بیست و پنج سالم بود که بهترین اتفاق زندگیم افتاد و مرد رویاهام به خواستگاریم آمد. خانواده شوهرم اصیلترین و سرشناس ترین خانواده شهرمان بودند.بلافاصله قبول کردیم و خیلی زود وارد محیط جدید زندگیم شدم. البته بخاطر اینکه زیبا بودم و خانواده محترمی داشتم چندتا خواستگار داشتم ولی فکرشم نمیکردم بهترین شوهر ممکن گیرم بیاد.شوهرم سی ساله و کارمند دولت بود.یک جنتلمن واقعی که هم خوشتیپ بود هم مورد احترام همه بود.برای ماه عسل به کیش رفتیم. چندتا مغازه سهم الارث شوهرم بود و پول زیادی سر ماه دستمون رو میگرفت.پول خوب و غذای خوب و تفریح خوب و شوهری که صادقانه عاشقم بود.تصمیم گرفتم زندگیم را وقف شوهرم کنم. همیشه در اینترنت دنبال یادگرفتن جدیدترین متد آشپزی بودم . روزها با خوشمزه ترین غذاها و دسرها شکمشو پرمیکردم و شبها با دلبری و عشوه گری تخماشو خالی میکردم.خانواده شوهرم همگی انسانهای خوب و باشخصیتی بودند و همه باهم دوست بودیم. در واقع یک خانواده بزرگ و صمیمی بودیم. مادرشوهرم پیرزنی مهربان و خوب بود که همیشه مشغول عبادت کردن بود . هم پسرها و هم عروسها بینهایت دوستش داشتیم و برایش احترام قایل بودیم.برادر کوچک شوهرم که اینجا اسمشو فرهاد میگذارم پسر کوچک خانواده و خط قرمز مادرشوهرم بود. همه یادگرفته بودیم که فرهاد را دوست داشته باشیم چون مادر شوهرم بی حد ومرز دوستش داشت.مادر شوهرم و فرهاد همیشه کنار هم بودند و هروقت مهمان خانه یکی از پسران بودند بهترین غذا را برایشان حاضر میکردیم و هر وقت کسی به مسافرت میرفت بهترین کادو را برای فرهاد میاورد.البته فرهاد هم پسر باجنبه و بی آزاری بود که دین و دنیاش فوتبال بود . همیشه یا در سالن فوتبال میکرد یا مشغول تماشای فوتبال در تلویزیون بود.چنین پسری توی سن بلوغ باید چندتا دوست دختر میداشت ولی اصلا توی فاز این حرفها نبود. چند بار لباس باز پوشیدم و غیر محسوس دقت میکردم ببینم چشم چرونی میکنه یا نه ولی انگار اصلا حس مردونگی نداشت چون کوچکترین توجهی به اندامم نداشت.یه شب که خونه مادر شوهرم بودیم فرهاد جان حموم بود. شاشم گرفته بود و خواستم برم دستشویی که دیدم فرهاد دوشش رو گرفته و توی اتاقش داره خودشو خشک میکنه. کنجکاو شدم بدنشو نگاه کنم ببینم چند مرده حلاجه.در اتاق باز بود و صدای موسیقی بلندی پخش میشد.فرهاد جان پشتش به من بود. یه قد بلند و یه بدن ورزشکاری توپی داشت. وقتی برگشت چشمم به کیر خوشگلش افتاد. یک کیر دراز و کلفت که کلاهک بزرگی داشت. همشون خانوادگی کیرشون بزرگ و خواستنی بود. خارشم گرفت. رفتم دستشویی دو تا انگشتمو با مایع چرب کردم و چپوندم توی کسم. چشام خمار شد. آروم گفتم فرهاد جان یواش بکن توی کسم دردم گرفت. شوهرمو راضی کردم اونشب خونه مادر شوهرم بخوابیم میخاستم توی خونه فرهاد جانم کس بدم. وقتی به اتاق خواب رفتیم بلافاصله جلو شوهرم زانو زدم اونم کیرشو گذاشت دهنم .اونشب شوهرم کم نگذاشت و کس و کونمو خوب جر داد.صبح روز سیزده بدر بود. قرار بود دسته جمعی بریم تفریح. دو تا ماشین بودیم. یه ماشین برای آقایان و یه ماشین برای خانمها و بچه ها.البته فرهاد رو فرستاده بودن با ما بیاد . خندم گرفته بود که فرهاد رو هم جز زنها حساب کرده بودن. مادر شوهرم جلو نشسته بود و عروس بزرگ خانواده راننده بود. جا برای یک نفر کم بود. گفتم اشکال نداره من روی پای فرهاد جان مینشینم . همگی زدیم زیر خنده. همه میدونستن منظورم این بوده که فرهاد کبریت بی خطره و مرد نشده.کون بزرگ و گوشتیمو قشنگ گذاشتم روی پاهای فرهاد. همه دست میزدند و با ظبط میخوندن. منم بیشتر توی بغل فرهاد جانم عشق میکردم ولی فرهاد لامصب انگار نه انگار یک زن جوان و زیبا توی بغلش بود هیچ واکنشی نداشت . احساس هم نکردم کیرش برام بلند شده باشد. پاک ازش ناامید شدم.شب موعود فرا رسید. شوهرم برای ماموریت اداری به مرکز استان رفته بود و تلفن زد که نمیتونه شب برگرده . گفت به فرهاد زنگ زدم شب بیاد پیشت.یکسال از ازدواجم گذشته بود و اولین شبی بود که قرار بود تنها بخوابم. پکر بودم و از طرفی خوشحال بودم که امشب فرهاد جان بی بخار تا صبح خونمون میمونه.یه دوش مشتی گرفتم و یه آرایش توپی کردم. شورت و کرست صورتی پوشیدم. یه لباس کوتاه خونه که تا بالای زانوم میرسید پوشیدم.رفتم جلوی آیینه . وقتی خم میشدم نصف ممه هام معلوم میشد. قدم بلند بود و هیکلم توپر بود. موهای بلند خرماییم ریخته بود روی شونه هام. کمرم باریک و کونم ثپل و بزرگ بود. جلو آیینه یه خورده راه رفتم لرزش کونم کاملا مشخص بود.به فرهاد پیام دادم برای شام چی دوست داری برات درست کنم؟ جواب داد فرق نمیکنه زن داداش دستت درد نکنه.موقع شام خوردن به هر بهونه ای خم میشدم که سینه و ممه ام معلوم بشه و دیدم بزنه.بعد شام فرهاد جانم رفت توی هال روی مبل لم داده بود و تلویزیون تماشا میکرد منم توی آشپزخونه براش چایی درست میکردم. یه لحظه تصور کردم عین زن و شوهر شده بودیم. خدایا چرا بعضی مردها دوتا زن میگیرن ولی ما زن ها نمیتونیم دو تا شوهر داشته باشیم.من هم عاشق شوهرم بودم و هم فرهاد رو دوست داشتم. بدون هرکدوم خوشبختیم ناقص بود. تصور اینکه برادر شوهرم زن بگیره و با یکی دیگه بخوابه دیوونم میکرد. عاشق این بودم منو دوست داشته باشه و هیچوقت ازدواج نکنه.ولی برادرشوهرم از دل خون من بیخبر بود اگر به خودش بود دوست داشت زندگیشو وقف فوتبال کند. کاش جوری منو دوست داشت که میگفت بخاطر تو هیچوقت دنبال فوتبال نمیرم. افسوس.ساعتو نگاه کردم. نه شب شده بود. بارش باران شروع شده بود. رعدو برق شدید بود. باد و باران در کوچه رقصشان آغاز شده بود. اگر شوهرم پیشم بود الان تنگ تو آغوشم میگرفت که نترسم ولی برادرش به تخمش هم نبود و داشت با موبایل فوتبال میکرد.گفتم باید یجوری بحث عشق و دوست دختر این چیزا رو پیش بکشم شاید فرجی شد و کیرش یه سیگنالی داد.صداش کردم گفتم فرهاد جان گوشیتو بزار کنار بیا میوه بخور. خودم براش میوه پوست میکندم و میدادم دستش. بی مقدمه گفتم زیاد با موبایل بازی نکن چشات ضعیف میشه پاسخی نداد. گفتم شایدم با دوست دخترت چت میکنی کلک. خندید گفت نه بابا من دوست پسر هم ندارم چه برسه به دوست دختر.گفتم الان دیگه همه مشغول این کارا هستن زمونه عوض شده من وقتی دبیرستان بودم همیشه چند تا پسر بودن که میفتادن دنبالم .ولی من یجوری باهاشون برخورد کردم که دیگه اونجا پیداشون نشد.هر چه من بحثو بازتر میکردم فرهاد همراهی نمیکرد .یه چیزیو مطمئن شدم اینکه با کسی ارتباط نداره و اصلا تو فاز زن و کس و این حرفها نیست و هیچ نظری روی من هم نداره.البته خودم هم قبل ازدواج همینجوری بودم. ولی وقتی شوهر کردم و سکس را کشف کردم کشته مرده کیر شدم و یک شب بدون دادن نمیتونستم بخوابم. حتی وقتی پریود بودم به شوهرم از کون میدادم.ساعت دوازده شده بود و مذاکرات بی نتیجه مانده بود. تصمیم گرفتم شانسمو توی اتاق خواب امتحان کنم. شاید یخ فرهاد توی اتاق میشکست و خجالت را کنار میگذاشت. جای خودمو کنار پنجره و جای فرهاد رو کنار در انداختم که سردش نشه. بخاری بینمون بود. چراغ خواب را روشن کردم اتاق قرمز شد. چند دقیقه که گذشت پتو رو کنار زدم و کونمو بطرف فرهاد قمبل کردم. لباسم بالا رفته بود و اگر فرهادم کنجکاوی میکرد میتونست رونهای سفیدم و حتی شورت صورتیم رو ببینه. مدتی گذشت شروع کردم به خروپف که یعنی خوابم برده ولی افاقه ای نداشت. صدای خروپف فرهاد هم بلند شد. بین پاهام آتش گرفته بود و هوس کیر کرده بودم. امشب باید میدادم حتی اگر داخل کوچه میرفتم و با یک غریبه سکس میکردم.آخرین حربه را بکار بردم اگر جواب نمیداد دیگر باید التماسش میکردم که منو بکنه.پتوم رو برداشتم و رفتم پیش فرهاد جانم. یه نوک پا بهش زدم که بیدار شدم. گفت زن داداش جان چی شده؟ گفتم عزیزم کنار پنجره سرده میشه یکم جمع تر بخوابی منم جاشم. گفت اوکی بفرمایید.کنارش دراز کشیدم. بین کمد دیواری و بخاری فقط جای یک نفر بود ولی ما دونفر بودیم و بزور خودمونو جا کرده بودیم. گفت زن داداش شبها میترسی گفت آره عزیزم امشب تو باید مواظبم باشی گفت باشه چشم من نگهبانی میدم. جفتمون خندیدیم. راه حل را پیدا کرده بودیم. خودمو لوس کردم براش. پشتمو بهش کردم و کونمو قشنگ گذاشتم روی کیرش. دوست داشتم بغلم کنه و دستشو بکنه توی ممه هام ولی خبری نشد.یه ربع گذشت دوباره خروپف راه انداختم. پاهامو جمع کردم که کون خوشگلم بیشتر براش قلمبه بشه.چن دقیقه ای گذشت که احساس کردم یه چیزی روی پشتم سنگینی میکنه. ای جان فرهاد عزیزم داشت خودشو بهم فشار میداد. از خوشی توی کونم عروسی بود. شهوت وقتی بیدار بشه قابل کنترل نیست و فرهاد داشت تحریک میشد. امشب قرار بود فرهاد رو مرد کنم و تا صبح زنش باشم.هرلحظه بیشتر بهم میچسبید. پتو رو کنار زد و اومد پشتم. حالا جفتمون زیر یک پتو بودیم و توی بغلش بودم. چن لحظه بیحرکت شد. سپس نیم خیز شد. صورتمو نگاه میکرد. خواست مطمئن بشه که خوابم برده. چشامو بسته بودم و خروپف میکردم. صورتشو گذاشت رو صورتم. با اون لبهای داغش لبمو بوسید. این بوسه ممنوعه شیرین ترین بوسه زندگیم بود که حتی نمیتونستم از صاحبش تشکر کنم. انگار خیلی بهش چسبیده بود چون دوباره بوسم کرد.حرارت تنش رو میتونستم احساس کنم. بیچاره داشت میسوخت.دستشو گذاشت روی قمبل کونم و آروم کونمو ناز میکرد. لباسمو بالا زد و دستشو گذاشت رو باسنم.دستش به آرامی کون و رانمو نوازش میکرد.یهو دستشو داخل برد کسمو از روی شرت گرفت تو دستش. کس داغ و خیسم توی مشتش بود. همینجوری کسمو توی دستش گرفته بود شاید داشت به حرکت بعدیش فکر کرد. دستشو درآورد و کرد توی موهام و موهامو ناز میکرد. چند تا بوسه آبدار روی موها و گردنم گذاشت. دوباره چند ثانیه بیحرکت شد. برای من این چند ثانیه چند سال بودن دلم میخواست تا صبح دستمالیم کنه و نازم کنه.خرو پفم را شدیدتر کردم که یعنی خوابم سنگینه.دستشو رو سینم حس کردم. دست داغشو داخل کردو بنوبت ممه هام رو میمالید. دوباره عقب نشست و بند سوتینم رو باز کرد. ممه های داغ و بزرگم پریدن بیرون. حالا ممه هام توی دستش بودن و کیرش رو روی کونم میمالید. دیگه روی ابرها بودم. سرشو جلو آورد و یکی از ممه هامو کرد توی دهنش. دلم میخواست دستمو بکنم توی موهاش و قربون صدقش برم ولی بجاش فقط میتونستم خروپف کنم.دوباره عقب کشید و مدتی بیحرکت شد. سپس دستشو گذاشت روی پشتمو و کس و کونمو میمالید. دو تا دستش رو روی کونم حس کردم. شورتمو میخواست دربیاره وقتی شورتمو کشید یه تکون به خودم دادم شورتمو تا روی زانوم کشید پایین.کس و کونم خیس شد داشت تف میزد در کونم. ای جانم میخاست زن داداششو جر بده.بزرگی کلاهک کیرشو بین پاهام حس میکردم . یه لحظه کونم سوخت. کیرشو کرده بود داخل کونم و همینجوری بیحرکت ایستاده بود. خروپفمو ادامه دادم خیالش که راحت شد کیرشو فشار داد توی کونم. یه درد شیرین وجودمو پرکرد ولی لذتی بی اندازه دوید توی بدنم. کاش تا ابد کیرداغ و کلفتش داخلم بود. صدای نفس نفس زدنش اتاقو پر کرده بود. میدونستم داره بشدت حال میکنه. صدای آژیر ماشین پلیس که از خیابون رد میشد پیچید توی اتاق . کیرشو از کونم کشید بیرون و ازم فاصله گرفت. رعد و برق شدید اتاقو گاهی روشن میکرد و باد وباران بر خانه شلاق میزدن . چشامو بازکرده بودم و شعله های آبی بخاری رو نگاه میکردم. اینکه توی چنین شبی کون برهنه تو بغل عزیزم بودم بهترین شب زندگیم بود. دوباره کیر داغشو پشتم حس کردم. خوشبختانه اینبار کیرش لغزید داخل کس خیس و داغم. دیگه داشت تو کسم تلمبه میزد.صورتشو جلو آورد بوسم کرد جفتمون عرق کرده بودیم ممه هامو تو دستش گرفته بود و کسمو تلمبه میزد. چون به خود ارضایی عادت نداشت دیر ارضا میشد. من دوبار ارضا شدم ولی هر لحظه برای کیرش تشنه تر میشدم و آتشم تندتر میشد.فرهاد جانم محکم بغلم کرده بود و بشدت داشت زن دادششو میگایید. شالاپ و شلوپ کسم راه افتاده بود. پنج دقیقه ای تو اون حالت کسم گذاشت که حس کردم خسته شده و باید پوزیشن رو عوض کنم.یه تکون به خودم دادم ترسید بیدار شده باشم خودشو کنار کشید. خوابیدم روی شکمم و یکی از پاهامو جمع کردم. منتظر خروپفم نشد و خوابید رومکیرشو تا ته کرد توی کونم. نفسم برید ولی محکم بغلم کرده بود. دوباره کیرشو بیرون کشید. یه انگشتشو کرد تو کونم. انگشتشو دوست نداشتم نازک بود. کیر کلفتشو میخاستم. خوشبختانه دوباره کونم گذاشت. چند تا تلمبه محکم تو کونم زد که سرعتش بیشتر شد. فهمیدم میخاد بیاد. دلم میخواست آبشو بریزه توی کونم که اینجوری هم شد.محکم بغلم کرد و یه تلمبه وحشیانه تو کونم زد و کیرشو نگه داشت ته کونم. صدای نفس هاش به صدای آه و ناله یک حیوان وحشی تبدیل شده بود. داخل کونم داغ شد. بیحرکت روم خواییده یود.یه بوس آبدار گذاشت روی پشت گردنم. ازینکه بهش خوش گذشته بود خوشحال بودم. از روم بلند شد. چراغ قوه گوشیش رو روشن کرد و رفت بین پاهام. چاک کونمو باز کرد و چراغ قوه را گرفت بین پاهام. داشت کس و کونمو تماشا میکرد. دلم میخاست نظرشو بپرسم ولی نمیتونستم. چند تالیس روی کسم و سوراخ کونم کشید فهمیدم مالمو پسندیده.شورتمو کشید بالا و سوتینم رو بست. بغلم کرد و خوابید. درواقع بیهوش شده بود. چشامو بازکردم و بوسیدمش و دستمو کردم تو موهاش. ازینکه خوب جرم داده بود ازش خیلی ممنون بودم. آب کیرش توی کونم بود و تو بغلش تا صبح خوابیدم. صبح با نوازش دستش روی کونم بیدار شدم. هوا صاف شده بود و اتاق عشقمون پر از نور و روشنی شده بود. صورتشو جلو آورد بوسم کنه. باید متوقفش میکردم که حدشو بدونه چون نمیخاستم حتی یک درصد زندگی زناشوییم به خطر بیفته. صبر کردم تا بوسم کرد. یهو چشامو باز کردم. فیس تو فیس و چش تو چش شدیم. گفتم فرهاد چرا ماچم میکنی دیوونه من زن داداشتم. عین چوب خشکش زد. مثل کسی که موقعی دزدی مچشو گرفته باشن. بسختی آب دهنشو قورت داد و گفت زن داداش جان بخدا ماچت نکردم بخدا فقط خاستم بیدارت کنم چون دیروقته گشنمه. رنگش پریده بود. میلرزید. یه خنده بلند کردم گفتم شوخی کردم عزیزم تو مثل داداش کوچولوی خودمی حالا بیا خواهرتو ماچ کن. یه ماچ کوچولو رو پیشونیم گذاشت. منم دو تا ماچش کردم. گفت آبجی جونم دیشب خیلی رعد و برق بود چند بار بیدار شدم ازت مواظبت کنم ولی شما هیچ بیدار نشدید. گفت نه عزیزم ما خانوادگی خوابمون سنگینه هیچ چیزی بیدارم نمیکنه. خیالش راحت شد که کونش پاره نمیشه یه لبخند زد.گفتم تو برو توی هال تا آبجیت لباساشو عوض کنه بیاد برات صبحونه درست کنه. گفت چشم زن داداش جان هرچی شما بگی.نوشته: ترانه 28
2.1K