سلامبدلیل اینکه فقط نظاره گر بودم موضوع شد بیننده.با این جمله بخودم اومدم .“سلامتی رفیقا ی بیمعرفت که اگه نمی بودن ما قدر خوبا رو نمی دونستیم.”نوش“پیک پیک آخره جمع جمعه آخر نباشه”نوشهمه مست و پاتیل بودیم و با آهنگی از هایده هر کدوم تو حال خودمون بودیم.کامران در حال بشکن زدن بود. داریوش همراه با لبخند با دوست دخترش چت می کرد.منصور و من (سهراب) در مورد نامردیا ی که دیده بودیم صحبت می کردیم.یه سیگار منصور در آورد سرش مثل یه خط شده بود که ما بهش می گفتیم خط زمان روشنش کرد چند ثانیه زمان برد که خط زمان کاملا سوخت سه پوک من سه پوک اون تا تهش.وارد مرحله خلا شده بودم تو حال خودم که بودم چهره ی یک فرشته به چشمم خورد به خودم که اومدم نگو فرشته هه برنامه ی بود که کامران اونو آورده بود یه دختر 20ساله تو پر سینه ها 75 چهره تو دل برو همینجوری که می دیدمش داریوش دستش و گرفت و برد تو اطاق.صدای سکسشون اطاق پر کرده بود من و کامران و منصور داشتیم با خاله صحبت می کردیم (برنامه با یه خاله اومده بود) داریوش کارش تموم شد کامران سه تا تراول 50 داد حاله و رفت داخل .داریوش داشت می گفت خاله دمت گرم عجب کس بود.محو زیبایی لحظه اول که دیده بودم شده بودم ساکت بودم و در فکرش بعد از کامران منصور هم رفت که ترتیبش و بدهبا جملهسهراب تو چی تو هم می زنی؟به خودم اومدمنه خاله نمی زنم.بزن ها از دست میدیش .نه نمی زنم.این بود داستان بیننده بودن من.داستان دهه 80 واسه م اتفاق افتاد.واقعا زیبا بود.نوشته: No Body
58