نامردی تاوان داره

مثل بقیه روزای تابستون که دچار روزمرگی بودم زیر کولر مغازه داشتم بیرون و نگاه میکردمولی امروز ی تفاوت داشتخیابوون سراسر پر جمعیت از سر کله هم بالا میرفتن جای سوزن انداختن نبودمدافع حرم اورده بودن بچه های پاساژ مغازه هاشونو یکی یکی بستن یسریا از ترس یسریا رفتن تو مراسم باشنمن باز بودم و تو فکر این حرفا نبودمیهو یه صدایی از پشت سر گفت_اقا ببخشیدبرگشتم چهره خیلی اشنایی بود کجا دیدمش از اون اشناهایی بود که تا حالا ندیده بودمش_اقا+ببخشید جانم بفرمایید_بامپر دارید از این قابایی که فقط دور گوشی و میگیرن+گوشیتونو ببینم .بله دارمقاب هارو نگاه کرد دلم نمیخاس بره میخاسم بمونه همینجا فقط نگاهش کنمحالا فهمیدم کجا دیدمش ،تو خواب تو رویا تو تمام تصوراتم واس ادامه زندگیممحو لپای قرمزش چال لپش و موهای مشکیش بودم کهبیش از حد مشکی بود تا حالا اینقدر مشکی مطلق ندیده بودمیه صدای دو رگه با لحن خشونت رشته افکارمو پروند_پسر جان در این مغازرو ببند بزن بیرون مردم اون بیرون دارن اشک میریزن تو کاسبی میکنی+چه ارتباطی داره اقا جان_ارتباط داره میبندی یا برگشتم هم دهنتو ببندم هم مغازتوعصبی شدم اومدم جوابشو بدم ،،انگشت هیس دختر روبرومو دیدموقتی یارو رفت ته پاساژو بیاد خانم زیبای رویاهام گفت بحث نکن با امثال اینها اینا قدرتشون باتوم تو دستشونسه تا گارد که رو میز بودو بش دادم گفتم پس اینارو شما ببرید بعد ظهری وقتی برام بیارید هرکدومو نخواستینسریع رفتم اوور دخل قفل و گرفتم دستماون هیکل نخراشیده و نتراشیده مامور سپاه شاید مامور رسوندن من به زیبای من بوددخترک تعجب کرده بود و گفت پس کارتتون رو بهم بدین تماس بگیرم اگ بودین بیامعالی بود عالی هدف دوم من ک میخاسم اجراش کنم و خودش اجرا کرد و ازم کارت خواستیکی دو روزی گذشتن دختر رویاهام برگشت و ن حتی خبری بود ازشفکرم همجا رفت از اینکه گاردا رو بردو ب خاطر پول ندادن بر نگرده تااااا حتی مرگشروز سوم حوالی ساعت های ۱ ظهر بود داشتم اماده رفتن خونه میشدماومد داخل همه صدا ها قطع شد همجا تار شد و فقط تصویر واضح مریم جلوم بود_سلام اقای محمدی.من واقعا شرمندممن فقط صدای بمش و اندک لهجه تهرانیش و میشنیدم نه معنی کلماتشبه خودم اومدم+سلام خواهش میکنم_مجبور شدم دو سه روز برم شهرستان و دائم تو فکر شما بودم اخه کارتتون مونده بود خونه نمیتونستم بهتون اطلاع بدم.چقدر فحشم دادین این مدت+خندیدم و گفتم این چه حرفیه فدای سرتو باور کنید من الان دیدمتون یادتون افتادماصرار داشت پول ستا گاردو بکشم که دیر کرده.منم گفتم به خاطر این حرفتون اصن پول هیچکدومو نمیگیرم تا مجبور بشید مشتریم بشینقرار شد یکسری هدست جنس خوب براش بیارمو شمارشو گرفتم بهش خبر بدمشب دلم دووم نیاوردپیامش دادم خانمه نادری سلامبعد از چند دقیه جواب داد_سلام جانم+میخام یه سوال بپرسم ولی میترسم_چرا ترس+اخه یکم شخصیه_راحت باشید+خانم نادری با کسی تو رابطه هستین؟؟_ن و دوس ندارم باشماز یکطرف خوشحال از تنها بودنش.از یک طرف ناراحت از اینک نمیخاد+اسم کوچیکتونو میشه بدونم_مریم+مریم خانم من شمارو سالهاست میشناسم .شما چهره اشنای رویای منیبزارید حرف اخرمو همین اول بزنم دوست دارم باهم باشین اهل صغری کبری چیدن نیسم .ولی از اولین برخوردم باهاتون شدین فکر شب و روزمخودتون میدونید به خاطر شغلم میتونم با خیلیا باشم ولی شما شدین دنیای من_یه استیکر خنده و …اقای محمدی منم حرف اخرمو اول میزنم من تا حالا دوس پسر نداشتم و نمیخامم داشته باشم چون خانوادم رفیقمن و کسیو نمیتونم بهشون معرفی کنم+چرا معرفی کنید اصلا میتونیم یواشکی باشهوقتی اون جمله ی کلیشه ای که من با هیچکس نبودم رو گفت دلم بهم گفت مخشو زدی و میخاد برات ناز کنهمدتی گذشت و من روز و شب باهاش تلگرامی چت میکردم راضی بشهراست میگفت تا حالا با کسی نبوده بیستو یکی دوساله بود جای تعجب داشتخانوادش باهاش خیلی جور بودنمریم بچه ته تغاری بود همه دوسش داشتن چه دوتا خواهراش چ دوتا برادراشهر طوری بود به ی ملاقات حضوری راضی شدتوی خیابون سوارش کردم رفتیم کافه نمیدونم چطور با چ حرفایی ولی فقط میفهمیدم یسری حرفای چرتو بی معنی بهش میگفتمخندید ،گفت من دلیل این همه اصرارتو نمیدونم و نمیفهممجوابش یه جمله بود ،بابا جان من دیوونت شدم عاشقت شدم وگرنه این همه خودمو تحقیر نمیکردمقبول کرد.یمدت فقط چتی و خیلی محدود باهم باشیمدنیای من از اون روز دچار تغییر شدهر روز عاشق تر از روز قبل مریم وابستم شده بوددو ماهی گذشت قرارای حضوریمون زیاد شده بودروز موعود رسید .تا اونروز نمیدونستم خانواده مریم چقد پولدارن .من پیاده توخیابون راه میرفتمیه شاسی بلند سفید کنارم وایساد .:عشق من کجا داره پیاده میره که من اطلاع ندارمهاج و واج مریمو نگاه کردم تو کجا بودی این ماشین کیه،سوار شدم و شروع کرد توضیح دادنمن میاخستم ببینم تو وااس پول و موقعیت من اومدی جلو یا نه ولی فهمیدم تو اصلا خبر نداری و حتی نمیشناسی خونواده منوو خیلی خوشحال شدم که تو منو واسه خودم میخایمریم دختر یکی پولدارای شهر کوچیک من بود ولی خب من نمیشناختمتو فکر بودم سبک سنگین میکردمیهو با صدای مریم رشته افکارم پاره شد_بریم خونه مامن هنگ کردم خونه شما؟؟؟پس خونوادت_نو اون خونه نمیریم یه خونه دیگه+بریمخونشون نزدیک خونه ی ما بود رفتیم داخل نشستیم گفتیم خندیدیم دیگه دلم طاقت نیورد دستای مریمو گرفتم ربروم بود موهای مشکی یه بافت یقه اسکی مشکیمریم میتونم یکم بقلت کنم ،مریم دستاشو باز کرد پرید بقلم در گوشم گفت من چی من میتونم بقلت کنمبهم چسبیدیم حدود یک دقیقه بود که بی حرکت و ساکت تو بغل هم بودیمتنها صدایی که تو اونهمه سکوت حکمرانی میکرد صدای توپ توپ قلب مریم برای منو قلب من برای مریم بودصورتشو اورد رو بروم بهم خیره شدیم هردو باهم ی لبخندی زدیم و لبامون و گذاشتیم رو هم احساس پرواز داشتم چشمامون بسته بود چشمامو باز کردم دیدم مریم تو اوج و چیزی نمیفهمه از خودم جداش کردم نگام کرد ی لبخند دیگ و باز بوسیدن لبهاشتو فکر سکس نبودماخه لذت به دست اوردن واقعی مریم اونقدر زیاد بود که من خودم رو قدرتمند ترین ادم شهر میدونستمانروز تموم شد هر روز ظهر کار ما این بود مریم میومد دنبالم به جای خونه میرفتم خونه ی مریم تا بعد ظهراما اونروز فرق داشتدلم میخاست بدنشو لمس کنم دلم میخاست فتحش کنممثل همیشه رو تخت افتادیم خوابید تو بغلم یکم به موهاش ور رفتم واس اولین بار سینشو گرفتم یهو ترسید یه تکون خورد و خندش گرفت از برق چشمام راضی بودنشو فهمیدم کارم بیشتر شد دو دستی سینهاشو میمالوندمصداش بالا و بالاتر میرفت کم کم خودش شروع کرد همکاری میکرد دستم گذاشتم رو کونش میمالوندم اومد روم از روی لباس خودشو میمالوند به کیرم داشت با این کار ارضا میشد یهو صداش زدم مریم از حرکتایستاد صدای نفس نفس زدناش پر اتاق شده بود موهاشو از تو صورتش رد کردمگفتم زندگیم چته خجالت میکشید سرشو گذاشت رو شونم بوسیدمش دستمو کردم تو شلوارش واکنشی نداشتاجازه هست خانومم لبخندزیبایی زد که بدون شک بهترین و شیرین ترن لبخند زندگیم بودشلوارشو کشیدم پایین خوابوندمش رو تخت خجالت میکشید گفت پتو بکش رومومن زیر پتو لختش کردم خودمم لباسامو در اوردم اولین بار بود سینه هاشو میخورم بهترین لذت دنیا مریم حشری شده بود و تو اوج میخاسمکیرمو بزارم بین پاهش بلند شدم اینکارو کنم نذاشت خجالت میکشید قرار شد زیر پتو هر کاری کنیم وقتی گذاشتم در کسش تمام بدنم و لذت فرا گرفت ی اهی مریم کشیدداغ بود خیلی داغ بود کسش گرماش ب پایین شکمم میخورد لذت میبردمیکم مالیدمش اب از همه جامون راه افتاده بود برش گردوندم لیزش کردم گذاشتم در سوراخشاز زیبایی بدن مریم همینو بگم روی کمرش دوتا چال داشت که منو دیوونه میکردتنگ بود و سخت بود برای اولین بار هر طوری بود ادامه دادم مریم خودش میخاستدیگه الان کیرم داخل بود فقط میگفت سعید یواش سعید تر و خدا ارومدلم نمیخاست اذیتش کنم کشیدم بیرون ولی مریم گفت اشکال نداره منم میخامدوباره شروع شد اینبار تلمبه هام بیشتر و سریعتر شد هردو باهم ارضا شدیمو تموم شد اونروز تا دو روز به هم پیا م و زنگ نمیزدیم گذشت وبهم زنگ زد دارم میرم فلان قهوه خونه میایمنم مغازرو بستمو رفتم رسیدم زنگش زدم گفت بیا طبقه بالا .طبقه بالا خانوادگی بود دختر و پسر تنها نمیتونست بره تعجب کردمکارگرای قهوه خونه منو میشناختن گفتن اره بالا منتظرتنبه خیال تنهایی مریم با ی دست گل نرگس به دست رفتم تو درو باز کردمو با هیجان رفتم تو .بد ترین سکانس عمرم بود مریم بلند شد اومد سمتم و گفتمعرفی میکنم اینم اقا سعید که بهتون گفته بودم سعید جان اینام خانوادم و وایساد معرفی کردن خواهرم…شوهر اقا … خواهر دومم …شوهرش اق…داداشم …همسرش…اون معرفی میکرد و من در بهت و اضطراب سرخ شده بودم جوری که احساس میکردم کل خون بدنم از سرم میزنه بیرون الانصدای مریم نمیومد همجا سکوت بود همچی مثل صحنه اهسته شد به خودم اومدم مریم هنوز داشت معرفی میکرد دایی…دوستم…سالگرد ازدواج خواهرش بودطبقه بالارو دربست کرده بودن با همه سلام و احوال پرسی کردم و به اسرار بقیه نشستم گوشه ی تخت شروع شد بزن و برقص و کیک خوردن من بهت زده و ساکت یه گوشه فقط دلم میخاست برم بیرون خواهرش گفت قلیونارو نیوردن پسبهترین موقعیت بود گفتم اشنای منن میرم سراغشون اومدم بیرون احساس بدی بود خیلی بدمریم فهمیده بود سریع اومد پایین پیشم اومد نا خود اگاه دستم رفت بالا و زدم تو گوشش بیشعور احمق این چه کاری بود کردی .ناراحت بودم از حرکتم ولی همچیز گنگ بود برام گفت میدونم اشتباه کردم الان فهمیدم پشیمونم ولی آبرومو نبر بیا بالا بعد برو دلم نمیخاست ولی رفتم به خاطر عشقم به مریم دوس نداشتم اذیتش کننیکمی نشستمو گوشیم زنگ خورد طرف چیز دیگه ای میگفت من چیز دیگه که الان میام اومدم اومدممعذرت خواهی کردم و گفتم مغازم مشکل پیش اومده باید برم و تمام یک هفته خبری ازش نبودبعد یک هفته اومد .داخل مغازه نیومد من رفتم به اصرارش تو ماشینچته ،پیدات شده چی میخای مگ قرار نشد نبینمت دیگگریه میکرد مثل اب بهار دلم میخاس بقلش کنم بگم گریه نکن زندگیه من من طاقت اشکاتو ندارمولی باید خودمو نگه می داشتمگفت میدونم کارم بد بود خونوادمم نمیدونستن تو میای اونام جا خوردن و گفتن حق نداری باهاش در ارتباط باشیفقط اومدم بگم ببخشید کارم اشتباه بود .هم تو خراب شدی هم دیدگاه خونوادم نسبت به تو و چون خونوادم نمیخان ما باهم باشیم نمیتونم منمنم گفتم بهتر از همین الان خداحافظیک هفته ای خبری نبود ولی دل من داشت خودشو میکشت واس دیدن مریمشب زنگ زد در خونتونم میای پایین با کله رفتم تا دیدمش بقلش کردم بوسیدیم همدیگروباز رابطمون ادامه پیدا کرد امروز رابطمون شد چهارمین سالگردشبا این تفاوت که تونستم خودمو به خانواده مریم ثابت کنم طوری که با همشون در ارتباطم و با برادراش رفیقماجازشو از برادر بزرگش میگرفتم و باهم میرفتیم بیرون شهر یا میرفتیم باغ شب تا صبحولی یه شب اونقدر داغ بودیم که میخاستیم رابطمون جلو تر ببریم و بکارتشو بگیرمهردو راضی بودیم چون مال هم بودیم ازدواجمون حتمی بودلخت تو بغل هم بودیممریم شروع کنم_اره زندگی من مگه نمیخای مرمر خانومت مال خودت بشه پس یالاکیرمو گذاشتم در کسش کم کم شروع به فشار دادن کردن دردش اومد کشیدم بیرون دیدم خون اومده وقتی خون رو دیدم تمام بدنم لرزید عرق سرد زد بدنم مریم گریش افتاد هردو پشیمون منم گریه ام گرفت وادامه ندادیمدوش گرفتیم بهش اطمینان دادم از چی میترسی مگ ن مال همیم پس بیخیالگذشت یروز دیگ باز باهم رو تخت بودیم ولی مطمئن از اینک میتونم از جلو شروع کنم خوشحال بودیم دوباره کیرمو گذاشت در کس مریم فشار ارومی دادم همراه با ترس باز خون اومد تعجب کردم هردومون بهت زده بودیم ینی دفه قبلی نزده بودم ادامه ندادیم و خوشحال که مریم هنو پرده دارهرابطه ما هر روز جدی تر میشددلو زدم به دریا و به مادرم گفتم :مامان من ی دختری و میخاممادرم خیلی اروم و با لبخند گفت اگ اونیکه من میگم باشه چرا که نه ولی اگر اون دختره ی خرابی باشه که باهاش رفیقی نهچی میگی مامانبا اخم های به هم کشیده گفت من از همه چیز خبر دارمیه ادم بی شرف تمام زندگیه منو به مادرم گفته بود و یچیزای دروغ که در مورد مریم بودهمچیز برعکس شد من پای مریم وایساده بودماز طرف خونواده ترد شده بودم نمیومدن جلوبا مریم رفتم باغشب تاصبح اون نمیدونست چی شده ولی میدونست من ناراحتمبه مادرم گفته بودم من پرده دختررو زدم باید بگیرمشولی اون میدونست من دروغ میگممریم گفت همسر من چرا ناراحتو دوید بقل من بام صحبت میکرد ولی من افسرده و سرخورده جامعه بودمخانواده مریم راضی بودن و منو دوست داشتن یجورایی سوگلی اونا بودمحتی شوهر خواهر مریم بهم میگفت باجناق ما نیومده داره دلبری میکنه مارو یادشون رفته اومدی دیگه از این خبرا نیستا من دوماد بزرگمولی…ادامه داستان زندگیم رو بعدا براتون میزارم نمیخام بیشتر از این طولانی بشهنوشته: FA.SH

47