چی شد بگا رفتیم

درست مثل ثانیه‌های قبل از یه انفجار، خیال می‌کنی همه چیز سر جاشه ولی با یه انرژی اولیه، یه تحریک یا یه تلنگر همه چیز از هم می‌پاشه و متلاشی می‌شه.هفده سالش بود، شیرازی و از اون دخترای آفتاب مهتاب ندیده. چشماش مشکی بود ولی وقتی دقت می‌کردی یه معصومیت خاصی رو داخل چشماش می‌دیدی. دوست پسرش بهش می‌گفت تو چه جوری همه چیز صورتت خوشگله دختر؟ لبای خوش‌فرم، بینی ظریف و کوچک، دستای کشیده و سفید، ای خدا کاش همیشه جلو چشمام بودی و می‌تونستم ببینمت؛ البته رابطه‌شون خیلی زود تموم شد. پسره مودی بود و رو اعصاب پریسا راه می‌رفت. پریسا هم که ته تغاری و یه ذره لوس.باباش از اون تعصبیا بود، نمی‌ذاشت زیاد بیرون بره، حالا هم به خاطر وضعیت جامعه و هم به خاطر این کرونای پدرسگ. پریسا هم تو بد سنی بود، سنی که دوست داری لجبازی کنی تا قدرت و استقلالت رو به رخ بکشی، همین شده بود که از عمد با پسرای بیشتری می‌گشت و بیشتر بیرون می‌موند. از اون جایی که خوشگل و ناز بود، خیلی راحت می‌تونست دوست پسر داشته باشه. از دایرکت اینستاش که پر از پیام‌های ضعف کس‌ها بود گرفته تا تو خیابون که همیشه چندتا پسر دنبالش راه میفتادن.زندگیش پر بود از این رابطه‌های یه روزه. هیچ وقت نشده بود که ادامه پیدا کنه. با یه پسر می‌رفت بیرون، شام می‌خورد و دیر وقت برمی‌گشت خونه و از باباش کتک می‌خورد. یا مثلا با با چندتا از دوستای دخترش راه میفتادن تو خیابون و تهش با چندتا پسر می‌رفتن قلیون می‌کشیدن. هیچ وقت از این حد تجاوز نکرده بود تا این که آرمین رو دید.آرمین به پریسا گفته بود که ترم آخر تغذیه دانشگاه شیرازه. اصالتا اقلیدیه و چون پولدارن، براش تو شیراز یه خونه مستقل کرایه کردن. از اون پسرای باتجربه بود. موهاش بلوند بود. تیشرت تنگ می‌پوشید و همیشه خدا بوی سیگار می‌داد. یه جذابیت خاصی داشت. اولین بار واسه یه استوری پریسا ریپلای کرد. یه شب چت کردن و آخرش آرمین خیلی ریلکس پیشنهاد کرد فردا دیت بذارن. پریسا قبول کرد.رفتن یه کافه طرفای دوستان معالی آباد. پریسا زودتر رسید. با پسرا زیاد بیرون رفته بود ولی این اولین بار که یه دیت رسمی این جوری میومد، واسه همین یه خرده استرس داشت. وارد کافه شد. باریستا به سمت میز رزرو شده‌شون راهنمایی‌ش کرد. دلش مثل سیر و سرکه می‌جوشید. از استرس هی اینستاشو رفرش می‌کرد و هر از گاهی هم میزهای بغلی رو می‌پایید تا این که بعد از حدود نیم ساعت آرمین رسید. آرمین رو از روی عکسی که شب قبل براش فرستاد بود، شناخت. موقع بلند شدن انقدر هول شد که نزدیک بود میز رو برگردونه ولی خوشبختانه تونست تعادلش رو حفظ کنه. آرمین سلام کرد و بهش یه چشمک زد بعدم دست‌شو دراز کرد تا با پریسا دست بده ولی پریسا باهاش دست نداد و نشست.آرمین خیلی راحت بود. از روزمرگی‌هاش می‌گفت و مدام در مورد زندگی پریسا سوال می‌کرد. برعکس پسرای دیگه بحث رو همون اول جنسی نکرد. خیلی نگذشت که پریسا از آرمین خوشش اومد. شب اول به همین سادگی تموم شد. هر دو یه پاستا خوردن و بعدم از هم خداحافظی کردن. این سری پریسا دست‌شو جلو برد و با هم دست دادن. یه مدت به همین منوال گذشت. آرمین خیلی متشخصانه رفتار می‌کرد. برای ارتباط جسمی هیچ فشاری وارد نمی‌کرد و تو اکثر قرارها خیلی آروم دست پریسا رو می‌گرفت و در مورد روزمرگی‌هاش حرف می‌زد. بعضی وقتا هم خب سیگار می‌کشید. پریسا از سیگار می‌ترسید. می ترسید یه وقت آرمین بهش تعارف کنه و معتاد بشه یا حتی می‌ترسید لباسش بوی سیگار بگیره و باباش بیشتر اذیتش کنه ولی خب چیزی نمی‌گفت. از کم رویی‌اش بود که حرفی نمی‌زد. یه مدت این شکلی گذشت. پریسا روز به روز بیشتر عاشق می‌شد و بیشتر به ازدواج خودش و آرمین فکر می‌کرد. یعنی به هم میومدن؟ یعنی آرمین پسری بود که وقتی جلوی دوستاش بگه دوست پسرش اینه، بقیه براش خوشحال بشن و به حسن انتخابش تبریک بگن؟همه چیز خیلی رمانتیک پیش می‌رفت تا این که یک روز آرمین از پریسا خواست تا واسه آخر هفته به یه بهانه مامان و باباش رو بپیجونه تا بتونه با آرمین و دوستاش بیاد باغ قلات. آرمین می‌گفت به زور تونسته این باغ رو گیر بیاره. باغ دوست یکی از دوستاشه و فقط آخر همین هفته خالیه. پریسا اولش دلشوره گرفت ولی بعد خودش رو آروم کرد و رفتار جنتلمنانه آرمین رو به خودش یادآوری کرد.پریسا یه هفته از خونه بیرون نرفت و تا می‌تونست با لوس بازیاش ناز باباشو کشید تا بالاخره به بهانه امتحان‌های مجازی تونست باباشو راضی کنه که یه شب بره خونه دوستش تو صدرا بمونه که صبح راحت تر بتونن با هم امتحان بدن. پریسا به دوستش نگین هم راجع به قضیه باغ گفت ولی نگین قبول نکرد تا باهاشون بیاد ولی خب پریسا ازش خواست که اگه مامان و باباش باهاش تماس گرفتن الکی به دروغ بگه که پریسا کنارشه.آخر هفته شد. آرمین با 206 خاکستریش اومد سر خیابونی که خونه پریسا اون جا بود و به پریسا یه میس کال زد. پریسا همین جوری که دزدکی پنجره خونه رو می‌پایید تا خدای نکرده یه وقت باباش نبیندش، از خونه بیرون اومد، کل کوچه رو پیاده راه رفت تا برسه به سر خیابون. سوار شد. ماشین مثل همیشه یه بویی شبیه بوی چوب می‌داد. گازش رو گرفتن و رفتن. تو راه آرمین هر از گاهی دستای پریسا رو تو دست راستش می‌گرفت و با تکون دادن شستش نوازشش می‌کرد.بعد از گذروندن ترافیک زهرماری و همیشگی جاده قلات و یکی دوبار اشتباه رفتن، بالاخره باغ رو پیدا کردن. آرمین به دوستش زنگ زد و در رو براشون باز کردن. از ماشین که پیاده شدن پریسا شوکه شد و هزار بار آرزو کرد کاش نگین هم باهاشون اومده بود. به جز خودش بقیه همه پسر بودن. با خود آرمین چهارتا پسر بودن. همه دوستای آرمین بوی عرق سگی می‌دادن. دهن‌شون رو که باز کردن تا سلام کنن نزدیک بود حال پریسا بد بشه. بوی تلخ الکل و سیگار و احتمالا ماری قاطیِ هم بود. پریسا گفت ماسک نزدین؟ که همه‌شون زدن زیر خنده. آرمین گفت بچه‌ها خخخ برین ماسک بزنین. اونام رفتن ماسک زدن و برگشتن.وقتی برگشتن آرمین سریع جلو اومد و شروع کرد به معرفی رفیقاش. این چاقه سهیله، خیلی گشاده [چهارتاشون خندیدن] این لاغر عینکیه امینه، دکمه‌تو ببند بابا. مگه می‌خوای بچه شیر بدی؟امین: به تو چه بابا.آرمین: موهای سینه‌شو تو رو قرآن.این کسخل ریشی شاد هم ممده. درد تو کونت. نیشت رو ببند و به پریسا خانم سلام کن.محمد: سلام پریسا خانم. [چشمک]رفتن داخل ویلا نشستن و چند دست حکم بازی کردن و قرار شد هر گروهی که یه دست می‌بازه، یه پیک بره بالا. پریسا اولش گفت الکل نمی‌خوره که شروع کردن به مسخرده کردنش و انقدر رو مخش راه رفتن تا قبول کرد. پریسا یه جوری شده بود. معذب بود. آرمین هی می‌خندید. حتی یه دست آسش رو ننداخت تا امتیاز نگیرن. آرمین و پریسا هی می‌باختن و پریسا هی مجبور می‌شد پیک بالا بره. سرش داشت گیج می‌رفت. حالت تهوع گرفته بود. همه چیز داشت دور سرش می‌چرخید. چشماش داشت تار می‌شد که دید هر چهارتاشون دارن لبخند می‌زنن.آرمین گفت بچه‌ها فکر کنم الان وقتشه. الان دو باره که من دختر آوردما. سری بعد نوبت توئه دیگه ممد. تو خواب و بیداری بود و این چیزا رو می‌شنید. مغزش توانایی تحلیل این داده‌ها رو نداشت. انگار داشت غرق می‌شد و فقط می‌تونست امیدوار باشه سالم برگرده خونه. محمد اومد شال پریسا رو کنار بزنه که آرمین زد تو دستش و گفت اول صاحبش. آرمین سرشو آورد نزدیک گوش پریسا و گفت خب دیگه وقشه بچشمت. جوووون. کوچک‌ترین مقاومتی کنی سالم برنمی‌گردی خونه. به نفعته که ساکت و آروم بشینی و بذاری بچه‌ها خوب بلیسنت و بکننت.دنیا هنوز دور سر پریسا چرخ می‌خورد. واقعا نمی‌تونست مقاومت کنه. پیش خودش فکر کرد یعنی تو عرق چی ریخته بودن؟ ولی همه اینا به کنار از بیشترین چیزی که بغضش می‌گرفت تغییر رفتار آرمین بود، آرمینی که عاشقش شده بود! چی فکر می‌کرد و چی شد.آرمین با یه خشونت خاصی شال پریسا رو از سرش کشید و انداخت یه طرف. بعد شروع کرد به ور رفتن با رون و ساق پریسا. پریسا هی می‌خواست با همون توان اندکش مقاومت کنه ولی هی از آرمین سیلی می‌خورد. انقدر سیلی خورد که دیگه دست از مقاومت برداشت. آرمین تو گوشش می‌گفت وای چه گوشتی هستی پدرسگ. دم بابات گرم. خوب چیزی ساخته. باید حرفشو گوش می‌کردی عزیز دلم. عروسکی مثل تو نباید شبا دیر بره خونه. پریسا خیلی هشیار نبود ولی این حرفا رو می‌شنید و داشت تحریک می‌شد. دوتا از دوستای آرمین هم اون پشت داشتن لخت می‌شدن و یکی‌شونم داشت با کیرش ور می‌رفت.آرمین صورت پریسا رو با دست راستش محکم گرفت و شروع کرد به لب گرفتن. انگار روزه‌داری که می‌خواد بعد از یه روز گشنگی افطار کنه، واسه پیچیدن تو بدن پریسا ولع داشت. همه جای صورت پریسا رو لیس می‌زد، لب‌هاشو، لپ‌هاشو، پیشونی‌شو. بینی کوچک‌شو آروم گاز می‌گرفت و زیر گوشش می‌گفت خیلی خوشگلی حروم‌زاده. پریسا آروم می‌لرزید و بدنش شل شده بود. آرمین خیلی تو کارش وارد بود. قشنگ تحریکش کرده بود. وزن بدنش رو یه کم از روی بدن خسته و بی حال پریسا برداشت و یکهو خیلی وحشیانه شروع کرد به باز کردن مانتو و بعدم پیرهن پریسا. پریسا هر کاری کرد زور آرمین به زورش چربید. فقط تونست رو صورتش تف کنه. دوستای آرمین اون پشت حرکت دستاشونو تندتر می‌کردن و هر از گاهیم داد می‌زدن جووون. آرمین با دستایی که از هیجان می‌لرزیدن دکمه‌ها رو یکی یکی باز می‌کرد و در همین حال آب دهنش رو قورت می‌داد. وقتی کل دکمه‌ها رو باز کرد، عقب تر رفت و گفت چقدرررر سفیدی پدرسگ. وای. وای. باورم نمی‌شه که قراره تو رو بگام. بعدم دست پریسا رو گرفت و کمکش کرد که بلند شه و هش گفت شلوارت رو در بیار. پریسا با همون زور کمش اومد مقاومت کنه که آرمین دوباره زد تو گوشش.پریسا با یه شورت و سوتین مشکی خوشگل جلوی چهارتا پسر وایستاده بود. چهارتا کیر راست. انگاری که کل خون بدن‌شون جمع شده باشه تو کیراشون. پریسا تا حالا از نزدیک کیر ندیده بود و واقعا ترسیده بود. در عین حال تحریک هم شده بود. یه قسمت از وجودش آرزو می‌کرد که بتونه یه جوری از اون جا فرار کنه و برگرده خونه ولی یه قسمت از وجودش تشنه سکس شده بود. دوست داشت بره و همه اون پسرا رو بغل کنه و بعدم کیرشون رو بذار تو سوراخ‌های بدنش. این فکرا فقط تو سرش بود ولی در ظاهر خیلی معصومانه دستاشو جلوی کسش گرفته بود و گردنش رو هم از خجالت خم کرده بود. با علامت دست آرمین بقیه پسرا هم به بدن بلوری پریسا حمله کردن. چهارتا زبون، هشت تا دست، چهارتا کیر مدام روی جاهای مختلف بدنش سر می‌خوردن.محمد از پشت سوتین پریسا رو باز کرد و با یه جهش خیلی سریع اومد و رو به روی پریسا وایستاد. تو چشمای پریسا نگاه کرد و بعد خیلی سریع یکی از سینه‌های پریسا رو کرد تو دهنش و با دستشم اون یکی سینه‌شو تو دست گرفت و مالید. امین با اون هیکلش قناسش جلوی پریسا زانو زد و تو یه حرکت شورت مشکی پریسا رو پایین کشد و شروع کرد به خوردن قسمت ابتدایی کشاله رون پریسا. سهیل هم با اون هیکل تپل و گنده‌اش از پشت پریسا رو بغل کرده بود و کیرش رو به یه جاهای نامعلومی می‌مالید. آرمین هم مدام داشت لبای پریسا رو می‌خورد و انگار سیری نداشت.بعد سهیل رفت گوشه وایستاد و در حالی که شورت و سوتین پریسا رو بو می‌کرد شروع کرد به جق زدن و بعدم خیلی زود ارضا شد و آبش رو ریخت وسط شورت پریسا. محمد پریسا رو خوابوند، کیرش رو گذاشت بین ممه‌هاش. گفت بی همه چیز با این سنت خوب ممه‌هایی داریا و کیرش رو بین سینه‌ها عقب و جلو کرد. بعد دید فایده نداره و به پریسا گفت زودباش تف کن. آها آره. بیشتر تف کن جنده می‌خوام راحت سر بخوره. تفف کنن. بیشتر. بیشترررر. تف کننن جنده سگ.آرمین بالاخره بیخیال لب‌ها شد. لباس هاشو سریع درآورد و همین جوری که محمد داشت کیرش رو بین ممه‌های پریسا عقب و جلو می‌کرد، کیرش رو گذاشت رو لبای پریسا و بعدم زد تو گوشش و گفت بخورش ضعفیه. پریسا فیلم پورن زیاد دیده بود ولی بلد نبود درست ساک بزنه، واسه همین آرمین هی می‌زد تو گوشش و می‌گفت گاز نزن حرومی. بمک. فکر کن موزه چمی‌دونم خیاره. نه جنده این جوری نه. بی پدر می‌گم گاز نزن. سرش رو لیس بزن. آها آفرین همین جوری. با زبونت بازی کن. همین جوری که داری مک می‌زنی زبونت رو روی کیرم بچرخون. امین هم پاهای پریسا رو کامل باز کرده بود و داشت رون و ساق و انگشت‌هاشو لیس می‌زد. آه پریسا بلند شده بود. انقدر آه آه می‌کرد که سهیل مجبور شد یه پارچه بیاره و تو حلقش بچپونه.محمد انقدر خودش رو عقب جلو کرد و انقدر با ممه‌های خوش فرم و نوک صورتی پریسا ور رفت که دیگه طاقتش تموم شد. اومد بالای سر پریسا که کیر آرمین تو دهنش بود، وایستاد و شروع کرد به جق زدن و بعد از حدودا یه دقیقه همه آبش رو موهای مشکی پریسا ریخت.آرمین گفت خیله خب وقتشه پرده‌شو بزنم. امین دست از کارش کشید و رفت دور وایستاد و پریسا شروع کرد به جیغ و داد کردن که آرمین خیلی محکم زد تو گوشش و گفت آروم گاووو. باغای بغل صدای کیری‌تو می‌شنون. بعدم پارچه که یه کم از دهنش بیرون اومده بود رو دوباره کامل چپوند تو دهنش و گفت بهت گفتم اگه می‌خوای با همین تعداد دست و پا برگردی خونه، خفه شو و بذار کارمون رو بکنیم.با اشاره آرمین سهیل با اون هیکل خیکی‌ش بدو بدو رفت و لوبریکانت و کاندوم رو آورد. آرمین کاندوم رو کشید سر کیرش و تا جایی که می‌تونست لوبریکانت هم بهش زد. کمر پریسا رو کامل چسبوند به فرش اتاق، پاهاش رو کامل باز و هفتی کرد و کیرش رو خیلی آروم گذاشت رو کسش. کسش کامل خیس و چسبناک شده بود. بدنش هم خیس بود و یه بوی بدی گرفته بود. بویی که احتمالا ناشی از آب دهن و عرق دوستای خودش بود. یه ذره دلش رو زد ولی انقدر پریسا سفید و گوشتی بود که با این چیزا از کردنش منصرف نمی‌شد. انقدر کیرش رو روی کس پریسا کشید تا داد پریسا بلند شد و بالاخره بعد از یه ساعت سکوت به حرف دراومد و گفت بکن تو. بکن تو. اذیتم نکن آرمین. آرمین یه خرده عقب رفت و بعد با یه نیروی زیاد کیرش رو تو کس پریسا فرو کرد. چشمای پریسا سیاهی رفت و چندثانیه نفسش بالا نمیومد. از کسش خون بیرون زد ولی آرمین بدون ذره‌ای توجه به تلمبه زدنش ادامه داد و حتی سرعتش رو بیشتر کرد. بعدم با دستاش گردن پریسا رو فشار داد. پریسا وحشت کرده بود. آرمین سرش رو نزدیک کرد و شروع کرد به خوردن گردن پریسا. پریسا تو حالت ترس و لذت غرق شده بود و نفسش بالا نمیومد.بعد از ده دقیقه یه ربع آرمین کیرش رو بیرون کشید و گفت دهنت رو باز کن جنده سگ و کل آبش رو تو دهن پریسا خالی کرد. پریسا نزدیک بود بالا بیاره، بوی کثافت آب منی و عرق بدن آرمین داشت حالش رو بد می‌کرد. دیگه نتونست تحمل کنه و همون جا روی کیر آرمین بالا آورد. صورت آرمین از عصبانیت سرخ سرخ شد و پریسا رو گرفت زیر مشت و لگد و انقدر تو صورتش مشت زد که از حال رفت.دوستاش ترسیدن و اومدن گرفتنش و گرنه دختره رو کشته بود. محمد سرش داد زد مگه دیوونه شدی مادرجنده؟ نزدیک بود محمد رو هم بزنه که سهیل و امین گرفتنش. خیلی زود آروم شد. آرمین هنوز داشت می‌لرزید. امین دویید یه پارچه آورد تا آرمین بدنش رو تمیز کنه. بعدم یه پارچه دیگه آوردن و استفراغ باقی مونده رو از روی بدن پریسا و فرش جمع کردن.امین گفت آرمین لامصب خودت رو کنترل کن. نزدیک بود به گامون بدی. آقا من اصلا نخواستم. دختره رو بردارین ببریم برسونیمش. خایه کردم به خدا. سری بعد من اول می‌کنم.آب کیر سهیل روی شورت پریسا لیز می‌خورد، با همون وضعیت شورت رو پای پریسا کردن و بقیه لباساشم یکی یکی برش کردن. پریسا همین جوری بیهوش بود. دوتا ماشین بودن. آرمین و محمد پریسا رو گرفتن و روی صندلی عقب به حالت درازکش خوابوندنش. بعدم نشستن جلو و حرکت کردن. سهیل و امین هم پشت‌شون راه افتادن. یه ذره پایین تر طرفای دوکوهک پیچیدن تو یه کوچه خلوت و پریسا رو همون جا ول کردن و بعدم گازش رو گرفتن و رفتن.از اون ماجرا دو هفته گذشته بود. پریسا چهارزانو روی فرش اتاقش نشسته بود و داشت دیوار رو نگاه می‌کرد. حوادث اون روز از ذهنش پاک نمی‌شدن. حتی گریه‌اش هم نمی‌گرفت. انقدر اتفاقات رو مرور می‌کرد که سر درد می‌گرفت. برخلاف چیزی که فکر می‌کرد مامان و باباش دعواش نکردن. مامانش وقتی دیدش بغلش کرد و گریه کرد. باباش رو در رو خودش رو بی تفاوت نشون داد ولی طاقت نیاورد و رفت تو دست‌شویی و زد زیر گریه، پریسا صدای گریه باباشو شنید. پیش پلیس هم رفتن و شکایت کردن ولی نتونستن خیلی کاری رو از پیش ببرن. آرمین همه چیز رو به پریسا دروغ گفته بود. اصلا همچین کسی با همچین مشخصاتی تو بچه‌های تغذیه دانشگاه شیراز نبود. پریسا طاقت نیاورد، رفت موزر باباش رو از تو حموم برداشت و در حالی که موهاش رو از ته می‌زد، گریه می‌کرد.شنید که مامانش می‌گفت باید ببریمش پیش یه روان‌شناس. جاکشا زندگی عزیز دردونه‌ام رو سیاه کردن. امیدوارم تو این دنیا هیچ خیری نبینن. باباشم گریه کرد.پریسا انقدر گریه کرد تا خوابش برد.ادامه دارد…اگه دیدم بازخوردها خوب بود، ادامه‌اش رو هم می‌نویسمنوشته: دخترا نرمن

51