خانم مدیر حشری بود

فانتزی جانشین عملهاین یک داستان طولانیه که واقعی بودنش به ما بستگی دارهمن برای مصاحبه کار تدریس از طریق دوست خوبم به یکی از مدارس برتر دخترونه تهران معرفی شدم.تجربه کار توی محیط خشک و جدی مدرسه رو نداشتم فقط آموزشگاه‌ها. اما نمرات و عملکردم عالی بود و احتیاج و اصراری هم به کار توی مدرسه نداشتم.مدیر اونجا یک خانم جاافتاده و مقتدر بود. تو برخورد اول حدس زدم که بجای پیشنهاد کار می‌خواد منو تحقیر کنه برای همین دست بالا رو گرفتم و اونم که اصلا انتظار این همه اعتماد به نفس از طرف منو نداشت بعد از کمی مکث بالاخره یه کم تواضع به خرج داد و گفت امتحانی مشغول شودر کمال ناباوری خودم اونها با اونهمه ادعا منو پذیرفتن و خانم مدیر در اولین جلسات من با دانش آموزا اصرار به حضور داشتابن برای همه طبیعی بود تا اینکه کم‌کم رفتارهاش معنی پیدا کرددوستم که اونجا کار میکرد گفت بعد از سه سال روز تعطیلی‌شو تغییر داده و فهمیدم که دقیقا روزهایی هست که من میام مدرسه… خانم مدیر متاهل بود بچه داشت و منم با اینکه زیر توجه و نگاه‌هاش بخودم همه تنم گرم می‌شد و از محبت‌های کوچیک و طبیعیش به خودم احساس خوبی داشتم ظنی نبردمتا اینکه به پیشنهاد خودم برای یکنواخت کردن سطح کلاس بعد از ساعات مدرسه کلاس تقویتی گذاشتم برای تعدادی از بچه‌ها و نکته جالب موندن مدیر تا پایان کلاس تقویتی من بودچندجلسه اول کلاسای تقویتی فقط خسته نباشید می‌گفت و صحبت های معمولی و همون نگاه‌هایی که منو معذب می‌کرد و از آبدارچی می‌خواست برام چای و شیرینی بیاره درحالی که ترجیح میدادم برم خونه…اون روز آبدارچی نبود و خودش داشت میزو می‌چینید وقتی اومدم داخل دفتر از اینکه دیدم خودش داره کارا رو میکنه خجالت کشیدم و اومدم جلو تا ازش بگیرم… بهم اجازه داد و همونجا ایستاد و از همون فاصله نزدیک بهم زل زدگفت «دوستت نگفته بود که تو انقدر خوشگلی» و دستشو گذاشت روی کمرم… ظرفا رو روی میز گذاشتم و صاف ایستادم و تو چشماش نگاه کردم. خیلی جدی تو چشمام خیره شد و دستاش از روی کمرم سُر داد روی باسنم و با چهره ی درمونده گفت «نمی‌تونم بهت فکر نکنم»بدون اینکه بتونم چیزی بگم فقط توی چشماش زل زده بودمبعد از کش و قوس‌های فراوون بالاخره کارمون به جاهای باریک رسیدمن توی ویلاش بودم… توی اتاق خوابش… لخت و اون فقط می‌خواست شروع کنه… انگار این تنها چیزی بوده که بهش فکر می‌کرده و من از اینهمه خواستنش لذت می‌بردم و اونقدر همه چیز برام تازه و عجیب بود که هیچ اعتراضی نمی‌کردمقرار بود سه روز اونجا باشیم و روز دوم صبح وقتی از خواب بیدار شدم شروع کرد به لمس سوراخ پشتم و گفت «امروز لذت واقعی رو بهت می‌چشونم چیزی که هیچ کس نمی‌تونه بهت بده»میگفت داری حروم میشی باید بهت نشون بدم و من نمی‌دونستم که بعد ازون اتفاق برای همیشه رام و عاشقش می‌شماول نشست روی صورتم و فقط اینجوری اجازه می‌داد بهش لذت بدم بعد طوری که کمرم روی تخت بود گفت پاهامو ببرم بالا جمع کنم کنارم و با دست بگیرم شروع کرد به چرب کردن سوراخ کونم و بازی کردن باهاش یکی یکی انگشت‌هاشو فرو میکرد و منکه واقعا درد داشتم با دست دیگه اطراف سوراخم ماساژ می‌داد و می‌گفت که باید آروم و ساکت باشمنفسم خیلی تند شده بود یه چیزی شبیه به دیلدو نسبتا کلفت اورد و مدام سرشو میکرد توی کونمو و بیرون می‌اورد داشتم می‌مُردم میخواستم همه‌شو بکنه تو اما میخواست سوراخ کونمو باز کنه تو دلم التماس می‌کردم می‌گفت باید توی کونتو بهم نشون بدی منم حسابی خودمو شُل کرده بودم و وقتی یه‌کم سوراخم باز شد بالاخره کل اون وسیله رو فشار داد توی پشتم و اندفعه لذتش متفاوت بود حالا طوری که کل دیلدو توی پشتم بود تلمبه می‌زد اونقدر اینکارو کرد که از نفس افتاده بودم وقتی دیلدو رو دراورد پاهامو آوردم پایین و فکر کردم کارش تموم شدهشروع کرد به لمس کردن بدنم و خوردن سینه‌هام وقتی همه چیز توی بدنم آروم شد دوباره کلی لوبریکانت به پشتم زد و حالا که حسابی باز شده بود پشتم سه انگشتی توی کونم تلمبه می‌زد بعد آروم انگشت کوچیکشو سُر داد تو… و با شَستش اطراف سوراخمو ماساژ می‌دادچهارتا انگشتش توی کونم بود و آه میکشیدم حسابی پشتم پُر شده بود و پوستم از هم کشیده شده بود و می‌خواستم که هرکاری می‌خواد باهام بکنه…گفت امروز روز اموزش کونته دخترنازنین… تو باید خیلی وقت پیش باز می‌شدیهمینطور که حواسم به حرفاش بود با فشار زیاد انگشت شستشو هم کرد توی کونم و من از درد جیغ کشیدم و اون بدون اینکه دستشو تکون بده محکم نگه داشته بود… و با دست دیگه دور سوراخمو ماساژ میداد و می‌گفت که کونم سفت دور دستش محکم شدهباورم نمیشه دستش تا مچ توی پشتم بود و هیچ کاری نمی‌تونستم بکنم جز آه و نالهکم کم بعد از عادی شدن درد کل دستشو تا مچ توی پشتم حس کردم خواست دستشو تکون بده که دستمو آوردم جلو و مچشو گرفتم دستمو کنار زد و آروم به سختی سعی کرد با دست توی بدنم تلمبه بزنه دستشو مشت کرده بود توی بدنم حس وحشتناک و عحیبی بود از اطراف می‌چرخوند دستشو تو کونم و به چشمام زل زده بود دیگه کم کم شروع کرد به بیرون آوردن دستش و تا نصفه که بیرون ‌اومد من فکر ‌کردم که دیگه الان بیرون میاره و راحت می‌شم …دوباره همه رو می‌داد تو و می‌گفت هیچ کس نمی‌تونه تورو اینجوری تصاحب کنه این چیزیه که بهش احتیاج داریشروع کرد با کل دستش تلمبه زدن توی کونم و من تمام تنم خیس عرق بود و می‌لرزید بعد وقتی که دیگه راضی شده بود دستشو آروم بیرون آورد و من گشاد شدن سوراخمو حس می‌کردم و حالا به نتیجه ی کارش نگاه می‌کرد به سوراخی که کامل باز شده بود شروع کرد به خوردنش و زبونشو کامل می‌چرخوند توش و گفت کاش شوهرش بود تا ازین سوراخ آماده و گشاد لذت می‌برد و فقط یه آب کیر برای پر کردنش کم داریمفردا صبح قبل رفتن اونقدر از کارای شب قبل مست بودم که دوباره تو پوزیشن سگی دستشو توی کونم فرو برد و تا دلش خواست تلمبه زد و منم خوشحال بودم که سوراخمو براش گشاد کردم تا بتونم اونو توی خودم حسش کنم این بالاترین چیزی بود ک هردو می‌خواستیمنوشته: ندا

254