با گیتا تو فیسبوک آشنا شدم. تا دو سال فقط همو دنبال میکردیم و پیش نیومده بود با هم چت کنیم. یه روز من برای عکس تولدش کامنت گذاشتم اونم جواب داد و تشکر کرد. از عکسش معلوم بود یه دختر ریزهمیزه و بامزهس. لبای گوشتی، چشم و ابروی مشکی با بینی قلمی و ناز. ازش خوشم میومد ولی فکر میکردم چون از من بزرگتره حتما شوهر داره. از طرفی هم فکر نمیکردم از من خوشش بیاد. فردای روزی که براش کامنت گذاشتم، یه پیام فرستاد. وقتی دیدم پیام از طرف اونه، قلبم به تپش افتاد. تا بازش کنم هزارجور فکر و خیال کردم که حتما میخواد باب آشنایی رو باز کنه و راستش تا خود رختخواب هم خیالبافی کردم. فکر کردم رو تخت دراز کشیدم و اون با رونهای خوشگلش روم دراز کشیده و لای پاهاش اینقدر خیسه که میچکه رو بدنم. فکر کنم همه پسرا وقتی یه خانم غریبه رو برای بار اول میبینن چنین فکر و خیالاتی سراغشون بیاد. از تصور اینکه سینههای سفت و قشنگش به زبونم میخوره و کسشو رو بدنم میکوبه دیوونه میشدم. اما پیامش فقط لینک یه پست تبلیغاتی بود. حسابی ناامید شدم. پیش خودم گفتم اینم میخواد تبلیغ کسب و کارشو بکنه. جوابشو دادم و تشکر کردم. آنلاین نبود که جواب بده. فرداش دیدم پیام داده که خواهش میکنم و پرسیده بود ساکن تهران هستید؟ نوشتم آره. شما چی؟ اونم نوشت بله شرق تهران میشینیم. خلاصه فهمیدم تا خونهی گیتا اینا فقط بیست دقیقه فاصله دارم. البته اگه ترافیک نبود که اگر بود هم مهم نبود چون قرار نبود برم خونهشون. کرونا تازه اومده بود و کسی جرئت نمیکرد از خونه بیرون بره. دربارهی کرونا و اوضاع و احوال تخمی مملکت حرف زدیم و خیلی چیزای دیگه. یکی دو روز بعد همینجوری که چت میکردیم لابهلای حرفاش گفت دوست دارم ببینمت. منم نوشتم منم همینطور. خلاصه برای هفتهی بعد یه کافه قرار گذاشتیم. ماسکشو که برداشت دیدم با عکساش مو نمیزنه. هفت سال از من بزرگتر بود. یه خانم سی و هفتساله و تنها. قهوه خوردیم و از هر دری حرف زدیم. با اسنپ اومده بود. مثل خودم. برگشتنی پیشنهاد داد یه اسنپ دو مسیره بگیریم. همینجورم شد. کنار هم نشستیم. پاهاش به پاهام میخورد و بوی عطرش دیوونهم میکرد. همینجور که داشت حرف میزد، بیاختیار دستشو رو پام گذاشت و برداشت. من فکر کردم بنا به عادت این کارو کرده چون اگه منظوری داشت دستشو برنمیداشت. وقتی به خونهشو رسیدیم، اون پیاده شد و رفت منم برگشتم خونه. وقتی رسیدم بهش زنگ زدم و بهخاطر اینکه اومده بود تشکر کرد. گفت من تنها زندگی میکنم و خوشحال میشم به دیدنم بیای. از نوع برخوردش که خیلی خانمانه و متشخص بود به ذهنم خطور نمیکرد که قصدی داشته باشه اما قبل اینکه برم دوش گرفتم و به خودم رسیدم. درو که باز کرد دیدم یه شلوار جین با یه تیشرت یاسی پوشیده و زیر تیشرت، سینهبندش معلومه. من همیشه از سینهبندای سبک خوشم میاد. خیلی قشنگه که سینهبند با یه نخ نازک گیر شده باشه. به نظرم خیلی تحریککنندهس. چایی آورد و نشستیم به حرف زدن. شاید دو ساعت همینجوری ور زدیم و من هرچی میگذشت بیشتر دلم میخواست بغلش کنم و لباشو ببوسم. اما فضا خیلی سنگینتر از این حرفا بود. جوری بود که باید پا میشدم، خداحافظی میکردم و میرفتم. بعدن فهمیدم پشت چهرهی جدی گیتا یک دنیا خواهش بود اما غرور بهش اجازه نمیداد کاری بکنه. درست وقتی که حسابی ناامید شده بودم و میخواستم برم، یه کم نزدیکتر به من نشست و پاش یه کم با من تماس داشت. دلم لرزید. مطمئن شدم که اونم دلش میخواد. اینجا بود که دل به دریا زدم و بغلش کردم. سرمو بردم تو موهاش و بو کشیدم. گردنشو بوسیدم. اونم دستشو دور گردنم انداخت و منو کشید به سمت خودش. لباشو بوسیدم. شروع کرد به خوردن لبام. زبونمو کشید تو دهنش. دست بردم زیر لباسش و کمرشو ناز کردم. زنی که تا اون لحظه آدم جرئت نمیکرد نزدیکش بشه حالا تو بغلم نشسته بود و آه میکشید. سینهبندشو باز کردم. سینههاش از زیر تیشرت نازکش واقعا دیدنی بودن. سینههاشو مالیدم. از حال میرفت و جوری آه میکشید که دلم میریخت. وقتی دستمو بردم تو شلوارش، دستشو رو دستم گذاشت و فشار داد. میخواستم دستمو ببرم لای کونش ولی دستمو کشید بیرون. دستاشو رو صورتم گذاشت و زبمونمو لیسید. با چشای بسته. ناله میکرد و آتیش به جونم میانداخت. دوباره دستمو بردم تو. اینبار کاری نداشت. دستمو بردم زیر شرتش. لای کونش خیس خیس بود. پایینتر رفتم و وقتی دستم به کسش خورد با صدای شهوتانگیزی توی گوشم ناله کرد. گفت منو ببر تو اتاق. بلند شدم با هم رفتیم تو اتاق. رو تخت دراز کشید منم کنارش درازش کشیدم. لبامو بوسید و گفت اینجا راحتتره. دستمو از جلو بردم تو شلوارش و کسشو مالیدم. کسش تپل و خیس بود و نمیتونستم یه لحظه هم صبر کنم. بلند شد نشست و پشت به من شلوارمو کشید پایین. کیرمو از لای شرت آورد بیرون و شروع کرد به خوردن. کونش رو به من بود و میتونستم کسشو ببینم. دستمو بردم لای کسش. تخمامو میمالید و کیرم لیس میزد. از حال رفتم. گفتم من دیگه میخوام. گفت یه کم دیگه. از خوردن سیر نمیشد. نمیخواستم نوک کیرمو بلیسه چون نمیتونستم تحمل کنم و آبم میاومد. همونجوری که میخورد، کونشو آورد رو صورتم که منم بخورم. کون سفید بزرگش رو صورتم بود و از کسش آب میچکید. منم شروع کردم به لیسیدن. زبون میزدم و آب خوشمزهشو میخوردم. دیدم الانه که آبم بیاد. گفتم گیتا الان آبم میاد. از خوردن دست کشید پرسید کاندوم کجاست؟ گفتم کاندوم نیاوردم. باورش نمیشد. گفت یعنی چی؟ کاندوم نیاوردی؟ نمیدونستم چی بگم. کشیدمش رو خودم و لباشو لیسیدم. همینجوری که زبون میزد گفت پس چجور میخوای بکنی؟ گفتم فکر نمیکردم. خلاصه نشد که نشد. بهش گفتم خب نمیریزم تو. گفت اصلا بحث این حرفا نیست. خطرناکه. کس به اون خوشگلی جلوم بود ولی نمیتونستم بکنم. به خودم لعنت فرستادم اما فایده نداشت. گفتم خب الان میرم از داروخونه میگیرم. پا شدم که برم به کیرم نگاه کرد گفت اینجوری میخوای بری؟ راست میگفت. کیرم بدجور راست شده بود. گفتم آره مشکلی نیست. الان میخوابه. شرتمو که پوشیدم دیدم همینجوری راسته. شلوار که پوشیدم دیدم خیلی ناجوره. رو تخت نشسته بود و میخندید. دستمو کشید سمت خودش. شلوارمو کشید پایین. کیرمو از لای شورت آورد بیرون و شروع کرد به خوردن. چقدر دوست داشت کیر بخوره. من همیشه از اینکه اومدن آبم به اختیار خودم نباشه بیزارم. اینبارم بهش گفتم الان میخواد بیاد، یه لحظه وایسا، اما اون توجه نکرد و اینقدر لیسید که آبم پاشید بیرون. رو سینهش. دیگه خالی شده بودم و میلی نداشتم برم داروخونه. رو تخت افتادم و تا بیست دقیقه چیزی نگفتم. اینجور وقتا از خودم، از زن، از هرچی که مربوط به آدمیزاد باشه بدم میاد و باید چشامو ببندم و یه کم بخوابم تا حالم خوب بشه. اما گیتا که این چیزا رو نمیدونست همهش ور میزد. دربارهی هرچیزی که به ذهنش میرسید حرف میزدم و همش میپرسید چرا هیچی نمیگی. منم میگفتم خستهم. فقط همین. وقتی یه کم حالم بهتر شد دیدم دوباره بهش میل دارم و اینبار تمایلم خیلی بیشتره. گفتم من برم کاندوم بگیرم. لباسامو پوشیدم و رفتم از داروخانه کاندوم گرفتم و برگشتم. وقتی درو باز کرد دیدم لباس خواب سفید قشنگی پوشیده و بدنش از زیر لباس معلومه. یه شرت مشکی خوشگل پوشیده بود و سینههاش لخت بود. از همون دم در شروع کرد به خوردن لبام. دستمو گرفت نشوند روی کاناپه. شلوارمو که در آورد بهش گفتم میخوای بشورمش؟ گفت نه دوست دارم. شروع کرد به خوردن کیرم. همینجوری که میخورد دستمو بردم زیر تخمام و شروع کردم به مالیدن. این کار رو امتحان کنید. خیلی مزه میده. دستمو بردم لای موهاش. سرمو گذاشتم روی موهاش و بو کشیدم. وای که بوی بهشت میداد. دستشو گرفتم بلند کردم. دراز کشیدم بهش گفتم بده بخورم. کونشو گذاشت رو صورتم و من لای کسشو لیسیدم. جوری ناله میکرد که دلم میخواست بمیرم. بوی کسش آدمو مست میکرد. اونم روم خوابید و شروع کرد به خوردن. تخمامو میمالید و کیرمو میخورد. یه کم که خوردیم برگشت و کاندوم رو درآورد و برام زد و رو کیرم نشست. من خواستم بکنمش تو ولی دستشو آورد بالا گفت نه، خودم. آروم نوک کیرمو رو کسش گذاشت و خیلی آروم کردش تو. من که به عمرم چنین کس تنگی نکردم. فکر میکنم دخترای ریزهمیزه کسشون تنگتر از بقیه باشه. شایدم اینجور نباشه. اینقدر تنگ بود که اول فکر کردم کونشه. بعد که تا ته رفت، روم خوابید و گفت بکن. میکردم و کاناپه رو میلرزوندم و اون جوری تو گوشم ناله میکرد که هر آن ممکن بود آبم بیاد. بعد خودش شروع کرد به کوبیدن. کسشو به کیرم میکوبید و کیرم تا ته میرفت. تخمام که شل شده بودن به کونش کوبیده میشدن و صدا میکردن. چند بار که میخواست آبم بیاد بهش گفتم صبر کنه و اون که دلش نمیخواست تموم بشه دست نگه میداشت. بعد برگشت و کونشو داد بالا. من سر پا ایستادم. دستامو رو کون بزرگ و سفیدش گذاشتم و کیرمو آروم کردم تو. اینقدر کوبیدم که دیدم لرزید و حتا نتونست آه بکشه. صداش انگار خفه شد و آخرش مثل کسی که درد میکشد گفت آخ. برگشت و به پشت افتاد. صورتش گل انداخته بود و چشاش پر از شهوت بود. پرسید تو هم شدی؟ گفتم نه. نفسنفس میزد. دلم نمیاومد اذیتش کنم. گفتم تو نمیخوای؟ گفتم عیب نداره. گفت نه بیا تو هم آروم شو. چجوری دوس داری؟ گفتم همونجوری. دوباره برگشت و در حالی که نفسنفس میزد، یکی از کوسنهای کاناپه رو تو بغلش گرفت. آروم کیرمو تو کس داغش گذاشتم و عقب و جلو کردم تا آبم اومد. فوری کاندوم رو در آوردم و آبمو پاشیدم رو کمرش. اون بلند شد رفت حموم و من همونجور که به پشت افتاده بودم به این فکر میکردم که چرا وقتی ارضا میشم از خودم، از زن، از بدن و از هرچی کردنه بدم میاد؟نوشته: کورش ایرانی
127