نمیدونم چرا قهوه من و حشری میکنه

ساعت هفت و نیم صبحه روز شنبه اول دی ، هوا دم صبح سرده ، پتویی که روم بود رو کنار میزنم و بلند میشم آرام آرام نزدیک پنجره میرم . از اینجا همیشه چیزای زیادی رو دیدم .بچه ها ،کوله هاشون پشتشونه و به سمت مدرسه میرن سرویس ها بوق میزنن و هرج مرج زیادی داخل خیابون درست کردن ؛ خیلیا از قیافه اشون معلومه که امروز امتحان دارن بعضیا خوشحالن بعضیا ناراحت بعضیا تمرکز دارن و بعضیا استرس . درک میکنم منم یه روزی توی شرایطشون بودم . بوی بارونی که از دیشب باریده بود و تا حالا داشت تیکه های خشک زمین رو هم خیس میکرد ، روزنامه ها و ترکت های تبلیغاتی که از خیس بودن روی زمین چسبیده بودن قطره هایی که از سقف خونه ها پایین میریخت بوی چمن های داخل پارک سر راهم ، استرسی که داشتم بخواطر امتحان علوم و دستایی که جلوی صورتم بودن و داخلشون ها ه میکردم تا گرم بشنهمه اینا داخل یه چشم بهم زدن اومدن تو ذهنم و رفتن دوران قشنگی بود الان که فکرشو میکنم میگم در کل یه دنیای دیگه بود . بهتره برم یه قهوه درست کنم که با حال هوای امروز بخوره ولی اول بذار روی اینو درست کنم یوقت سرما نخوره . روی اُپن قبض های مختلف رو میبینم که امروز قراره پرداختشون کنم بهتره شیفت امروزمو برای بعد از ظهر انتخاب کنم . قهوه ساز رو روشنش میکنم امیدوارم با صداش از خواب بیدار نشهخب اینم از این. اممم ماگم رو کجا گذاشتم اها ایناهاش چه قهوه قشنگی شد دم صبح .میرم نزد یک پنجره بنظرم بازم قشنگترین ویو برای امروزم همین نگاه کردن به بچه هاست کسایی که شوق و ذوق بزرگ شدن رو دارن و داخل دنیایی خودشون خیال بافی میکنن ولی بیخیال همین که جای یکی از اینا نیستم که امروز بخوام امتحان بدم کافیه .همیشه دلم میخواست طعم خونه موندن رو وقتی که دانش آموز نیستی و خیالت بابت زندگیت راحته رو داخل زمستون مزه کنم این اولین سالیه که دیگه نیازی به تلاش کردن و حرص و جوش خوردن ندارم . اینم تموم شد از الان تا ظهر بیکارم بنظرم بهترین راه برگشتن داخل تخته-نمیخوای بیدار شی؟+ولم کن خوابم میاد-حداقل پتورو ببر بالا منم بیام+بیا بیا اصن تو چرا منو ترک کردی رفتی سرمام شد. من با کلماتش زنده بودم با تک تک حرف زدنش ، هع سرمام شد همیشه بجای اینکه بگه سردم شد میگه سرمام شدوقتی میرم داخل بغلش چیزی از دنیای اطرافم نمیفهممآرام تن و بدنش رو دست میکشم و لمس میکنم ،اندام ظریف و دخترونه اش با اون جثه ای که شاید نصف منم نبود ، دستم بود ، به فرمان من بود . پام رو جلوتر گذاشتم و ا ولین حرکتمو با یه بوس روی سطح پوستش شروع کردم دومی و سومی و چهارمیچشماش بسته بود ، نفسهاش به گوشم برخورد میکرد نفس های بدون ریتم با لرزش بالا جوری که موهای دستم با هر نفسش تغییر حالت میدادن دستم رو از زیر تنش رد کردم و تونستم روش رو به خودم برگردونم با اون کوچیک بودنش و اینکه زیر دست من بود میشد استرس و ترس و هیجان رو از چشماش خوندلبهاش رو نزدیک میکرد میخواست با تمام وجود کام بگیره از چشاش و حالت صورتش معلوم بود ، صورتمو میبردم عقب نمیذاشتم بوس کنهمیخواستم حالشو خراب کنم میخواستم کاری بهش بکنم که از خودش بیخود بشه . وحشی طور افتادم به جون بدنش تیکه تیکه روی تک تکنقاط بدنش از بالا تا پایین پاش رو بوس کردم از صداهای که گاه و بی گاه از خودش در می آورد شهوتم بالاتر میرفتنوبت به لذت بردنش بود با یکی از دستام کمرش رو گرفته بودم و به خودم نزدیکش میکردم و با یکی از دستام کوچولوش رو براش میمالیدم با ریتم دستام کمرش رو کش و قوص میداد و کمرش رو میبرد بالا و میکوبید به تخت چشماش کامل بسته بود و بدنش داشت با بیهوش شدن از لذت میجنگید بعد از چند دقیقه صداهاش اوج گرفت بیشتر خودشو جمع و باز میکرد و منو با دستش سفت تر میگرفت از ته دل یه جیغ بلند کشید و شروع کرد به لرزیدن .بدنشو گرفته بودم و داشتم آرامش میکردم نصف تخت از آبی که راه انداخته بود خیس شده بود که ترکیب بوی عجیب و قشنگی میداد . به اوج رسیده بود و دیگه جونی داخل تنش نمونده بود با توجه به اینکه هیچوقت به کم قانع نبود+میخوام بازم-چی میخوای؟+ایندفعه اصل کاریو-چرا؟+دارم میمیرم حرف نزن انجامش بده فقطبذار بگه برا خودش من انجام میدم ولی الان نه چون باید روانیش کنم آرام آرام میرم سمت سینه هاش با اون دستی که پشت کمرش گذاشته بودم بند سوتینشو باز میکنم و سوتینو با دست پرتش میکنم گوشه اتاق سرمو نزدیک میبرم و نوک یکی شونو داخل دهنم میگیرم و با دستم با اون یکی ور میرم ایندفعه کنترل ریختم صداش دستم بود محکم میگرفتم صداش بالاتر میرفت شل میگرفتم آه و ناله میکرد. داشت با دستاش سرمو هول میداد به سمت پایین معلوم بود دلش چی میخواست شرتشو با دندونم گرفتم و کشیدم بردمش تا پایین پاهاش ، از اونجا شروع کردم آرام آرام بیام بالا پاهاش رو دونه دونه میبوسیدم قلقلکش میشد پاهاشو جمع میکرد بالا و ریز میخندید روی رون پاهاش حساس بود وقتی اونجارو بوس کردم بازم حالش عوض شد ، سرمو نزدیک کوچولوش کردم اولش روش نفس میزدم و بوش میکردم صداش بد در اومده بود زبونمو گذاشتم روش و اولین لیسمو زدم از پایین به بالا ،برای یه لحظه نفسش بند اومد تکون نمیخورد و بدنشگُر گرفته بود بازم همون کار رو دو سه بار انجام دادم که یهو شل شد و آرام گرفت روانی شده بود ، من کارمو خوب انجام داده بودم .ادامه دادم مزه خوبی میداد، روحش تو این دنیا نبود رو آسمونا بود ، پاهاش رو قفل تنم کرده بود و با دستاش سرمو فشار میداد به خودش چند دقیقه بعدش بازم فهمیدم که میخواد بیاد سرعتمو بیشتر کردم بدنش داشت لرزه هاش شروع میشد که یکهو دیدم کل آبش رو ریخت تو دهنم و از لذت زیاد داشت آه و ناله میکردنوبت اخرش بود-آماده ای؟+دیوونم کردی از اون موقع تاحالا .فقط انجامش بده رفتم روش شرتمو در آوردم و چسبیدم به بدنش صاف روی کوچولوش بود دیگه میخواستم خودش بگه چی میخواد که دیدم صداش در اومد+نکنننننن ، روانیم نکن بکن داخل توروخدا-حالا شدی یه دختر خوب با فشار کم رفت تو بدنش با وارد شدنش یه آه بلندی کشید که منم روانی شدم.آرام آرام شروع کردم تا موقعی که دیدم دوباره صداش داره در میاد تند ترش کردم همزمان با ریتم بدنمون نفس میکشید به چشماش نگاه میکردم بزور باز نگه داشته بود سرمو نزدیکش کردم و لباشو گرفتم بوی عرق و شهوت تو اتاق پر شده بود و حسش میکردم همزمان با ریتم حرکتمون جیغ های ریز میزد بدنا مون گُر گرفته بود و انگار داشتیم حرارت پخش میکردیم کمی که گذشت صدای آه و ناله هاش کل اتاق رو پر کرده بود دیگه داشت از بین میرفت با حرکت آخر دوتامون مخلوط شدیم داخل هم ، بی جون افتاده بودم روش و بغلش کرده بودم هوا داخل اتاق گرم شده بود هنوز تن و بدنمون خیس خیس بود-چطور بود؟+روانیم کردی ولی بهترین صبح زمستونی عمرم رو ساختی .حالا هم چیزی نگو و بغلم کنصورتش رو نگاه میکردم خوابش گرفته بود با اون صورت خوشگلش که چشماش بسته بود و نفس نفس زدنایی که داشت آرام تر میشد جلوه دقیقی از عشق،زیبایی، لذت رو بهم نشون میداد .بوسیدمش و آرام از روی تخت بلند شدم پتورو روش کشیدم و دوباره نگاهش کردم .بلاخره این نخ آخر هم تموم شد خیابون خلوت شده کسی نیست بچه ها داخل مدرسه ان و سرویس ها داخل پارکینگ ها ساعت هشت و نیم بود .ته سیگارم رو از پنجره به پایین پرت میکنم و لیوان خالی قهوه ام رو بر میدارم و به تخت تک نفره گوشه اتاقم نگاه میکنم که سالهاست بغیر از خودم کسی روش نخوابیده .لباس هام رو میپوشم و از خونه میرم بیرون …نوشته: همون کسی را…

45