیچ شرایطی از دستش نمیدم بهش گفتم:*نمیگی من دلم برات تنگ میشه که از صبح رفتی+والا تو صبح منو انداختی بیرون*به خاطر این بود که اینطوری سورپرایزت کنم عشقم( از حرف زدن و رفتارم تعجب نکردم این آدم منم؟؟؟ اصن چرا تعجب کنم کار بدی نکردم که دارم با شوهر از هم لذت میبریم)اومد تو خونه درو پشت سرش بست و از پشتش دستشو در آورد یه شاخه گل رز دستش بود که داد به من و شروع کرد به مکیدن لبهام خیلی خجالت کشیدم ولی خیلی هم شهوتی شده بودم و دیگه شرم و حیا رفته بود کنار همونجور لب های همو داشتیم می مکیدیم که علی کتشو در آورد لبام رو جدا کردم وگفتم*بشین برات یه چیزی بیارم بخوری خستگیت در بره+بشینم ؟؟میدونی چقدر منتظر این لحظه بودم ؟؟دختر تو دوماهه منو دیوونه کردیهمونجا بغلم کرد و رفتیم تو اتاق منو گذاشت رو تخت پیراهن خودشم در آوردم و اومد روم خیمه زد لباش رو گذاشت رو لبم یه بوسه کوچک زد و رفت سمت گردنم، گردنم رو میلیسید و مک میزد رفت سمت لاله گوشم اونم مکید و خیلی یواش دم گوشم زمزمه های عاشقانه میکرد کارشو خیلی خوب بلد بود جوری که نه تنها ترسم کامل ریخته بود بلکه اساسی داشتم لذت میبردم حس کردم خیلی خیس شدم ،علی هم کل صورت و گردنم رو بوسید اومد سمت سینه هام پیراهنم رو در آورد سوتینم هم باز کرد افتاد به جون سینه هام یکشون رو مک میزد اون یکی رو هم با دستش میمالوند بعد نوکشو بین دو تا انگشتش میگرفت و فشار میداد و اون یکی دیگه هم خیلی آروم گاز میگرفت دیگه داشتم از لذت جیغ میکشیدم زبونشو از روی سینه هام کشید رسید به نافم دور نافم هم لیس میزد اومد زبون شو برسونه به نازم که دستام رو گذاشتم رو شورتم و بهش گفتم*آقای مهندس شما که نمی خواین به همین زودی تمومش کنید؟؟+معلومه که نهبعد بلند شد شلوارشو و شورتشو در آورد وایستاد جلو تخت منم چهار دست و پا رفتم و خودم رو رسوندم به آلت خوش تراشش به نظرم خیلی بزرگ و کلفت اومد ولی با دل و جون براش خوردم سعی کردم دندون نزنم ولی خب اولاش زیاد خوب نبود بعدش خوب شد حقیقتا خیلی حال داد اونم هی سرمو فشار میداد و وقتی عق میزدم سرمو ول میکرد ومدام ناله های شهوت برانگیز میکرد بعدش آلتشو از دهنم بیرون آورد منو دوباره خوابوند رو تخت شورتم رو در آورد و شروع کرد به لیسیدن واژنم خیلی کارش عالی بود دیگه نه از ترس و نه از خجالت خبری نبود فقط لذت بود لذت محض چوچولمو مک میزد و با دستش نوک سینه هامو فشار میداد حس کردم الانه که ارضا بشم گفتم*ع……ل…ی+جونم عشقم؟؟ داری ارضا میشی؟؟*آ… ره+نه هنوز زودهمن فقط ناله میکردم و هیچ ترس و اضطرابی نداشتم نه از اولین دخول میترسیدم نه از هیچی چون میدونستم عشقم نمی ذاره من اذیت بشم آلتشو میزد روی واژنم خیلی تحریک شدم یواش یواش سرشو کرد تو انقدر من خیس بودم که احتیاج به هیچی نبود ولی اون نمی‌خواست کامل وارد کنه یکم همونجا نگه داشت خودشو خم کرد و لباشو گذاشت رو لبام و شروع کرد به مکیدن کرد حس کردم دارم ارضا میشم تمام بدنم منقبض شد با دستام به بازو هاش چنگ میزدم همزمان با ارضا شدن من یه فشار کوچیک وارد کرد و پرده بکارتم رو پاره کرد من هیچی نفهمیدم اینقدر که غرق لذت بودم بعد آلتشو در آورد یه مقدار کم خون اومده بود دستمال کاغذی برداشت و آلتشو و بدن منو تمیز کرد بعد یه نوار بهداشتی برداشت و برای من گذاشت منم بی حال افتاده بودم که اومد کنارم پیشونیمو بوسید و یه جعبه دستبندی بهم داد بازش که کردم یه دستبند طلا با نگین های برلیان بود و در گوشم گفت:+خانوم شدنت مبارک عزیز دلمبعد لاله گوشمو مکید و بلند شد من میدونستم باید اونم ارضا شه براهمین بهش گفتم:*علی پس تو چی؟؟؟+نگران من نباش میرم با یار همیشگی جوانان ایرانی یعنی صابون گلنار خوش میگذرونم*نه اینجوری که درست نیست من اینجا و تو بری با صابون+عزيزم شوخی کردم میرم ناهارو بیارم بخوریم من ترجیح میدم ارضا نشم ولی تو اذیت نشی*نه علی اذیت نمیشم+چرا الان اذیت میشی الان اونجا زخم شده ملتهبه نباید کاری باهاش بکنیم*خب اینجوری که نامردیه+اولا که تو مرد نیستی هر کی هم شک داشت من شهادت میدم دوما وقتی ارضا شدن تو رو دیدم منم خیلی حال کردم پس دختر خوبی باش دراز بکش رو تخت تا من برم ناهارو بیارم*نه تو برو بشین رو صندلی من میام غذا رو میکشم میز رو که چیدنم+بهت میگم الان تو نباید کاری کنی الان داغی متوجه نمیشی دراز بکش استراحت کن*باشه ولی خیلی بد شد+آفرین عشق خودم در ضمن اصلا بد نشد تو الان نمی تونی کار کنی و گرنه من از اون مردای زن ذلیل نیستم خخخخخح*شما سروریدرفت ناهارو آورد رو تخت میخواستم بشینم که میگفت دراز بکش من غذا رو میدم دهنت از تمام حرکاتش نگاهش عشق میبارید خیلی خوشحالم واقعا خداروشکر که همچین شوهری گیر اومداولین ناهار زندگی مشترکمون رو تو تخت خواب به دست علی خوردم و مدام علی از دستپختم تعریف میکرد و من دلم قنج میرفت بعد که ناهار و خوردیم علی ظرفارو جمع کرد اومد منو بغل کرد و تو آغوش عشقم راحت خوابیدمپایان قسمت دومادامه…نوشته: Dark Man

121