مینا دختر اغواگر

با مینا همکار بودم. یه خانم خوشگل و همیشه خندون. من نمی‌دونستم شوهر داره. اتاقش یه طبقه بالاتر از اتاق من بود و کم پیش می‌اومد ببینمش اما وقت ناهار یا کنفرانس می‌دیدمش و اون همیشه یه لبخند قشنگ رو لباش بود. البته نه فقط برای من. برای همه می‌خندید و منظوری هم نداشت. ازش خوشم می‌اومد اما اصلا فکر نمی‌کردم بهش نزدیک بشم. به‌خاطر کم‌رویی یا هرچی. یه روز که رفته بودیم سر پروژه و باد شدیدی می‌اومد، متوجه شدم که مینا کون عجیبی داره. باد از پشت به مانتوی مشکیش می‌خورد و کونشو نشون می‌داد. به چه بزرگی و قشنگی. خیلی دلم خواست. حتی حواسم بود که باقی مردا هم زیرزیرکی نگاش می‌کنن و حواسشون هست. اما اون انگار نه انگار. اگه دقت می‌کردی می‌تونستی خط شورتش رو هم ببینی. چه حالی شدم اون روز اما بازم مثل همیشه جرئتشو نداشتم نزدیکش بشم. یه روز تو اتاقم نشسته بودم و از اون روزای خلوت اداره بود. نمی‌دونم بقیه برای چه کوفتی رفته بودن بیرون و تو هر طبقه دو یا سه نفر مونده بودن. پشت سیستم نشسته بودم و وب‌گردی می‌کردم که دیدم مینا با همکار خانمش اومدن تو اتاق. با سیستم همکار من که نبود کار داشتن. سلام علیکی کردن و رفتن نشستن پشت سیستم. منم مشغول خودم بودم و زیرچشمی حواسم بهش بود. الان دقیق یادم نیست چی رو می‌خواستم بهشون نشون بدم که اومدن کنار من. مینا رو به مانیتور من خم شده بود تا بهتر ببینه و همکارش یه کم اون ورتر وایساده بود. نمی‌تونستم نفس بکشم. بوی بدنش داشت دیوونه‌م می‌کرد. صورتش فاصله‌ی کمی با من داشت و فقط کافی بود ببوسمش. این‌جا بود که ناخواسته یه آه کوچولو کشیدم. دست خودم هم نبود. نفسم بالا نمی‌اومد و فکر می‌کردم الان سکته می‌کنم. مینا شنید. یه لحظه برگشت و نگاه کرد. همین. بعد از چند دقیقه کارشون تموم شد و رفتن. من بدجور راست کرده بودم و قلبم تندتند می‌زد. اگر شرایطش بود باید زیپمو پایین می‌کشیدم و کیرمو می‌مالیدم اما لعنتی نمی‌شد تکون بخورم. حس می‌کردم که آب کیرم لباس زیرمو خیس کرده ولی نمی‌تونستم کاری بکنم. نیم ساعت که گذشت تلفن رو میز زنگ خورد. مینا بود. یادم نیست چی پرسید. یه سوال معمولی درباره کار. وقتی می‌خواست قطع کنه پرسید راستی اینستاگرام دارید؟ گفتم آره.همین شد. چت کردنای ما شروع شد و یه ماه ادامه پیدا کرد تا یه روز بعد از ساعت کاری سر خیابون دیدمش و سوارش کردم. خواستم برسونمش اما اون گفت عجله‌ای ندارم. گفتم اگه دوست داری بریم چرخی بزنیم. سر از پارک حقانی در آوردیم و دیگه شب شده بود. پیاده شدیم و رفتیم تو درختا و همین‌جور ور می‌زدیم. اون‌جا برای اولین بار بغلش کردم و بوسیدمش. گفت باورم نمی‌شه این‌قدر زود اتفاق بیافته. منظورش این بود که دوست نداشت این‌قدر زود به هم نزدیک بشیم. یه گوشه نشستیم و شاید نیم ساعت فقط لب خوردیم. سیر نمی‌شدیم و دوباره و دوباره. خلاصه چند روز بعد، بهم پیام داد که خیلی دلم می‌خواد ببینمت. گفتم من که همین پایینم. گفت نه، سر کار منظورم نیست. می‌خوام بیام خونه. گفتم هروقت تو بگی. گفت فردا می‌تونی کار رو بپیچونی که از اول صبح بیام؟ گفتم آره چرا که نه. آدرس رو براش فرستادم. قرار شد فردا به جای کار بیاد خونه. از شما پنهون تا صبح خوابم نبرد. همش به فکر اون چشمای شیطون، لبای حریص و کون قشنگش بودم. همش تصور می‌کردم که وقتی میاد، لباساشو عوض می‌کنه و تو لباسای خونه چقدر قشنگ‌تر به نظر می‌رسه. ولی خب، اون لباسی نیاورده بود که عوض کنه. با همون مانتوی اداره اومد تو. اول صبح بود و من که بد خوابیده بودم چشمام باز نمی‌شد. زود فهمید. گفت برو بخواب انگار نخوابیدی، منم میام پیشت. مسواک زدم و رفتم رو تخت افتادم. نمی‌دونم چقدر خوابیدم که دیدم صدام می‌کنه. چشمامو باز کردم. باورم نمی‌شد. با لباس زیر بدون سوتین وایساده بود و نگام می‌کرد. سینه‌های درشت، موهای افشون، آرایش کرده با پاهای خوش‌تراش. چون تازه از خواب بیدار شده بودم کیرم راست بود و اون از زیر پتو می‌دید. یه کم خجالت می‌کشیدم. اون انگار خجالت سرش نمی‌شد. اومد نشست روم و شروع کرد به خوردن لبام. دلم می‌خواست پتو نباشه که بتونم حسش کنم. پتو رو کنار زدم. کمک کرد و شلوارکم رو درآورد و بدون این‌که منتظر بشه کیرمو فرو کرد تو کس داغش. کشیدمش سمت خودم. سفت بغلش کردم و شروع کردم به کوبیدن و اون تو گوشم ناله می‌کرد. موهای نرمش رو صورتم بود و بوی خوب بدنش رختخواب رو پر کرده بود. دیدم اشک می‌ریزه. یهو جا خوردم. گفتم چی شد؟! با صدای گرفته ناله کرد: درد می‌کنه. آخ نکن. درد می‌کنه… می‌دونستم که نباید توجه بکنم و باید کار خودمو بکنم. با چشای بسته اشک می‌ریخت و همون جمله رو تکرار می‌کرد. خیلی قربون صدقه‌ش رفتم. گفتم قربونت برم الان تموم می‌شه. یه کم دیگه. کونشو محکم تو دستام گرفته بودم و می‌کردم. کونش این‌قدر بزرگ بود که تو بغلم جا نمی‌شد. یه کم دیگه که کردم گفت دارم می‌شم. دارم می‌شم. بریزش تو. بریزش تو. آخ بریز… بریز… فرصت نکردم کیرمو در بیارم. واقعا نمی‌خواستم بریزمش تو ولی مگه می‌شد از زیر اون کون و کس داغ و گنده به راحتی بیرون اومد؟ پاشیدمش تو. تو دستام لرزید و به نفس‌نفس افتاد. گفتم مینا خطرناک نیست ریختم تو؟ گفت قرص می‌خورم.بیهوش تو بغل هم افتادیم و وقتی چشم باز کردیم دیدیم یه ربع به چهاره. اگه شرکت بودیم، یه ساعت و ربع دیگه تعطیل می‌شدیم. بدن داغ مینا پر از هوس بود. پوست نرم سبزه، پر از پیچ و خم و برجستگی، پر از شور و گرمای جوانی. نمی‌تونستم ازش دل بکنم. دوباره بیدار شده بودم و دلم می‌خواست این بار من بالا باشم. پاهاشو باز کرد. انگشتشو گذاشت تو دهنش و به کسش مالید. گفت بیا عزیزم… جوری آدم رو اغوا می‌کرد که آدم دلش می‌خواست خودشو پرت کنه تو دریا یا بره زیر قطار. استاد اغواگری بود. کاری که زن‌های دیگه خیلی کم بلدن. دستمو گرفت کشید رو خودش. کیرمو گذاشتم تو و فشار دادم و ناله‌های مینا شروع شد. پاهاشو دراز کرده بود و به همین خاطر کسش تنگ‌تر شده بود. سینه‌هاشو می‌خوردم و می‌کوبیدم. وقتی آبم می‌خواست بیاد بهش گفتم تو نمی‌شی؟ گفت نه دیگه نمی‌تونم. بریزش رو سینه‌هام. راستی یادم رفت سینه‌هاشو توصیف کنم. بمونه برای بعد. آبم سر خورد و ریخت رو گردنش. تا می‌تونستم لباشو خوردم و مثل لش افتادم.نوشته: کورش ایرانی

55