بعد از گذشت ۶ ماه آشنایی بالاخره داشتم میرفتم ببینمش …همه چی از یه آشنایی مجازی داخل اینستاگرام شروع شد اوایل فروردین بود برای اولین بار با هم چت کردیم و در مرور زمان عاشق هم شدیم من ساکن تهران بودم و اون یکی از شهر های نزدیک همدان من یه پشت کنکوری بودم و اون پیش دانشگاهی بعد اژ کنکور من دانشگاه زنجان قبول شدم و اون دانشگاه همدان هیچ چیز اونجوری ک میخواستیم پیش نرفت و نتونستیم توی یه دانشگاه قبول بشیم …دانشگاه شروع شد من ساکن خوابگاه زنجان بودم و اونم داخل همدان خوابگاه گرفت و هفته ی اول مهر بود ک تصمیم گرفتم برم همدان و بالاخره ببینمش شاید باورش توی این زمونه سخت باشه ولی اولین دختری بود ک عاشقش شدم و باهاش دوست شده بودم برعکس انتظارم ک فکر میکردم هر چی به زمان دیدار نزدیک بشم هیجان بیشتری پیدا میکنم اما استرسی ک در وجودم شکل گرفت این هیجان و خنثی میکرد اولین بار بود ک با یه دختر ملاقات داشتم بالاخره اخر هفته شد بلیط گرفتم و روانه ی شهر عشق شدم توی تمام راه استرس داشتم یه پارک بزرگ داخل همدان و انتخاب کردیم ک اونجا هم دیگه رو ببینیم بالاخره رسیدم به همدان …سلام خوبی مریم+سلام مرسی تو چطوری کجایی نرسیدی هنوز؟مرسی چرا همین الان رسیدم همدان الان یه اسنپ میگیرم میام تو کی میرسی اونجا؟اوم خوبه منم الان میام ۲۰ دقیقه دیگه میرسمبرو اماده شو پس کاری ندارینه مواظب خودت باش فعلایه اسنپ گرفتم و اسم پارک و گفتم بعد از حدود ۲۰ دقیقه رسیدم به پارک کرایه رو حساب کردم و وارد پارک شدم اینقدر استرس داشتم ک حس میکردم قلبم داره از بدنم جدا میشهسلام کجایی ؟داخل پارک تو کجاییمنم رسیدم تو پارکم اینجا خیلی بزرگ منم اینجا رو نمیشناسم الان کنار اون حوض ک دارن درستش میکنن هستمعه منم دور و بر همونملباسات چ رنگی ؟یه مانتو ابی روشن و شال قرمز دارم میام اون سمتدیدمتکجاییپشت سرتوای نمیتونم برگردم پشت سرمو نگاه کنم خیلی استرس دارم اصلا دارم از حال میرممنم مثل خودتمبرگشت به سمت من تقریبا ۶۰ متری فاصله داشتیم برای اولین بار داشتم از نزدیک میدیدمش از یه طرف خوشحال و از طرفی چون اولین تجربه بود بشدت خجالت میکشیدم و استرس داشتم به هم نزدیک شدیم وقتی فاصله به حدی رسید ک تونستم چهره اش رو ببینم صورتی رو دیدم ک بشدت قرمز شده بود و با اینکه قرار گذاشته بودیم وقتی همو دیدیم بپریم تو بغل هم از شدت خجالت فقط تونستیم دست بدیم و جالبش اینجا بود ک مریم حتی به صورت من هم نگاه نمیکرد اینجا بهم ثابت شد ک اونم مثل من اولین دوستی ای ک داره دستای همو گرفتیم و به سمت یه گوشه ی خلوت پارک رفتیم من خیلی زود با گرفتن دستش استرسی ک داشتم از بین رفت و اولین بوسه رو به دستش زدم ولی مریم هنوزم به من نگاه نمیکرد و سرش پایین بود ، رفتیم یه گوشه ی خلوت روی یه نیمکت نشستیمنمیخواهی نگام کنینمیتونمباز خوبه قرمزی صورتت رفته فقط کافی توی اون لحظه خودتو میدیدی به معنای واقعی سرخ شده بودینگو اذیتم نکنپس زود نگام کنمیشه چشمهاتو ببندی تا بتونم ببینمت واقعا الان نمیتونم باهات چشم تو چشم بشمیه شرط دارهچه شرطی ؟بدون اینکه حرفی بزنم برای اولین بار صورتشو بوسیدم و در کمتر از چند ثانیه دوباره اندازه ی لبو سرخ شد من خنده ام گرفت و مریم فقط سرش پایین بود حرف نمیزد بعد از چند دقیقه گفتمشرطمو گرفتم چشامو میبندم تا نگام کنیاوم ببندبستمچشامو بستم و بعد از یه دقیقه بدون اینکه بهش بگم چشامو باز کردم ک سریع روشو برگردوند یه ساعتی باهاش شوخی کردم و دستاش ک هنوز از لحظه ی دیدار توی دستم بود و میبوسیدم تا کم کم یخش اب شد و برای اولین بار باهام چشم تو چشم شد و من با دیدن چشم هاش هزار برابر بیشتر عاشقش شدم …ادامه دارد …پ.ن : این اولین داستان من داخل سایت و دوست داشتم داستان اولین آشنایی و بهترین لحظات زندگیمو بنویسم و باید بگم ک امشب سومین سالگرد آشناییمون به شدت عاشقشم ولی با توجه به شرایط هنوز قسمت نشده با هم ازدواج کنیمپ.ن ۲ : چون اولین تجربه داستان نوشتنم بود دوست دارم نظراتتونو بدونمنوشته: سامان