حدیس جون به من داد

سلام من امینم ۲۲ساله بسیار شهوتی و حشری نمیدونم چرا ولی فک میکنم از تمام هم سن و سالای خودم شهوتی ترمبگذریم این داستان مربوط میشه دو سال قبل و اشنایی من با حدیث دوست دختره پاستوریزه و خجالتی خودممنو حدیث تو دانشگاه با هم دوس شدیم و از بد یا خوب روزگار داستان اشناییمون با همون جزوه گرفتن و این چیزا شروع شد ک نمیخام خیلی وارد نحوه اشنایی مون بشماینکه میگم حدیث خجالتیه ماله بعد از سه چهار ماه اشناییمون بود وگرنه بعدش فهمیدم آب نیست وگرنه شناگر قهاریهخوب حدیث اوله رابطمون خیلی ادا تنگا رو در میاوورد و اصلا پا نمیداد ولی من داشتم یواش یواش رامش میکردمتا اینکه به روز تولد حدیث رسیدیم و حدیث یه جشن تویه کافی شاپ گرفت و نزدیک بیستا از دوستاشو دعوت کرد ک همشون دوس پسر داشتن و دوس پسر حدیث هم ک من بودم رسیدیم کافه یه کیک خوردیم و یکم اهنگ گوش دادیم و بعده تقریبا یع ساعتو نیم کوس کلک بازی جشن تموم شد حدیث اون روز خیلی خوشگل بود خوشگل تر از هر وقتی ک دیده بودم لباسای خیلی باز پوشیده بود موهاشم بر عکس بقیه روزا این دفعه خیلی داده بود بیرون و ارایشه خوبی هم کرده بود خلاصه منو حدیث سوار ماشین بابام ک اوورده بودمش شدیم و یکم تو شهر گشت زدیم نزدیک نیم ساعت هیچ حرفی بینمون رد و بد نشد تا اینکه من نگه داشتم کنار یه مغازه یه دونخ سیگار بگیرم وقتی اومدم حدیث گفت خیلی دلم میخاد منم سیگارو امتحان کنم اولش گفتم نه و اینکه سیگار خوب نیست و منم اگ میکشم از سرع نادونیه ولی قانع کرد منو ک فقط میخاد امتحان کنه ما هم دیگ سیگارو براش روشن کردیمو دادیم یه سه چارتا کام گرفت و چون ناشی بود حسابی سرفش گرفت سیگارم لایت بود و سنگین برا کسی ک عادت نداره خلاصه راه افتادیم تا اینکه سه چهار دیقه ای نگذشته بود ک گفت حالت تهوع گرفته و چشاش سیاهی میره من فهمیدم به خاطر سیگاریه ک بهش دادم بکشه سریع کناره یه سوپری نگه داشتم و یع اب براش گرفتم و یکمم با دست خودم اب زدم صورتش و وای ک چ لحضه ای بود دیدن حدیث همینجوریش منو حشری میکرد و حالا ک دیگ دارم ابم میزنم صورتش لحصه ی قشنگی بود راه افتا دیم ولی انگار حدیث حالش همچنان خراب بود منم مجبور شدم کنار یه پارک خلوت وایسم و یکم دستشو گرفتم و دلداریش دادم ک چیزی نیست و این حالش به خاطر سیگادیه ک کشیده و عادت نداشته اینجوری شده و میون صحبتامون یهو کمی شهوتی شدم و دست خودمم نبود کم کم همینجوری ک تو ماشین نشسته بودیم من صورتمو به حدیث نزدیک کردم و گونشو بوسیدم و اون منو پس نزد !(چون معمولا اینکارو میکرد و میگفت دوس نداره ک از این کارا انجام بده )خلاصه منم ک دیدم حدیث شل کرده به خودش شروع کردم به بوسیدن لبش و حدیث کاملا بدون اعتراض اونم گرم شده و باهام همکاری میکرد و اونجا بود ک یع خنده ریزی اومد و گفت دوستت دارم و با اون حرفش من داغ تر شدم رفتیم نشستیم صندلی عقب و من شروع کردم به بوسیدن گردنش و جالب بود حدیث انگار از من حشری تر شده بود چون تا به خودم اومدم دیدم حدیث کاملا مانتوش از تنش دراووردع منم فرصتو مناسب دیدم و شروع به دراووردن شلوارش کردم تا به خودمون اومدیم حدیث ک کاملا لخت شده بود منم فقط زیر پوشم تنم بود و کیرمم دیگ داشت میترکید حدیثو به بغل خوابوندم و خیلی اروم با کیرم شروع گردم بازی با کونش یکم با انگشت با سوراخش وز رفتم تا اماده بشه چون مشخص بود باره اولشه داره میده یا حداقل کم داده چون سوراخش واقعا تنگ بود و وقتی دیدم امادست اروم کیرمو سر دادم تو کونش حدیث شروع کرد به ناله های یواش و ن هر چقدر بیشتر عقب جلو میکردم این ناله ها تبدیل به گریه میشد من دیگ از خودم بیخود شدم و تقه زدنو سریع تر کردم و حدیثم ناله و گریه میکرد ولی سعی میکرد جلو خودشو بگیره بعد دوسه دیقه کیرمو دراووردم و گذاشتم تو دهنش ک ساک بزنه و مشخص بود ناشیه چون یه جوری ساک زد ک کیرم تا دو هفته زخم بود و خاستم دوباره از کون بکنمش ک دیدم مثه اینکه فعلا امادگیشو نداره برا همین شروع کردم به لاپایی دادن ولی ابم در نمیومد چون کیرمم میدونست ک چ سوراخه تنگو و دست نخورده ای رو داره از دست میده برا همین دوباره کیرمو گذاشتم تو سوراخ کونش این بار دیگ خیلی مراعاتشو نکردم و تا ته کردم داخلش و تلمبه هامم سریع تر شد جوری ک حدیث ناله های شدیدی میکرد ولی این ناله ها بیشتر منو حشری میکرد من برا اینکه یکم ارومش کنم از پشت محکم خودمو چسبوندم بهش و لاله ی گوششو مکیدم تا کمی اروم بشه و اتفاقا جواب داد دیگ بعد شیش هفت دیقه ابم داشت مومد منم تبمبه هامو محکم تر کردم جوری ک حدیث یهو یه داد ببند زد و همون لحضه کله ایه من درومد و بی حال افتاد رو حدیث بعد سه چهار دیقه با زحمت لباسامونو پوشیدیم و من حدیثو رسوندم خونشون و رفتمنوشته: Amin paydar

68