بیهوا دستم و گذاشتم رو آلتش

سلام اسمم عسله ۲۶ ساله ومتاهل،سالهاست بدنسازی کار میکنم و اندام فوق العاده سکسی و جذابی دارم خوشبختانه اززیبایی صورت هم چیزی کم ندارم در کل جوری ام که امکان نداره یکی از کنارم رد شه برای بار دوم و سوم برنگرده بازم نگام کنه طرز لباس پوشیدنم هم که دیگه نگم براتون،اونقد جذب میپوشم که کل سایزهای بدنم از زیرش مشخصه بگذریم.داستان برمیگرده به پارسال،من صبح ها هرروز باشگاه میرفتم و تو مسیر متوجه یه نفرشدم که باماشین همش دنبالم میومد از اول مسیر تا اخرش هیچی هم نمیگفت فقط نگاه میکرد بعدا اعتراف کرد که دقیقا دوساله هرروز این کارشه،خلاصه یه روز تو مسیر پاشنه ی کفشم درومد وموندم کنار خیابون که چیکار کنم دیدم اومد جلو وگفت که حالا که کفشتون اینجوری شده اجازه بدید برسونمتون،منم بایکم درنگ از روی ناچاری قبول کردم اسمش علی بود انگار دنیا رو بهش داده بودن با تته پته شروع کرد به حرف زدن ازاینکه چندوقته دنبالمه و عاشقمه و …منم فقط میخندیدم خیلی زود رسیدیم سرکوچه و خاستم پیاده شم که خواهش کرد چند دور دیگه بزنیم تا حرفاشو بزنه خلاصه اینقد حرفهاش قشنگ و صادقانه بود که دلم نیومد بهش شماره ندم از اون روز به بعد حدود سه ماه بدون اینکه مزاحمتی ایجاد کنه فقط تلفنی صحبت میکردیم و اون از احساسش نسبت به من میگفت و منم فقط گوش میدادم و میخندیدم یه روز گفت که آرزوشه منو ببوسه منم گفتم باشه اگه همینه اشکالی نداره یه روز رفتیم بیرون دور دور که هوا تقریبا تاریک شد و وایسادیم تو یه خیابون خلوت و گفت که میشه الان منو به آرزوم برسونی خودمم بدم نمیومد یه تجربه ی جدید واحساسی داشته باشم گفتم من چشامو میبندم تو به آرزوت برس چشامو بستم نفهمیدم چطور لبامون قفل هم شد خیلی حس قشنگی بود یواش دستش رفت رو سینه هام بعد دکمه های مانتومو باز کردو شروع کرد به خوردن منم اصلا قدرت اینو که بهش نه بگم نداشتم چون بشدت تحریک شده بودم صندلی ماشین رو خوابوند وزیپ شلوار جینم رو باز کرد اصن صحنه ی عجیبی بود انگار از قحطی برگشته بود همچین با ولع بهم دست میزد که باورش سخت بود از ظاهر علی یادم رفت بگم براتون.یه پسر بوره کورد خیلی خوش فیس و خوش استایل که ته ریش بورش جذابترش کرده بود .خب بریم رو بقیه ی ماجرا،تو وسطهای کار یهو دستمو گذاشت رو آلتش که شوک شدم اونقد بزرگ و کلفت بود که دلم بدجور خواستش،بااین اوصاف میدونستم که الان کارمون به سکس میکشه اونم تو ماشین که اصلا خوشایند من نبود یکم با دست براش مالیدمش که آبش اومد و گفتم بسه بریم دیگه.هردومون از خجالت نتونستیم همدیگرو نگاه کنیم بدون هیچ حرفی منو رسوند .و بعدش تلفنی گفت که هنوز رو ابرهام و باورم نمیشه باتو حال کردم گفت این لحظه رو فقط تو رویاهام میدیدم قبلا…واسه اینکه صداقتش بهم ثابت شه چندماه حضوری ندیدمش و منتظر حرکت بعدیش بودم که فهمیدم واقعا دوسم داره و خیلی آدم حسابیه.بعدا در مورد اونروز بیشتر صحبت کردیم واز ته دل دلم میخاد که یه روز باهاش تو یه خلوت مناسب سکس داشته باشم ولی هنوز بهش نگفتم و در مورد اون روز بهش گفتم فک کن یه خواب بود و تموم شد .الانم هرروز بازمیادسرکوچه فقط نگام میکنه از دور مثل قدیم ها منم فقط لبخند میزنم بهش ،شاید یه روزی نظرمو بهش گفتم…سرزنش نکنید لطفا چون اولین تجربه ی دوستی با یه پسر بود که برام خیلی جالب بود و شیرین ،چون احساسش واقعی بود و ارزشش رو داشت ومنم یه قدم بخاطر دلم برداشتم دلی که هیچ وقت بهش اجازه عرض اندام نداده بودم.اونم میگفت میدونم که چقدر خاطرخواه داری و اینهمه مدت متوجه غرورت شدم و باعث شده بیشتر جذبت بشم…اگه قسمت شد باهاش خلوت کنم بازم دوس داشتین میام براتون مینویسم…نوشته: عسل

109