سلام من سعیدم 27 سالهداستانی ک میخوام براتون تعریف کنم داستان زندگیمهمن همیشه گرایش مفعول بودن داشتم نمیدونم دقیقا چی میشه گفت چلی به زبان عام من کونی حساب میشدم ولی هیچوقت نمیدادم و ترسی وجودمو میگرفت همیشه تا مرز رابطه میرفتم ولی در لحظات اخر به دلایلی پشیمون میشدم و سعی میکردم این مشکل و برطرف کنم و موفق میشدم تا حدودی ولی بعد چن مدت دوباره این فکر به سراغم میومد و دیگه نمیدونستم کاری کنم ولی با زور خودمو پشیمون میکردم ک ظاهر خوبی نداره این کار،ولی توی کونم چیزای زیادی میکردم، چنبار پیشنهادای خوبی از کیسای مورد علاقم داشتم ک قبول نمیکردم، تا اینکه یک بار برای کاری به صورت تنها باید مسافرت میرفتم، حوصلشو نداشتم یادم افتاد ک خیلیا هستن ک دوس دارن یه پسر گی باهاشون به سفر بره، و دنبالش گشتم از شانسم یدونم پیدا نکردم تا یروزی ک یکی از دوستام گفت بابام داره میره ویلامون تو باهاش برو گفتم خودتم بیا خوش میگذره قبول نکرد و من با باباش رفتم و یک شبانه روز قرار شد اونجا بمونم باباش 48 ساله اسمشم حمید بود و من برای اون داستان قبلیم ک قرار بود با یه گی برم موهای بدنمو زده بودم موقع لباس عوض کردن دید ک بدنم تراشیدس و توجهش جلب شد، یچیزایی بو برده بود، ولی شک داشت ک شاید به دلایل دیگه ای زده باشم موهارو، عصر بود بیدارم کرد و گفت بیا بریم تو حیاط هم تنها نباشیم هم حرف بزنیم منم گفتم باشه، رفتیم و با تکنیکای خاص خودش منو جذب اخلاقش کرد ک ادم باحالیه و مورد اطمینان، گفت هیچ کدوم از کارای منو مهیار (پسرش) نمیدونه بدونه دیگه تره هم واسم خورد نمیکنه، گفت شوخی کنم ک نارحت نمیشی گفتم نه بابا راحت باش، گفت ولی توام دیوسی هستیا داستاناتو مهیار واسم تعریف کرده کجا رفتید و چیکارا کردید، خندیدم گفت خوب کونی هستید شما دوتا، گفتم اره بعد چنبار موقع رد شدن دست و بدنش گیر کرد به کونم، دوسع بار اول و گفت ببخشید بعدش گفت انقد بزرگه ک گیر میکنه همش، خندیدم گفت بدتم نمیادا گفتم نه بابا کونه دیگه چرا بدم بیاد، گفت عععععع بعد اومد یه لپشو گرفت فشار داد به زور از دستش در رفتم، گفتم حمید شوخیات خیلی جدی شده بعد خندید و گفت جدی ترم میشه، شب ک دراز کشیده بودیم حرف زدیم گفت جوونیام شیطنتام زیاد بود، گفتم چیا گفت نگو به مهیار ولی من با ی پسر چن ماه دوس بودم و رابطه داشتیم اونموقع گی می مد نبود ولی با من هماهنگ میشد میرفتم و کلی لذت داشت حیف جوونیم گذشت و دیگه نمیشه تجربش کنم، اون پسره هم خیلی براش لذت داشت ک میدیدمش دوس داشتم جاش باشم بعد خندید، گفتم اره بابا کلی لذت میبرن خر ک نیستن درد بکشن، گفت اره بابا منم دیدم هم اون دوست داره هم خودم و رومم نمیشد بهش بگم اونم نمیدونست من خوشم میاد یا نه میترسید بگه و من نارحت شم، ک خیلی خجالت میکشیدم بهش بگم، رفتم تو صفحه اس ام اسش نوشتم براش ک منم دوس دارم بدم بهت ولی روم نمیشه بهت بگم ولی نمیخواستم بفرستمش فقط داشتم فکر میکردم کچجوری اینو بهش بفهمونم ک دستم خورد رو ارسال هرکاری کردم نشد کنسلش کنم و ضربان قلبمو حس میکردم حتی میخواستم برم گوشیشو بگیرم زنگ بزنم رو پله ها بودم داشتم میرفتم طبقه پایین ک گوشیم اس اومد من تا بازش کنم قلبم اومد تو دهنم و بازش کردم دیدم جواب داده ک من میدونستم تو دوس داری چون رفتارات دقیقا مثه اونه و حدس میزنم میلشو داری، گفت بیا شام بخوریم، روم نمیشد برم یهو در باز شد و اومد تو دستمو گرفت برد گفت نترس به هیشکی نمیگم بریم شام بخوریم بیایم بالا کلی کار دارم باهات، بعد شام منو برد بالا و شرو کرد لباسامو دراوردن دستش رفت لای کونم من باورم نمیشد من دارم میدم و منم مثه یسریا ک همه بهشون میگفتن کونی و دیدشون یجور دیگس بهشون میشم ،با انگشتش داشت بازی مکرد با سوراخم و رو دستم اب دهنشو انداخت و مالید روش و انگشتشو کرد تو ی ده دقیقه ای مالید همه جامو. شرتشو دراورد دیدم ی کیر دراز داره. ک سیخ سیخ شده حالت سگی نشستم رو تخت خیلی اروم نوکشو میکرد تو و در میاورد لحظه شماری میکردم ک بره تا ته ولی یذره ک رفت دادم رفت اسمون و کشید بیرون گفت هرموقع اماده بودی بگو گفتم بیا بیا مشکلی نیس بکن تو گذاشت و خیلی اروم تا ته جاش کرد و من از ی طرف عجبب بود فکردم خوابم از یه طرفم این ک ی کیر تومه احساس خوبی داشتم و کیرمم سیخ سیخ بود و شق درد گرفتم، یواش یواش داشت جلو عقب میکرد و کم کم سرعتشو بیشتر میکرد سوراخم میسوخت ولی دوست داشتنی ترین لحظه زندگیم و داشتم تجربه میکردم ک شرو به محکم کردن کرد، کاندومم داشت دوست داشتم بدون کاندوم بکنه ی چن دقیقه ای کرد و دراورد و کاندومشو دراورد و گفت بخور منم شروکردم به خوردن اولش نمیدونستم چیکار کنم فقط از چیزی ک تو فیلما دیده بودم میخوردم اونم داشت اوم اوم میکرد و لذت میبرد بعد چن دقیقه ک زمان دقیقشو اصلن یادم نمیاد دیدم داره میلرزه ک تو دهنم ی آب گرم داره میریزیزه خیلیم زیاد بود اومدم تفش کنم بیرون سرمو نگه داشت و منم مجبود شدم قورت بدم بیشترشو بعد دیدم نوک کیر و دورو بر کیرش یکمی اب مونده اونارو خوردم و میک زدم براش انقد لحظات جذابی بود ک فکنم دوبار ابم ریخت رو تخت و من متوجه هیچی نمیشدم، بعدش با حمید بیشتر از پسرش دوس شدم و چنبار دیگه هم رابطه داشتیم و اونا عجیب غریب تر بود چون شخصیت متفاوتی ازش دیدم و باورم نمیشد این همون حمیده،، تو داستانای بعدی میگم دربارشون و رابطم با اشخاص دیگه رو هم میگمنوشته: سعیدبات
559