خیانت من به فرید

سلام اسمم مهرداد هستش. ۲۵ سالمه این داستانی که میخوام بگم مال حدودا ۱۸ سالگیمه.توی محله ما یه کافی نت بود که خوب کارش گرفته بود یعنی به نظرم یه حالا شانس داشت یا مغزش کار می‌کرد که کافی نتی بزنه. صاحابش اسمش فرید بود که حدودا ۳۰ سال داشت همه اونو به ادم خوب خیرخواه میشناختن یه روز من طبق معمول دنبال نت و اینجور چیزا بودم که با مشکلی برخورد کردم توی خرید بهش پیام دادم اونم اول نمیشناخت بعد که خودم رو معرفی کردم شناخت. خلاصه ماجرا رو بهش گفتم اونم بهم توضیح داد گوشی و قطع کردم و چون موقع ناهار بود گشنگی بهم فشار واورد اکرد و تصمیم گرفتم اول برم ناهار خورم ناهار خودم اومده دوباره ببینم میتونم بخرم که باز همون مشکل برخوردم اعصابم خورد شده بود دوباره زنگ زدم به فرید اونم گفت که بیام مغازه ببینم میتونه کاری کنهساعتای ۸ شب بود اصلا یادم رفته بود که قراره برم مغازه پیشش که یهو با دیدن ساعت یادم افتاد بهش پیام دادم گفتم فرید ببخشید یادم رفته بزا فردا دیگه چون الان میخوای ببندی مغازه رو. بعد چند دقیقه جواب داد که امشب یکم کار داره تو مغازه میخواد بمونه کارای مشتریا رو ردیف کنه مشکلی نداره بابت تاخیرم ولی گفت طرفای ساعت ۱۲ برم که کاراش تموم شده باشه ساعت ۱۲ صب بود ک محله پرنده پر نمیزد رفتم سمت مغازه که دیدم بستست بهش پیامدادم گفتم فرید اسگول کردی بستس که مغازه دیدم ریموت رو زد گفت دیوونم ۱۲ شب مغازه رو باز بزارم خودم داخل بودم بیا تو. رفتم تو دیدم کلی برگه سمتش هستش رفتم رو صندلی نشستم که گفت وا چرا اونجا نشستی بیا اینور پیش خودم منم گفتم راحتم که دیگه چیزی‌ نگفت حدود یه ربع نشستم که گفت خب مشکلت چی بود چرا حل نشد منم ماجرا رو گفتم گفت خوب بیا اینور ببینم اطلاعاتت چیه منم خیلی سرد گفتم که همینجا جام خوبه اونم دیگه دید عصبی شدم هیچی نگفت اطلاعات رو گرفت ازم و ثبت کرد و نت و خرید گفت بیا اینم از این خریدم گفتم که فرید پولش چه قدر میشه گفت برو بعدا یه جور دیگه حساب میکنیم. منم گفتم باشه. خواستم بلند بشم که گفت وایسا بابا جایی گذاشتم بیا بخوریم منم دیگه کارم تمومه با هم بریم دلیلی برای مخالفت نداشتم برای همین قبول کردم چایی که آورد کنارم نشست جایی و بيسکوئيت آورده بود. داشتیم چایی میخوردیم که دیدم دستش یه دفعه اومد سمت کیرم شوکه شده چایی که تو دهنم بود و ریختم بیرون گفتم فرید چته چیکار میکنی گفت چی کار کردم مگه. عصبی نگاهش کردم و گفتم هیجی فقط فک کنم سندروم دست بیقرارت اومده سمت کیرمخندید گفت تو بدت میاد گفتم نه پس خوشم میاد. داشتم بلند میشدم برم که از پشت بغلم کرد بغل که نه بلندم کرد منم چون لاغر و نحیف بودم راحت میتونستن بلندم کنم پس این برای فرید مشکل نبود. از داستان دور نشیم. فرید بلندم کرد و من مات و مبهوت بودم از این کارش گفتم چی کار داری میکنی فرید گفت ساکت منو برد پشت سمت سیستم گفت مگه همون اول نگفتم بیا میش خودم چراا نیومدی حتما باید زور بالا سرت باشه. منم هنوز از تعجب زبونم بند اومده بود ضربان قلبم تند شده بود. آروم گذاشتم زمین ولی نزاشت که برگردم همونطوری منو از پشت بغل‌گرفته بود و گفت میخوام امشب حال کنیم بهت گفتم که پول نت ر یه جور دیگه حساب میکنی اینطوری باید حساب کنی اولش خواستم بهت دوستانه بگم بچه خوبی نبودی مجبورم زوری بکنم. خوابوندم زمین و خودش خیمه زد روم با لکنت زبون گفتم فرید اينجا دوربین داره گفت نگران نباش دوربین و چند وقتیه که قطع کردم ضبط نمیکنه. بهش گفتم آخه مردم تو رو آدم خوبی و شریف میدونن که گفت بابا مردم توقع بیجا دارن منم ادمم خب باید حال کنم یا نه. تا اونجایی که من میدونم فرید زن نداشت. لاله گوشم و میبوسید و لب می‌گرفت با دستش هم با کیرم ور میرفت منم حشری شده بودم که دیدم شلوارم و داره در میاره وقتی کیرم و دید پشماش ریخته بود که جه کیر کلفتی دارم گفت عوضی عجب چیزی هستی خودش هم شلوارش رو در آورد یکم مالش داد منو بعد برگردوندنم گفتم فرید نه نه درد داره نمیخوام گفت نمیزارم توش خیالت راحت از تو میز صابون رو برداشت و مالید به کیرش و یواش کرد تو که دادن رفت هوا گفتم بسه بیار بیرون سریع آورد گقت چته گفتم مگه قرار نشد که نزاری گفت خوب نزاشتم فقط لمس کردم اومد دوباره خیمه زد روم و ایندفعه کیرم و تو دستش گرفت مالید اینقدر مالید که ابم اومد منم سریع پاکش کردم سریع لباس پوشیدم و رفتم اونور میز گفتم میخوام برم نزاشت اومد از دلم در آورد باهام صحبت کرد و نزاشت که دلخور بشم نمیدونستم کار درستی کردم یا نه اما بهش گفتم که بخشیدمش اونم ازم خواست که مثل قبل رفیقش باشم وقتی اومدم از وارش خوشم اومده بود دروغ چرا حال داد بهم.(این داستان ادامه دارد)نوشته: مهرداد

71