داستن زندگی جنسی مجید

مدتی بود می‌دیدم رفتار فریبا تغییر کرده،یه جورایی مشکوک میزد، بیشتر از قبل سرش توگوشی گرم بود و کمتر حرف میزد. تقریبا بیشتر شبها ساعاتی بعد از من به رختخواب میومد، اوایل اهمیتی نمی‌دادم و میگفتم شاید با دوستان و آشنایانش تو گروههای تلگرام وواتس آپ مشغول گپ و گفتگو هستند،اما کم کم متوجه شدم رفتارش هم تغییر کرده.فریبایی که حداقل هفته ای دوبار درخواست سکس داشت و هربار با شهوت فراوان باهام عشقبازی میکرد حالا دیگه تقریبا درخواستی از جانب اون نبود و بیشتر من بودم که بسراغ اون میرفتم ولی سکسش هم شور و هیجان سابق رو نداشت.من اسمم مجیده و۳۸سال سن دارم،نمیخوام بگم خوش تیپم ولی اطرافیانم اینطور میگن.فریبا همسرمه و۳۴سالشه،نه سال از ازدواج ما میگذره و حاصل ازدواجمون هم یک پسره که ۶سالشه. هر دو از خانواده های مرفهی هستیم و هر دو با هم در یک رشته تحصیل کردیم،منتها بخاطر پسرمون بعد از بارداری فریبا ترجیح دادیم که ایشون دیگه به امور داخل منزل و بچه رسیدگی کنه.انصافا فریبا علاوه برخوشگلی و جذابیت استایل بدنی فوق العاده ای داره بطوری که هرمردی با یک بار دیدن شیفته این زن میشه و از این بابت هم من تقریبا به خودم می بالم که شریک زندگیم اینجور سکسی و هوس انگیزه.واقعیتی روباید بگم اون هم اینه که من که شوهرش هستم از سکس با اون سیر نمیشم مخصوصا مواقعی که لباس جدیدی میپوشه ویا آرایش جدیدی می‌کنه فقط یه اشکالی هست اونم اینه که من در اکثریت مواقع زودتر ارضاء میشم ولی همیشه سعی میکنم حتی بعداز اینکه خودم ارضاء میشم فریباروهم به ارگاسم برسونم.این تغییرات رفتاری فریبا منو کمی به شک انداخته بود ،بطوری که کم کم فکرم مشغول این قضیه شده بود و دائما دنبال دلیلی برای این وضعیت می‌گشتم.چندبار ازش سوال کردم چرا اینقدر دیر میایی بخوابی؟با جوابهای مختلف پاسخ منو میداد.تااینکه یکروز اتفاقی برای یکی از خانم های همسایه افتاد که فریبا هم بخاطر سروصدای توی ساختمون و درخواست یه خانم دیگه از همسایه ها،رفت ببینه چه خبره وگوشیش روی مبل جاموند،من بلافاصله رفتم گوشیشو برداشتم و دیدم چندتا پیام توی واتساپش داره.پیامهارو با نکردم چون نمی‌خواستم متوجه بشه رفتم سراغ گوشیش ،اما قسمتی ازیکی از پیامها جمله ای بود که توجه منو جلب کرد.منتظرتم فریباجان…پروفایل فرستنده پیام عکس یک ببر تاتو شده بود.بلافاصله رفتم لبتاب رو آوردم و بعداز نصب واتساپ به واتساپ فریبا کانکت شدم.اما باز هم میترسیدم پیامها و بازکنم،نمیخواستم متوجه کنجکاوی من بشه.فرداش تو محل کارم پیامها رو بازکردم.تقریبا شوکه شده بودم،فریبای من دریافت کننده کلی پیامهای عاشقانه وپاسخ دهنده پیامهای معشوقانه بود.متوجه شدم که اسم طرف امیره. اما نکته مهمش این بود که طرف خونه ماهم اومده بود.با دردی که توی سرم پیچیده بود وبا بغضی که گلویم را فشار میداد هرجوربود تا پایان ساعت کاری رو تحمل کردم و راهی خونه شدم.با بی‌میلی شام رو خوردیم و رفتم برای خواب واستراحت،البته چه خوابی که فکروخیال دست از سرم برنمیداشت.چند روزبعد ساعت۹دیدم پیامی از طرف فریبا برای امیر ارسال شده که ساعت ۱۱قرارگذاشتن،ساعت ۹/۳۰به فریبازنگ زدم و وانمود کردم که ساعتم رو گم کردم میتونی روی میزو توکمد روبگردی شاید پیدابشه،ولی فریبا گفت من خونه نیستم دارم میرم خونه مامانم اینها بعدهم میخوام برم خرید.با این پاسخ بی درنگ آژانس گرفتم و رفتم خونه چون نمیشد ماشین رو توی پارکینگ ویا نزدیک خونه بذارم،۱۰ دقیقه بعد خونه بودم،اول ساعتمو گذاشتم توی کشوی میز توالت وبعدش رفتم توی پذیرایی پشت مبلی که روبروی تلویزیون بود دراز کشیدم،موبایلم رو آفلاین کردم و منتظر.فریبا تقریبا ۱۰-۱۲دقیقه بعدش اومد.تعجبم چند برابر شد وقتی فهمیدم چقدر بشاش و خوشهاله.روی مبل نشست و زنگ زد،جوری باعشوه و لوندی صحبت می‌کرد که من هر لحظه بیشتر متعجب میشدم.با لحنی بسیار شهوتی به مخاطب پشت تلفن گفت زودتر بیا عزیزم دلم واست یه ذره شده.حدود ساعت ۱۱بودکه زنگ بصدا دراومد ومن که فقط صدارو می‌شنیدم متوجه شدم که پشت آیفون گفت بفرمایید و درب رو بازکرد.برای لحظه کوتاهی تونستم تصویر فریبارو توی آینه هایی که کناردرب ورودی داشتیم ببینم.فریبایی که همیشه سنگین و باشخصیت لباس میپوشید.یه لباس خواب حریر تنش بود و کلی آرایش.چند لحظه بعد صدایی اومد که یاالله یاالله می‌گفت و وارد شد.من بیشتر پشت مبل مخفی شدم.اما کاملا متوجه شدم طرف انگاریه کیف یا جعبه ابزار روی زمین گذاشت و صدای شهوتناک فریبا میومد که با قربون صدقه رفتن می‌گفت ،امیر جان خیلی خوبه که تو اینجوری مراعات میکنی پشت بندش صدای بوسه و آه وناله.تازه متوجه شدم طرف کیه.تقریبا ۷-۸ماه قبل یه لوستر جدید خریدیم و تولوستر فروشی یه پسر جوونی بود بنام امیر که قرارشد برای نصب لوستر بیاد.این امیر همون بود.فریبا با شهوت بهش میگفتم زودباش درش بیار دلم یه ذره شده براش.به ثانیه نکشید که شنیدم می‌گفت وای امیر تو چقدر سکسی هستی هربار یه سورپرایز داری وازش سوال کرد همینجوری میری اینور اونور؟امیر هم در جوابش گفت امروز بخاطر تو هیچی زیر لباس نپوشیدم وهمونجور با فریبا به سمت اطاق خواب رفتن،بعدا فهمیدم امیر ازاین لباس کارهایی که مدل لباس خلبان‌هاس ویه زیپ جلوی لباس داره تنش بوده و چیزی زیرش نپوشیده بود .بعدش فقط صدای شهوت بود و خیانت…دوستان گرامی این داستان نیست ویک خاطره واقعیه.من بخاطر اینکه با موبایل کانکت شدم وتایپ برام سخته ادامه خاطره رو به بعداز موکول میکنم.نوشته: مجید آزاد

69