پدر مست کار دستمون داد

سلام به همه. قبل از شروع داستان باید یه چیزی بهتون بگم: این داستان بازنویسی یه داستان انگلیسیه و من مطلع نیستم واقعیه یا ساختگی، هرچند ساختگی بودنش محتمل‌تره. سعی کردم ازش یه چیز قابل قبول دربیارم. پس به عنوان یه سرگرمی نگاهش کنید و برای وقت‌گذرونی بخونیدش.♡سیاوش هستم، بیست سالمه و همراه خانواده‌ام توی یکی از روستاهای شمال زندگی می‌کنم. وقتی پونزده سالم بود، متوجه شدم که همجنسگرام. تمام مدت این رو از خانواده‌ام و دوست‌هام پنهون کردم، فکر نمی‌کردم که ترسناک یا بد باشه فقط باور داشتم که گفتنش بی‌فایده‌ست.ما توی روستای کوچیکی زندگی می‌کنیم که بیش‌تر مردم هم‌دیگه رو می‌شناسن، زندگی توی چنین جایی کسل‌کننده‌ست؛ به‌خصوص آخرهفته‌ها. بابام عادت داره که جمعه شب‌ها با دوست‌هاش به قهوه‌خونه‌ی عمو رضا بره، مست کنه (با کمک مشروبات قاچاقی عمو رضا که ابداً رایگان نبودن)، حدود ساعت یک و نیم برگرده و با مامان سکس کنه و تا ساعت هشت صبح بخوابه. با تشکر از کنجکاوی‌ام مدت‌ها بود که از این قضیه خبر داشتم اما نادیده‌اش می‌گرفتم، خب این کاریه که همه‌ی زوج‌ها انجام می‌دن.یکی از این جمعه‌های تکراری اتفاق عجیبی افتاد. ساعت چهار بود که بر اثر تشنگی از خواب بیدار شدم، از اتاق خارج تا یه لیوان آب بردارم که به‌طور اتفاقی بابام رو دیدم که به سمت دست‌شویی می‌رفت. اتاق روشن بود و بین‌مون حداقل هفت-هشت قدم فاصله بود، به خاطر همین ديدن کیرش که آویزون بود و از سرش چند قطره آب چکه می‌کرد، سخت نبود. نمی‌دونم چرا اما خودم رو کنار دیوار کشیدم و دنبالش کردم، بابا مست بود و توجه‌ای به اطراف نداشت و این باعث می‌شد جرأت بیش‌تری پیدا کنم. وقتی وارد دست‌شویی شد در رو باز گذاشت، تونستم مخفیانه نگاهش کنم که چه‌طور کیرش رو تکون می‌ده و آخرین قطرات باقی‌مونده رو بیرون می‌ریزه.بعد از تماشای این صحنه شدیداً راست کردم. نمی‌دونم اون زمان چه فکری توی ذهنم بود، هرچی که بود باعث شد سریع به سمت اتاقم برم و کیرم رو از اون وضعیت نجات بدم (با خودارضایی). من هیچ‌وقت این‌طوری به بابام فکر نکرده بودم. اون یه مرد چهل‌وپنج ساله‌ست، چهره‌ی عادی‌ای داره، قد بلنده و کار توی زمین باعث شده عضلاتش محکم‌ و سخت باشن. ما صمیمی بودیم، اغلب با هم وقت می‌گذروندیم و از چیزهای مختلفی صحبت می‌کردیم؛ اما این اولین‌باری بود که من اون رو لخت اون هم با یه کیر راست شده می‌دیدم. ولی همین یه‌بار هم تاثیرگذار بود.بعد از اون شب نمی‌دونستم باید چه‌طور رفتار کنم پس تصمیم گرفتم یه مدت ازش فاصله بگیرم. اما حتی این فاصله هم باعث نمی‌شد با فکر اون شب خودارضایی نکنم، مشکل این بود که هیچ‌جوره نمی‌تونستم اون بدن قوی، رون‌ها و کیر بزرگ رو از سرم بیرون کنم.یه‌روز موقع صبحونه بابا ازم پرسید: “چیزی شده سیاوش؟ چند روزه خیلی تو خودتی.”-نه بابا، چیزی نشده.اون نگران بود: “اگه چیزی می‌خوای بگیا! یه‌وقت تعارف نکنی.”نمی‌تونستم بگم کیرت رو می‌خوام (و برای نگفتن خواسته‌ام انرژی زیادی خرج کردم): “باشه.”-مطمئن باشم؟-آره بابا، اگه چیزی بخوام بهت می‌گم.بعد خندیدم و بحث رو عوض کردم. ما باز هم اوقات خوبی داشتیم؛ البته من تمام مدت به برآمدگی جلوی شلوارش خیره بودم و اون پائین یه دردسر بزرگ داشتم، اما می‌شه یه مکالمه‌ی ساده بعد از چند روز فرار رو خوب دونست.دوهفته بعد مامان برای ملاقات خاله‌ام به کرج رفت. من و بابام تنها بودیم، بعد از مدت‌ها فکر به این نتیجه رسیدم که اگه قراره کاری کنم این بهترین زمانه. من می‌دونستم که این ایده‌ی خوبی نیست، شانس موفقیت شدیداً کم بود با این حال تصمیم گرفتم جای بی‌کار نشستن وارد عمل بشم.شب جمعه بابا طبق معمول گفت: “سیاوش من می‌رم پیش عمو رضا.” من تا زمانی که از چارچوب در خارج بشه نگاهش کردم. این کاملاً طبق برنامه بود، می‌دونستم که تا ساعت یک-دو برنمی‌گرده پس در کمال آرامش (نه، من واقعاً آروم نبودم!) لباس‌هام رو درآوردم و روی تخت بابا و مامان خوابیدم. این بهترین نقشه بود، یه مرد مست و کسی که روی تخت انتظارش رو می‌کشید. اون مرد باید دیوونه باشه تا سوراخی که منتظره‌شه رو رد کنه.ساعت حدود دو-دو و نیم شب بود که بابا رسید و بعد از کمی پرسه زدن توی خونه وارد اتاق شد. چراغ روشن بود اما اون ان‌قدر مست بود که متوجه‌ی من نشد، بابا سریع برهنه شد و خودش رو روی تخت انداخت و بغلم کرد. من حدس می‌زدم این‌طور بشه، اون واقعاً توی مستی بی‌حواس می‌شد، اما انتظار نداشتم حتی یه لحظه‌ام هم نگاهم نکنه. بابا فکر می‌کرد که زنش رو بغل کرده. من رو از پشت بغل کرد، سفت شدن کیرش رو حس کردم… کیرش آروم‌آروم جون گرفت، اون خودش رو تکون داد و کیر لعنتی‌اش رو لای کونم کشید. من هم راست کرده بودم. بی‌حرکت نموندم خیلی نرم کمرم رو عقب بردم و به کیر اون مالوندم. بابا هوم کشداری گفت و دستش رو جلو آورد، انگشت‌های بازیگوشش رو بین پاهام فرو کرد و بالاخره متوجه شد که یه‌چیزی درست نیست.داد کشید و عقب رفت.من گفتم: “فقط منم بابا.” بعد نیم‌خیز شدم و به اون نگاه کردم.-تو توی تخت من چی‌کار می‌کنی؟ چرا لختی؟بابا بی‌حواس سعی می‌کرد کیرش رو قائم کنه اما اصلاً موفق نبود، اون مثل شاخه‌ی یه درخت محکم و بلند بود و توی دست جا نمی‌شد.-می‌خواستم ببینمت.-ما صبح هم‌دیگه رو می‌بینیم. بگو چرا لختی؟!من نمی‌تونستم مقاومت کنم پس برگشتم و خودم رو به اون رسوندم، قبل از این که حرکت کنه دستش رو کنار و به کیرش چنگ زدم.-بابا… من کیرت رو می‌‌خوام…مات و مبهوت به من نگاه کرد. اون فهمیده بود که من چرا توی تختشم اما نمی‌دونست که باید چه واکنشی نشون بده.-این… درست نیست.به‌خاطر مستی یا هرچی که بود، انگار نمی‌تونست خوب فکر کنه.گفتم: “فقط یه‌بار بابا. خواهش می‌کنم. من می‌دونم به رابطه نیاز داری. نه؟!”اون موهاش رو چنگ زد و چشم‌هاش رو بست. من ناامید شدم تا این که یه‌هو گفت: “بچرخ.”-چی؟چشم‌هاش رو باز کرد: “برگرد زود باش!”من اطاعت‌ کردم و برگشتم. بابا پتو رو از روی من کنار زد و چند لحظه خیره نگاهم کرد، بعد درحالی که کونم رو توی دست‌هاش گرفته بود با صدای خش‌دارش گفت: “نمی‌دونستم همچین کون خوشگلی داری.” بعد سوراخم رو انگولک کرد: “وقتی مست می‌شم… نمی‌تونم خودم رو کنترل کنم، به‌خاطر همین به یه سوراخ احتیاج دارم پس بیا انجامش بدیم.”سریع برگشتم و لبش رو بوسیدم، فوق‌العاده بود. بعد سینه‌ی مودارش رو بوسیدم و کم‌کم پایین رفتم تا این که به کیرش رسیدم. گرفتمش و شروع به ساک زدن کردم. اون بزرگ بود، کشیده و قطور، و طعم شوری داشت؛ دوست داشتم تا صبح به خوردنش ادامه بدم.اون گفت: “آه خوبه! بیش‌تر لیسش بزن.” زبونم رو دور کیرش کشیدم و با دندونم (آروم) بهش فشار آوردم. و برای چند دقیقه به کارم ادامه دادم.-نمی‌تونم! می‌خوام بکنمت.بعد من رو بغل کرد و روی تخت خوابوند. پاهام رو بلند کرد و روی شانه‌اش گذاشت، کمرم رو بالا دادم تا دید بهتری داشته باشه. انگشتش رو لیس زد و وقتی مرطوب شد داخل سوراخم فرو کرد، چند دقیقه بعد اون رو بیرون آورد و به من نگاه کرد.اون کیرش رو روی کونم کشید و توی یه حرکت داخلش کرد. ملحفه رو چنگ زدم و به ناله‌های بابا که بالا رفته بود، گوش دادم.بابا روی من افتاده، بدن‌های عرق کرده‌مون روی هم کشیده شد، زیر وزنش احساس نفس‌تنگی داشتم اما این آزارم نمی‌داد! اون رو بغل کردم و کمرش رو چنگ زدم.-بابا تندر بکن، تندتر!بابا رون‌هام رو مالید و سرعتش رو بیش‌تر و بیش‌تر کرد. کیر دراز و کلفتش تا انتها وارد می‌شد و با هر ضربه بدنم رو به رعشه می‌انداخت. یه مدت بعد شروع به تکون دادن کیر خودم کردم.در عرض چند دقیقه تقریباً ارضا شده بودم، گفتم: “من دارم می‌آم.”بابا جوابی نداد. اون توی کارش غرق شده بود، نمی‌دونم این به‌خاطر مستی‌اش بود یا بیش از حد داغ بودنش. چند ثانیه بعد ارضا شدم و آبم با فشار روی سینه‌ی اون ریخت، اما متوجه نشد. اون شروع به لذت بردن از بدنم کرده بود و حدس می‌زدم برای مدت‌ها به هیچ‌چیز جز ارضا شدن اهمیت نده. پس من فقط بغلش کردم و از حس حرکت کیرش توی کونم لذت بردم. بعد از مدتی بابا داد زد: “داره می‌آد، دارم ارضا می‌شم.” و تمام آب خودش رو داخل کونم خالی کرد. مدتی توی همون حالت موندیم، می‌تونستم خروج آب و ریخته شدنش روی تخت رو حس کنم… بابا کمی من رو تمیز کرد و زیر سرم یه بالشت گذاشت. بعدش طبق معمول رفت دستشویی، برگشت و خوابید؛ البته این‌بار من کنارش بودم.صبح زود من قبل از اون بیدار شدم و منتظر موندم تا چشم‌هاش رو باز کنه. وقتی بیدار شد گفت: “سلام.” سرم رو روی سینه‌اش گذاشتم و بغلش کردم، اون دست‌هاش رو دورم حلقه کرد. ما هنوز لخت بودیم.-بابا… ببخشید که این این رو ازت خواستم، اما نمی‌تونستم مقاومت کنم. من بهت احتیاج داشتم.محکم‌تر بغلم کرد و جواب داد: “من متأسف نیستم، ازش لذت بردم. مامانت… خب اون هیچ‌وقت نمی‌تونه تمام کیرم رو داخل خودش کنه، می‌گه باعث آزارشه. من به اون رابطه‌ی مقعدی رو پیشنهاد کردم اما باعث شد بدتر سرزنشم کنه، ازش ایراد نمی‌گیرم. ولی اون حتی حاضر نشد برام ساک بزنه. حالا بعد از مدت‌ها احساس آرامش می‌کنم.”-الآن حتی بیش‌تر از قبل دوست دارم.دستم رو از روی سینه‌اش پایین کشیدم و کیرش رو گرفتم. بابا بلند خندید و گفت: “دوست داری دوباره بکنمت؟”هیچ مخالفتی وجود نداشت.نوشته: هلوی صورتی

106