ترسیدم بخوابم بهم تجاوز بشه

راپونزل دوسلام بچه ها ممنونم از نظرتتونتک تکشو خواندم و انرژی گرفتم واقعا فکر نمیکردم انقدر مورد استقبال قرار بگیره و خوشتون بیاد خیلی ذوق کردمببخشید بخاطر خطای تایپیماین سری بعد از نوشتن یک بار از روش می خواندم تا ایراد نداشته باشهوقتی رسیدم خونه مریم ،خواهرش سرکار بود و خودش داشت موهاشو صاف میکردمریم:چی می خوای بپوشی واسه امشب+راستش نمی دونم گفتم بیام یکی از لباسای تورو بپوشم_خوب کردی لباسای خودت همه جوادنرفت تو کدمشو یکم زیرو رو کرد و یک نیم تنه و شلوارک اورد گفت اینو بپوش+آخه این خیلی لختیه ،روم نمیشه_دهاتی بازی در نیار بابا داریم میریم الهیه باید حسابی تیپ بزنی ،می خوای با چادر ننت بیا+اکی،خودت چی می پوشی_منم یک نیم تنه و شلوارک می پوشم تازه خریدم ،بزار موهامو درست کردم یکم آرایشت کنم جون بگیره قیافت موهاتم همین طوری بزار باز باشه دلشون بره موهای بلندتو میبیننبعد یک ساعت حاضر شدیم و به اصرار خودش که با بی ار تی آرایشمون بهم میریزه و عرق میکنیم با اسنپ رفتیمسوار ماشین شدیم و من طبق معمول از پنجره به بیرون زل زدم_روشان ،رفتیم اونجا تو قیافه نری حرف نزنیا ،بگو بخند+اکی+مریم بهشون گفتی خونمون کجاست؟_نه مگه خرم ،گفتم گیشا چون وسط شهره نه پایینه نه بالا ،یک وقت از دهنت نپره بگی از منطقه 12 میایمااا+اکیتو طول مسیر حرف نزدیم تا رسیدیمقلبم شروع به تن تن زدن کرد ،استرس گرفته بودم و یکم نگران بودمبرعکس من مریم کیفش کوک بود و خیلی خوشحال بود زنگ و زد و بعد چند ثانیه در باز شدتعجب کردم مریم خیلی مشرف بود به مسیر و رفت سمت آسانسور عملا ادم یک جایی اولین بار میره یکم دورو برشو نگاه میکنه تا بشناسه و اینا ولی یک جور که انگار بلده رفت سمت آسانسور و دکمه 12 رو زدآهنگ خالی در حال پخش بودمریم سریع گوشیشو از کیفش در اورد و گفت بیا سلفی جلو اینه بگیریمگفتم زشته دوربین دارهگفت کون لق دوربین و عکس گرفتیمبا باز شدن در تاپ تاپ قبلم سریع تر شد. در باز بودو امیر برای استقبال جلو در وایستاده بود و با چال صورتش که نمایان بود در حال لبخند به ما بودیک شلوار جاگر مشکی با تی شرت سفید که خیلی بهش میومد پوشیده بودسلام کرد ماهم به جواب سلام دادیم و با احوال پرسی وارد خونه شدیمبهم دست داد و مریم رو بغل کرد و لپشو که بیشتر موهای پراکنده دور صورتش بود رو بوسیدوقتی وارد خونه شدیم یک نگاه به دورو ورم انداختنم خونه تقریبا بزرگی بود که کاملا مشخص بود مجردیه از میز بیلیارد وسط سالن تا مبل ال شکل مشکیخونه تمیزی بود نسبت به این که دوتا پسر ساکنش بودنامیر راهنماییمون کرد اتاق که لباسامونو عوض کنیمتا رفتیم تو اتاق درو بستممریم شالشو پرت کرد رو تخت و رفت جلو آینه رژه لبشو تمدید کردگفتم زشته بده لباسامونو تا کنم حداقل بغل تخت بزارم نگن چقدر اینا شلخته انلباسارو که اکی کردیم مریم درو باز کرد رفت پیش امیر من به آینه نگاه کردم تا ببینم همه چی مرتب یا نهوقتی وارد سالن شدم دیدم امیر داره برامون شربت حاضر میکنه و مریم ازش پرسید پس آرتا کجاست؟امیر:آرتا سرکاره نیم ساعت دیگه میادمریم:روژان بخاطر اون اومده بگو زود تر بیاداز خجالت سرخ شدم و گفتم مریم چی میگیاز خجالت سرمو پایین اوردم و رفتم رو مبل نشستمامیر:ای جانم چه سرخ شد روژان ،بزار الان بهش میزنگممریم دوتا لیوان شربتارو برداشت اومد سمتم نشستروژان :مسخره این چی بود گفتیمریم:باباااااا چرا شلوغش میکنی چیزی نگفتم که بیا شربتتو بخورراستش خیلی موذب بودم و نمی دونستم چیکار کنم،دلهره آرتا هم داشتم که اگه منو ببینه خوشش نیاد و ضایع بشمامیر اومد پیشمون نشست و شروع به حرف زدن کردتو دلم گفتم کاش آرتا هم چال داشته باشهامیر غرق خاطره تعریف کردن بودو مریم هم اظهار نظر میکردمنم دلم میخواست حرفی بزنم اما نمی دونستم چی بگم،حس می کرد شاید جالب نباشه ، از اونورم یاد حرف مریم میوفتادم که تو خونه بودیم گفت رفتیم اونجا ساکت نباشی و حرف بزنتو اینترنت خوانده بودم اگر می خواید تو جمع حرف بزنید قبلش تا 3 بشمارید و بعد بگیدتو ذهنم حرفم رو که مربوط به بحث گرونی دلار بود که اون دوتا مشغولش شده بودن اون لحظه تکرار کردم یک وقت تپق نزنم اومدم بشمارم که حرف بزنم12صدای زنگ اومدامیر پاشد گفت دادشم اومدصدای درو که شنیدم تپش قلبم دوباره شروع شد به مریم یواش گفتممگه داداشش نیست و تو یک خونه نیستن ،چرا در زدمریم:حتما واسه اینکه ما راحت باشیم یک وقت موذب نشیم یهویی وارد میشه زنگ زد ،روژان توروخدا ابراز وجود کن انقدر ساکت نباشسرم رو به نشونه تایید تکون دادم.آرتا اومد تو و دیدمشاسمش رو که اینا گفتن تو دلم گفتم یک پسر قد بلند و جذاب مثل داداششهولی در کمال نا باوری یک پسر با قد متوسط با عینک طبی اومد ،تنها مورد شباهتشون این بود که اینم چال داره مثل داداششامود سمتمون دست داد و خودشو معرفی کرداز نگاهش به من متوجه شدم از من خوشش اومد چون خریدارانه نگام کردتا قبلش فکر میکردم اون خوشش نیاد ولی وقتی دیدمش رکب خوردم و خودم خوشم نیومدنشست پیشم و زد به پام انگار که 100 ساله دوستیم گفت به به روژان خانم مشتاق دیدارتون بودم خوش میگذرهیکم خودم رو جمع کردم و یکجوری نگاش کردم بفهمه که خیلی سریع پسر خاله شدهولی انگار نه انگار از رو میز یکدونه توت فرنگی کرد تو دهنشو خورداصلا انگار نه انگار از بیرون اومده نه رفت لباسی عوض کنه نه دستشو شستامیر نشست پیش مریم و دستش رو گذاشت دور گردنش و مریم خودشو چسپوند بهشتو دلم گفتم مثل اینکه تنها کسی که تو این محیط متعجبه منمشاید با خودتون فکر کنید اومولم ولی من این طوری بزرگ شدم ،خیلی از خانواده های اپن ماندی که دیدم هم تو قرار اول دوم انقدر راحت نیستن،اصلا مهم نیست همه جماعت بگن مگه چیه عادیه .من نمی تونم .من چهارچوبایی واسه خودم دارمپاشدم گفتم توالت کجاست؟آرتا پاشد و گفت بیا نشونت میدمنگرانیم بیشتر شد .مگه مردیکه دست نداری خوب نشونم بده جاشو چرا پامیشی بیای باهامسمت اتاقا بود نشونم داد رفتم و درو محکم بستمبه آینه نگاه کردم یکم رنگم پریده بود .می خواستم آب بزنم به صورتم ولی میترسیدم ارایشم بریزه و پخش بشهدستم رو شستم و اومدم بیرونارتا گوشی به دست بغل دیوار به سمت من تکیه داده بود منو که دید گفت راستی روژان شمارتو بدهنگاش کردم و تو دلم گفتم این دیگه چه هولیههههدوست نداشتم شماره بدم ولی از اون بدتر اینو دوست نداشتم که نه گفتن بلد نبودمبا اکراه شمارمو دادم تک زد برام بیوفته یادم اومد گوشیم تو کیفمه که تو اتاقمه رفتم از تو کیفم در اوردم و اومدم بشینم سرجام که شک شدممریم و امیر مثل قحطی زده ها در حال میکیدن لبای هم بودن و اومدن من انگار به یک ورشونم نبودنگرانیم از این بود ارتا ببین و اونم دلش بخواد رو من انجام بدهنمی دونستم برم بشینمبگم حالم بده می خوام برم خونهدوباره برم توالتواقعا نمی دونستم چی کار کنمارتا که انگار متوجه حال من شد گفت می خوای بیلیارد بازی کنیممنم از خدا خواسته گفتم اره خوبهپرسید بلدی گفتم ارهچند سری با مریم تو کلوپ بازی کرده بودیم اونجا یاد گرفته بودمما مشغول بازی شدیم که این دوتا پاشدن رفتم اتاقواااای خیلی خجالت کشیده بودمداشتم میمردم و دلم به هزار جا میرفتیکم بازی کردیم یکهو صدای ناله های مریم بلند شدصدای آه و ناله کردناش خونرو پر کرده بودباورمممم نمیشد دوستم که بار دومشه یک پسری رو میبینه رفته تو اتاقو داره باهاش سکس میکنهقبلا برام تعریف کرده بود که ساک زده و لاپایی داشته ولی از سکسش چیزی بهم نگفته بود و عملا یک لاپایی این صداهارو ندارهاز خجالت داشتم اب میشدم دلم می خواست سریع برم خونمونارتا رفت موزیک گذاشت و صداشو زیاد کرد و بهم با خنده گفت صدارو زیاد کنم حواسمون به بازی باشهیک لبخند الکی زدم و مشغول بازی شدم با اینکه صدا موزیک زیاد بود ولی مابینش صدای ناله ایناهم میومدباخودم گفتم اینم 100 درصد دلش می خواد و اگر نخوام شاید بهم تجاوز کنه باید الکی خودم رو به حاله بد بزنم و برم خونهاز اون ورم تو اتاقی که لباسامون بود داشتن سکس میکردن نمیشد اونجا رفتواقعا نمی دونستم باید چه خاکی تو سرم بریزمارتا نزدیکم شد و به توپ ضربه زدبهم نگاه کردمنم از ترس و هنگی زیادم نگاش کردمهمین طوری چند ثانیه بهم زل زدیمبنظرم قیافش بد نیومد ولی امیر یک چیز دیگه بودرومو برگردوندم رفتم سمت آشپزخونه و گفتم میشه بهم اب بدیارتا:اره عزیزم حتمااب نوشیدم و بچه ها خوشحال و خندون اومدن پیشمون نشستنمریم و با غضب نگاه کردمجوری که انگاه هیچی نشده بهم با لبخند چشمک زدهنوز چشاش خمار بود و ریز میخندید واسه خودشو لباشو گاز میگرفتامیر گفت بچه ها ببخشید تنهاتون گذاشتیمپاشدم و گفتم ببخشید من دیرم شده باید برم خونهانقدر یکهویی اینو گفتم خودم تعجب کردممریم حاج و واج نگام کرد و هیچی نگفتارتا:ااا چرا تازه اومدین کهمریم:من نمی خوام برم اگه تو می خوای بری اکی واسه خودت اسنپ بگیر بروباورم نمیشد انگار دوستمو نمیشناختم نگاش کردم و اونم سرشو جوری که انگاری ارباب منه و حالا پسم زده نگام کردارتا:بزار خودم میرسونمت با اسنپ نرویادم اومد مریم الکی گفته خونمونو و گفتم نه مرسی خودم میرم اصرار کرد منم از لج مریم و اینکه یکجورایی دهنی زده باشم بهش وقتی بفهمه خونم کجاست قبول کردمرفتم اتاق حاضر شدم و بدون خدافظی با مریم از امیر خدافظی کردم رفتیمسوار اسانسور شدیمگریم گرفته بود ولی چون نمی خواستم ارتا اشکمو ببینه تحمل کردمدکمه پارکینگو زد و پیاده شدیماون جلوتر میرفت تو پارکینگ و منم پشتشکنار یک سانتافه واستاد و بازش کرد سوار شدیم و شروع کرد به در اوردن ماشینبه بیرون خیره شدم و بغض هر لحظه بود که امونم رو در بیارهسکوتو شکست و پرسید خوب کجا بریم خونتون کجاستبا حالتی مبهوت نگاش کردمدو دل بودم چی بگمبا کمی مکث و خجالت بالاخره دلم رو زدم به دریا و گفتم بهارستانقیافش یکهو خوشاال شد و گفت ایول بابااا چه جای خوبی من عاشق اونجام باغ نگارستان و عمارت مسعودیه زیاد میرم با دوستامراستش خیلی تعجب و کمی خوشحال شدمخنده رو لبام نشست و با صدای اروم گفتم جدی؟ارتا:اره بابا من رشتم معماریه و عاشق بناهای تاریخیم .توچی علاقه داری؟_اره منم دوست دارم خیلی+دانشگاه چی می خوانی؟_راستش علاقه به درس نداشتم و دانشگاه نرفتم+ایول بهت که تصمیم گرفتی کاری رو بکنی که دوست داری_کاری که دوست دارم هم نمی کنم راستش خیلی دوست دارم برم سرکار ولی بابام نمیزاره+خوب اخه میدونی جاممون هم بد شده بابات حق داره ،دختر خوشگلی مثل تو داره حق داره نگران باشهبا لبخن نگاش کردم خیلی با فهم و شعور بنظرم اومد واقعا کیف کردم که مسخرم نکرد بچه پایینم و خانوادم گیرن_ارتا شما چند سالته؟+24 توچی_منم 19+الهی چه کوچولویی، خیلی راه داری هنوز بابا ناراحت نباش مسیر درست پیش روت میاد جوری که خدا برات میچینهبرام جالب بود بدون اینکه چیزی بگم انگار میئونست از زندگیم راضی نیستمهمین طوری شروع به حرف زدن کرده بود و منم فقط گوش میکردم که بالاخره بحث مریم رو پیش کشید+راستی با مریم چند وقته دوستی؟_از دوران مدرسه دوست صمیمیم بود+بودی؟دیگه نیست یعنی(با خئده)البته متوجه شدم از دستش ناراحتیبدون اینکه جواب بدم خودش ادامه داد البته اصلا رفتاراتون شبیه هم نیست برام جالبه دوستیتوننمیگم مریم دختره بدی اصلا …من قضاوتش نمی کنم ولی با تو خیلی فرق دارهیکهو بدون اینکه تسلطی داشته باشم زدم زیر گریهماشین رو زد کنار و گفت ببخشید بخدا منظور بدی نداشتم روژانبدون اینکه بتونم جلو گریم رو بگیرم دستام رو جلو صورتم گرفته بودم و هار هار گریه میکردممی دونید اصلا فکر نمیکردم رفیق صمیم بخاطر پسر اینطوری کنه و باهام اینجور رفتار کنهدستش رو گذاشت رو شونمو مالید و گفت غلط کردم کاش لال میشدم و حرف نمیزدم ببخشید توروخدانگاش کردم و با گریه گفتم نه تقصیر شما نیستبه جلوش نگاه کرد و پوفی کشید و گفت می دونم چیکار کنم حالت خوب شهو شروع به حرکت کردخیلی خجالت میکشیدم با خودم گفتم الان میگه این چقدر لوسه و بچه ننهگفتم شرمنده ام ارتا نمی خواستم ناراحتت کنمگفت نبابا تقصیر من بود الان یک کاری میکنم حالت خوب شهموزیک گذاشت و من باز به بیرون خیره شدم بعد نیم ساعت وایستاد دیدم بغل یک بستنی فروشیهخوشحال و ذوق زده بهم گفت من هروقت ناراحتم بستنی میخورم شارژ میشم و بازم منتظر جوابم وای نیستادو رفت بستنی بخرهخندم گرفت از حرکتشبنظرم خوش قلب و با مزه اومدیکهوزدم زیر خنده دوتا بستی متری گرفته بود دستشو اومد سمتم+بفرمااااییید_وای من اینو چطوری بخورم+با دهن این طورییک هوم کردم و سر بستنی و کرد دهنش و میک زداز حرکتش خندم گرفت و شروع کردم به خندیدن+خوببب بیا مسابقه بدیم هرکی زودتر بستنی رو تموم کنهتا خواستم موافقت کنم حمله کرد به بستنیو با خنده منم شروع کردم به خوردن که عقب نیوفتمبا ولع داشت تند تند بستنی رو میخورد تا برنده بشهومنم با خنده همراهی می کردم بازنده نشم انقدر تند تند بستنی خوردم سرم درد گرفت و اون برنده شدبا خوشحالی مثل بچه های دوسالههه بلند داد زد هورااااااا من بردمزدم زیر خنده_دمت گرم ارتا خیلی انرژیت زیاده+قربون شما …امیدوارم حالت خوب شده باشه_اره خیلی بهترم واقعا مرسیمنو رسوند دم کوچمون و رفتخیلی حالم خوب بود تابحال ادم به این با انرژی ندیده بودمتا زنگ خونرو زدم یادم اومد مثلا خونه مریم دعوت بودم و قرار بود شب اونجا بخوابموااای الان مامان منو با این همه ارایش و زیر مانتومم با اون نیم تنه ببینه میکشتمدرو باز نکرده شروع کردم به فرار تند تند زدم بیرون کوچه و زنگ زدم به اخرین تماس از دست رفتم که ارتا بودو بغل توالت تک زده بود شمارش بیوفته،یکم بوق زد و بعد برداشت_جانم دختر خوش خنده+ارتا میشه برگردی_چی+توروخدا نپرس فعلا ازم چیزی اومدی توضیح میدم_اکی بیام سرکوچتون+نه بیا میدون اونجا سوار میشم میترسم ببیننم_اکی الان میرسمبعد 5 دیقه سوار شدم و براش تعریف کردم داستانو و گفتم اگر مامانم بفهمه میکشتمیکم بهم زل زد با تعجب و بعد زد زیر خنده_واااای از دست تو+ببین من نمی دونم کجا برم واسه امشب مریم که خونه شماست خونه اونا نمی تونم برم نمی دونم چیکار کنم_اممممم خوب می خوای بریم لواسون ویلا ما من صبح میام دنبالت ،واسه اینکه موذب نباشی من میرم خونه خودمون+آخه نه این طوری نمیشهراستش تعجب کردم از این حجم از بامرامیش ،فکر نمی کردم بچه بالاشهریا هم با مرام باشن_تعارف نکن برو امشب اونجا صبحم میام دنبالت میارم اینجا+اکی واقعا شرمنده ام تو زحمن انداتخمت_زحمت چیه بچه جون و حرکت کردتو مسیر چونش گرم شده بود کل خاطرات زندگیشو تعریف کرد یک جاهاییش دوست داشتم بزنم تو گوششو بگم خفه شو چقدر حرف میزنی ولی روم نمیشد چیزی بگمنزدیکا ویلاشون بودیم زد کنار بغل سوپری و بدون حرف رفت و در ماشین و بستبعد 5 دیقه با یک کیسه پر سوار ماشین شد که توش پر خوراکی بودنگاش کردم و تو دلم گفتم اینکه میگفت خودش برمیگرده وااااای خدا به دادم برسهآرتا:اینارو واسه امشب گرفتم چیزی تو یخچال نیست اینارو بخور چیزیم خواستی زنگ بزن میرسونم خودموهاج و واج نگاش کردم و تشکر کردم+آرتا خیلی ازت ممنونم تو خیلی مهربونی نمی دونم چطوری خوبیتو جبران کنم_این چه حرفیه کاری نکردم و به سمت ویلا حرکت کردرسیدیم به یک در مشکی بزرگ که از اون سمت دیوار خفنیه خونه معلوم بودریموتو زد و ماشین و برد داخل پارک کرد و پیاده شدیمیک خونه ویلایی خفن با نمای رومی و پر درخت یک قسمت خونه استخر بود که معلوم بود خیلی وقته کسی اینجا نیومده چون ابش لجن بسته بود و قسمت دیگه خونه آلاچیق بزرگی بود که باربیکیویی بغلش گذاشته بودنبه سمت داخل خونه حرکت کردیم کلید و باز کرد و داخل شدیمبرعکس بیرونش که خیلی شیک بود داخلش معمولی بودمبل راحتی کرم تو سالن و پله های چوبی و آشپزخونه معمولی تروسایلارو گذاشت رو اپن و رفت بالا پله و بهم گفت باهام بیاطبقه بالا دوتا اتاق بود و یک سرویس بهداشتی بهم همه جارو نشون داد و وسایلامو تو یکی از اتاقا گذاشتمرفت پایین و خرت و پرتایی که خرید بود و گذاشت یخچال و یکجوری که از نگاش معلوم بود دوست داره بگم نرو بمون پیشم نگام کردوقتی دید از من آبی بخار نمیشه این پا و اون پا رد و گفتخوب دیگه من برم چیزی خواستی بهم زنگ بزنراستش یکم ترسیدم تو خونه به این بزرگی و تنهایی بمونم بهش گفتمارتا میشه بمونی تو شب تو اون یکی اتاق بخواب اگر اشکال نداره من میترسمیکجوری که معلوم بود منتظر همین لحظست گفت حتما عزیزم و زود رفت سمت یخچال و مشغول شد_چیکار داری میکنی+شام میپزم ناگت گرفتم سرخ میکنم باهم بخوریم_ممنونم ازت کمک می خوای+اره برو میزو بچینناگتارو سرخ کرد و ارورد و خوردیم باهم و طبق معمول شروع کرد به ادامه خاطراتشو گفتنبنظرم خیلی پسر خوبی میومد ولی یکم نگران امشبم بودم که یک وقت به جاهای باریک کشیده نشیمموقغ خواب شد و رفتم تو اتاقم و اونم رفت تو اتاقشقبل از بستن در با خنده گفت اگه ترسیدی می خوای بیام بغلت کنم تا صبحبا ترس و جدیت و سری گفتم نخیرم اکیم و درو بستمنمی دونم کی سرمو رو بالش گذاشتم که خوابم بردنصفه شب بود که با سرو صدا از خواب پاشدم رفتم بیرون اتاق دیدم صدای ناله و تخ و اوخ میاد رفتم سمت اتاق ارتا پرام ریختارتا و امیر و مریم در حال سکس بودنمریم یکوری بود و ارتا داشت از کس می گاییدشوو مریمم داشت کیر امیر و ساک میزد داشت از لذت اه میکشید که یکهو نگاش سمت من چرخید و گفت توهم به ما ملحق شواز خواب پریدم به گوشیم نگاه کردم ساعت 3 بامداد بوداز بیرون صدای اووو گفتن میومد نمیدونم گرگ بود یا سگ ولی خیلی ترسیده بودمو از اونورم از خوابیده دیده بودم حشری شده بودمبا خودم گفتم خوب شد ارتا نرفت وگرنه این سه تا باهم سکس میکردنکسم نبض میزد و خیس شده بود حس اینکه یکی اون اتاقه وسوسم میکرد و دلم می خواست برم پیششو سکس کنیمچشامو بستم و پتورو کشیدم رو سرم که خوابم ببرهکمی کلنجار رفتم با خودم که خوابم رفتصبح با سروصدای ارتا از خواب پاشدم از پله ها رفتم پایین دیدم داره صبحونه درست میکنه+صبح بخیر چقدر سروصدا میکنی_الیک سلام خوابالو بیا ببین چی درست کردم براترفتم دیدم نیمرو درست کرده و از اونجایی که دیشب یکذره نون خریده بودو همه رو با ناگت خوردیم مجبور شدیم نیمرو رو با چیپس بخوریماز اونجایی که چایی هم یادش رفته بود با ردبول خوردیمحرفای خنده دارش تمومی نداشت قش کرده بودم از خنده همین طوری داشت برام خاطره تعریف میکرد و منم مرده بودم از خندهوقتی میخندید چالش خودنمایی میکرد نا خداگاه انگشتم رو فرو کردم تو چالشچشاش چهارتا شد و سکوت کرد و با خنده نگام کرد صورتم و بردم سمتش و لباشو بوسیدم نه اینکه اون لحظه حشری بودم نه به پاس تشکر ازش که انقدر گلهدهنش مزه تخم مرغ میداد یک لحظه اوقم گرفت و عقب رفتم و واسه اینکه متوجه نشه لبخند زدمصورتش سرخ شده بود و هیچی نگفت یکم با ته مونده غذاش بازی کرد و گفت پاشو دیگه بریمادامه داردنوشته: نامطمئن

138