هفت سال صبر تا بهش رسیدم

سلام دوستان اولین داستانم هس و اینکه بخوایید باور کنید و نکنید به خودتون مربوطهداستان از اونجایی شرو میشه ک من در 10 سالگی مامانم فوت کرد و بعد اون بابام هم رفت یه زن دیگ گرفت ک بخاطر بعضی مسائل ترجیح دادیم من و داداشم و ابجیم کلا یه خونه دیگ زندگی کنیم ک بعد یمدت رابطمون از بابام کم شد و الان جوری هس ک ماهی یبار اسمشو بشنویم یا نشوم هستش من در 9 سالگی ک سنم خیلی پایین بود و من زیاد به مامانم وابسته بودم بعد فوت مامانم خیلی افسرده شده بودم و تقریبا 2 سال میشه ک دیگ پیش روان پزشک نمیرم و قرص هام رو ترک کردم و بگم ک داداشم با من 10 سال و خواهرم 7 سال ازم بزرگتره من مامانم از دوران دانشگاه یک دوستی صمیمی داشت ک شده بودن دوست خانوادگی ما و صمیمی بودیم و یه دختر داشتن ک از من 1سال کوچیکتر بود و من تقریبا میشه گف با اون بزرگ شده بودم و بعد فوت مامانم دوستش خیلی به ما کمک کرده بودن بگذریم… من از 9 سال تا 11-12 سال ک بدترین دوره زندگیم بود وضعم خیلی بد بود و کامل افسرده شده بودم و توی این دوران فقط میترا ک همون دختر دوست مامانم بود پیشم بود و خیلی بهم کمک کرد ولی خب بدی هایی هم داشت ک منو به سیگار کشیدن مجبور کرد ک این کوچیکترینش بود و… من در 13 سالگی ک تقریبا کم کم داشتم به خودم میومدم به خودم دقت کردم ک احساساتم نسبت به میترا عوض شده و بغیر از دوستی معمولی احساسات دیگری هم نسبت بهش داشتم مثال بخوام بزنم اینک نمیتونستم بیشتر از یکروز نبینمش نمیتونستم بیشتر از 2-3 ساعت صداشو نشنوم و … ک من با هزار نقشه و راه و غیره تونستم این احساساتمو بهش بگم و از اون زمان به بعد رابطه ما شکل و بوی دیگه ای گرفته بود و کم و بیش داداش و ابجیم و همچنین مامان و باباش از این موضوع خبر داشتن گذشت و گذشت تا یکسال بعد ک تا اون زمان ما فقط در حد مالیدن و لب گرفتن پیش رفته بودیم و کامل میتونم بگم تو سن پایین عشق رو تجربه کرده بودم و من چون مامان باباش منو میشناختن راحت میتونستم برم خونشون و بیام یه روز ک تابستان بود و من میخواستم برم خونشون زنگ زدم به تلفن خودش ک دیدم جواب نداد و زنگ زدم به خونشون ک دیدم مامانش برداشت و گف ک میترا حالش خوب نیس و از صب از اتاقش در نیومده اگ میتونی بیا و حرف بزن باش منم ک حاضر بودم یه نیم ساعت بعد ک رسیدم در خونشون رفتم داخل دیدم مامان و باباش میخوان برن بیرون و بمن گفتن بمونم خونه منم گفتم باشه و فلان و قبل اینکه اینا از خونه در بیان رفتم اتاق میترا ک دیدم قفله درو زدم گفتم میترا منم و در باز کنه ک گف نمیخوام و فلان با صدتا حرف اومد و درو باز کرد و من رفتم داخل ک فهمیدم سر یه مسئله بی مورد خودشو ناراحت کرده و فلان ک یکم دلداریش دادم و نشستیم یکم فیلم دیدیم و اون زمان گذشت ک باز ما بیشتر به هم نزدیک تر شده بودیم تا اینکه من 17 سالم شد و اون 16 ک اندامش اصلا به 16 نمیخورد و این منو با گذر زمان بیشتر و بیشتر تحریک میکرد و من هی خودمو کنترل میکردم و از این وضعیت خیلی اذیت میشدم چون واقعا از هر لحاظر بهم اعتماد داشت و همچنین بابا مامانش و من از اینکه سکس کامل داشته با میترا ترس داشتم و نمیدونم منبع ترس من چی بود یکم از میترا تعریف کنم ک تو ذهنتون کامل تجسم کنید میترا دختری سفید بود با قیافه بشدت بی بی فیس بدنش هم لاغر بود و مینی سینه هاش بزرگ نبودن و دقیقا مثل سلیقه من بودن و 65-70 بود و همچنین باسن خوبی هم داشت زیاد بزرگ نبود ولی خوش تراش بود و همچنین یادم رف بگم ک قدش 165 بود و خودم هم ک قدم 177تقریبا و قیافم مثل خودش بی بی فیس بودم و اندامم ک ورزشکار بودم ن چیزی معمولی بود و منم معمولی مایل به لاغر بودم و همچنین کیر مثل اکثر بچه های سایت 18-20 سانتی ندارم و یه کیر 16 سانتی دارم ک کلفتیش معمولیه ولی خدادادی یه کمر سفتی دارم ک ارزوی همه مرداس بریم سر اصل مطلب یکی از روزای باز تابستان بود ک من ماشین دوم داداشمو برداشتم و رفتم دنبالش وقتی رسیدم جایی ک گفته بود برم دنبالش وقتی رسیدم دیدم یجوری وایساده و منتظر منه رسیدم ک جلوتر دیدم داره گریه میکنه و نبودن کیفش توجهمو جلب کرد وایسادم پیشش زود نشست تو ماشین و گرینه کنان بغلم کرد و منم هنو تو شک بودم گفتم بهش چیشده گف 4تا پسر ریختن دورش و اذیتش کردن و کیفشو بردن ازش پرسیدم ب تو کاری نکردن گف نه ک اینم بگم صبح بهم اس داده بود ک بیا میخوام بات یچیز مهمی حرف بزنم یکم حالش خوب شد ک رفتیم کافه و در اومدیم داشتیم دور دور میکردیم ک گفتم چی میخواستی بهم بگی گف یجا وایسا حرف بزنیم منم کاری ک گفت رو کردم و وایسادم کاملا شانسی یجایی ک دور بر ساکت بود و برگش بهم گف من تورو چنساله میشناسم یا چنساله رابطه داریم گفتم حدود 8 سال گفت خب تو این 8 سال ما بیشتر از لب جلو رفتیم ک من مغزم داغ کرد و نتونستم یلحظه حرف بزنم ک دستمو گرف تو دستش و گف من بهت اعتماد دارم و عاشقتم چی هس ک جلومون وایساده و مانع رابطمون میشه منکه هنوزم قفل بودم گف چرا حرف نمیزنی اگ از چیزی میترسی بگو منم بدونم حالا یا ترستو برطرف میکنیم یا من باور میکنم من زبونم باز شد و گفتم منم میخوامت و منم میخوام ک واسه همیشه مال من باشی ولی … همینکه ولی رو گفتم لباشو گذاش رو لبم و نزاش چیزی بگم و دستشو برد از زیر تیشرتم رو سینه هام ک میدونس خوشم میاد ناخناشو بکشه رو سینم و همینجوری ک داشتیم لب میگرفتیم ی لحظه خودمو کنترل کردم و خودمو ازش دور کردم و بش گفتم تو واقعا راضی اینکارو بکنیم برگش بهم با خجالت و حرکت سر فهموند ک اره میخوام بش گفتم باشه ولی اینجا نمیشه چون رابطه اولمونه همیشه تو یادمون میمونه و میخوام راحت باشیم گفت چیکار کنیم گفتم بزار فردا خونمونو خالی کنم منم نتونستم تو سعی کن برگش بهم اخم کرد و گف نمیخوام امیر من نمیتونم صبر کنم تا فردا گفتم خب از واسه تو سختر واسه منه ک نمیتونم صبر کنم ولی خب میارزه با صدتا چونه زدم قبول کرد و سروندم در خونشون و یه بوس کوچیک زد رو لبم و رفت شب پی ام ک میدادم هی بحثو میکشید سمت اینکه فردا میخواییم چیکار کنیم و فلان ک گفتم من نتونستم خالی کنم خونه رو از تو چخبر گف مال ما اوکیه فردا ساعت 4 مامانم و بابام ی کار توی ارومیه دارن میرن شب بیان گفتم شب ساعت چن گف 2-3 گفتم حله منم ب خونه خبر دادم ک امشب تو گیمنت یه ترنمنت هس تا شب طول میکشه ک من دیر میام با بدبختی قبول کردن و روز موعود رسید و ساعت 10 بود پی امش دادم بیداری ک برگش گف همون دو دیقه بعد ک اره بیدارم و از ذوق نتونستم بخوابم زیاد ک از رو شوخی گفتم خب خسته ک نمیشه رف زیر بار باید میخوابیدی ک چیزی نگف و بحث عوض کرد بعدش من رفتم حموم و تمیز کاری و فلان ساعت 3 اینا بود ک گفتم راه بیافتم گف اره ولی نیا بالا رسیدی پی ام بده خبر بدم منم تقریبا 15 مین پایین وایسادم تو ماشین ک دیدم بله مامان باباش زدن بیرون از خونه ک رفتم در خونه رو زدم رفتم بالا همون اول یه بوس کوچیک رو لب داد و رف سمت اشپزخونه و یکاری کرد و اومد ک منم کاپشن در اوردم و رفتم نشستم رو مبل ک دیدم اومد نشس پیشم گفتم چطوری و فلان دوباره پاشد رف اشپزخونه دیدم دسر درس کرده ولی تو یه دسر خوری تک نفره ک اورد نشس پیشم خودش ی قاشق گذاش تو دهنم وایساد ک نظر بدم ک چطور شده واقعا طعمش اوکی بود ولی خواستم شوخی کنم باش گفتم بدک نی ک دیدم اخم کرد و همینطور ک نشسته بود دسرو ازش گرفتم گذاشتم رو میز و کمرش گرفتم کشیدم سمت خودم و خوابید رو مبل و من خیمه زدم روش ک یلحظه دیدم نفساش نامنظم شد 4-5 مین ازش لب گفتم بعدش از رو تاب ک سوتین نداش سینه هاشو مالیدم ک و در عین حال گردنشو میخوردم و لاله گوشش ک داشت ب خودش میپیچید و سرمو فشار میداد سمت خودش پاشدم در عین 3 ثانیه تیشرتمو در اوردم و دوباره لبشو میخوردم و چون میدونستم اینبار با بقیه بار ها فرق میکنه دستمو بردم سمت وسط باهاش و کصشو از رو ساپورتی ک پوشیده بود ی دستی کشیدم و با ی دستش بطور رفلکس ناخواسته مچمو گرف و چشامو باز کردم اونم همزمان باز کرد گف ببخشید بعد دستشو کشید و بغلم کرد منم داشتم گردنشو میخوردم و دست چپم رو کصش رو و دست راست زیرش بود ک متوجه شدم دست چپم یکم خیس شد فهمیدم ک داره حال میکنه بعدش بلندش کردم تابشو در اوردم و با ولع شرو کردم به خوردن سین هاش یک تو دستم و یکی تو دهنم بود بعد یکی دو دیقه خواستم برم پایینتر ک یلحظه پاش و گف اول تو و دستشو انداخ کمرمو داشت باز میکرد ماشالله کیر منم میل شده بود و وقتی شرتمو کشید پایین پرید بیرون و چون تاحالا مستقیم دس نزده بود یکم واسش تعجب اورد بود حسش یکم باهاش بازی کرد خواس بزاره تو دهنش ک نزاشتم بزاره انگار ی حسی بهم گف ک دوس نداره ساک بزنه بعد بلندش کردم ساپورتشو کشیدم پایین و یه شرت توری سیاه رنگ دیدم ک از زیرش کص سفیدش به کیرم چشمک میزد یکم از رو شرت باهاش بازی کردم بعد درش اوردم سرمو بردم سمت کصش بوی عطر یا هرچیزی ک زده بود خیلی خوش بو بود و کصش حتی یدونه مو هم نداشت و دورش سفید مثل بدنش و داخلشم صورتی بود وقتی زبونمو گذاشتم از پایین اول خط کصش همون اول ک زبونم بهش خورد شکمشو داد بالا و یه اه متفاوتی کشید و زبونمو تا بالای کصش کشیدم و تقریبا 5-4 مین واسش داشتم میخوردم ک یلحظه دیدم یه اهی کشید و سکوت کرد و پاشو ب دو طرف سرم چسبوند و لرزید ک فهمیدم ارضا شد و نفس نفس زد دیدم بیحال شد گرفتم و بغلم بردمش سمت تختش و یکم منتظر موندم ک بخودش اومد و کیرمو گرف تو دستش بعد برش گردوندم یادم رف ازش بپرسم روغن دارین یا ن بخاطر همین یه تف کوچیکی زدم رو سوراخ کونش و انگشتمو یواش هل دادم تو تا یک سوم انگشتم رف تو و دستمو گرف گف وایسا یکم عقب جلو کردم و انگشت دوم هم کردم توش اه و اوهش رفته بود رو هوا بعد یه زبونی بهش زدم و گودی کمرشو بوس کردم بعد ازش پرسیدم روغن کجاس هس گف تو کشو لوازم ارایش رفتم باز کردم دیدم 2-3 تا روغن حاضر کرده بود بو کردمشون اونی ک از بوش خوشم اومد برداشتم اومدم مالیدم به انگشت و کیرم با انگشت سوراخشو یکم روغن زدم بعد سر کیرمو یواش گذاشتم دم سوراخش کلاهک کیرم نسبت بزرگتر بود و کارو سختر میکرد یکم فشار دادم دیدم داره جلو بالشو میکنه تو صورتش فهمیدم درد اومده رفتم یکم جلوتر بهش گفتم اگ دردت میاد ب خودم بگو خب عشقم بعد دستشو گرفتم گذاشتم یه ور کونش ک گفتم باز کنه یکم بیشتر فشار دادم و کلاهکم ک یهو رفت تو یه جیغی کشید ک ناراحت شدم و دستم ک رو کیرم بود رو گرف از مچم وایسادم یه 20 ثانیه بعد دستشو شل کرد فشار دادم تو اولش با ارامش حرکت میدادم بعدش ک دیدم اه اوه از رو شهوتش شرو شد شرو کردم یکم تند و تندتر و تند تر یه 7-8 مین تلنبه زدم و البته ک استراحت میکردم دوباره شرو میکردم ک یبار نتونستم کنترل کنم گفتم داره میاد دیگ کجا بریزم گف هرجا میخوای برش گردوندم ریختم رو کصش ک گف میخوام تعمشو بدونم گفتم امتحان کن خب شاید شور باشه گف مشکلی نی یکمشو با انگشتش گذاش تو دهنش خوشش اومد یه چن انگشت دیگ هم برداشت و گفتم دیگ بسه گف برو از یخچال یچی بیار بنوشیم پاکش کردم و پاکم کرد پاشدم رفتم سمت یخچال چیزی پیدا نکردم گفتم چی هس گف یچی حاضر کردم ندیدم گفتم پیدا نکردم ک دیدم پاشد یوری یوری اومد پیش ک فهمیدم نمیتونی راه بره اومد دوتا لیوان بزرگ بود یکیشو داد بهم یکیشو خودش گرف گفتم مال منو یلحظه بگیر گف چرا گفتم بگیر کار دارم گرف دستش بغلش کردم بردم سمت اتاق ک ی لبی هم ازش گرفتم ساعت 7 بود ک رو تخت بودیم و باهم داشتیم بازی میکردیم گفتم پاشو بریم بیرون بهم نگا کرد گف پ پارت دوم چی گفتم پارت دوم چی گف همین یبار؟ گفتم شیطون نمیتونی را بری میگی پارت دوم چی؟ بعد اون تقریبا منظم هفته ای یبار سکس داشتیم تا یسال بعدش ک درخواست کرد ازم پردشو بزنم ک میمونه واسه پارت دوم داستان ک اگه دوس داشتین اونم یه داستان مفصل هستش.نوشته: امیر

80